ظلم و ستم يا به عبارت ديگر تجاوز به حق خود، يا به حق ديگران، يا به حقوق حضرت حق، عملى بسيار زشت و برنامهاى ناباب و كارى پليد و حركتى زيان آور است.
وجود مقدس حضرت حق در كتب آسمانى، به خصوص قرآن مجيد، انسان را از هر عمل زشتى و سوء خلقى و نيت آلودهاى، به خصوص ظلم نهى فرموده و به ظالم در صورتى كه توبه نكند و دست از ستم برندارد، وعده عذاب دردناك داده است.
آيات و روايات در اين زمينه خواهد آمد.
روشن است كه اوّلًا: نعمتهاى حضرت حقّ چه مادى و چه معنوى قابل شماره نيست و ثانياً: خداوند مهربان به هر كسى به اندازه لياقت و سعى و كوشش او نعمت عنايت فرموده و ثالثاً: راه مصرف نعمت را به وسيله كتب آسمانى و تعليمات انبيا و امامان (عليهم السلام) به انسان آموخته است.
اگر نعمت زيبايى و نعمت جسم و نعمت حالات قلب و نعمت غرايز و شهوات و نعمت مال و ثروت و نعمت علم و فهم و نعمت قدرت و قوت و سطوت و مكنت در راه آبادى دنيا و سلامت زندگى و خوشبختى حقيقى خانواده و جامعه و طاعت و عبادت و رشد و كمال و خير و سعادت و حل مشكلات بندگان خدا خرج شود، عين عدالت و مورّث رضا و خشنودى حق و رسيدن انسان به اجر كريم و ثواب عظيم است.
و اگر آن نعمتها خرج خيانت و غلّ و خدعه و شهوات حرام و قمار و شراب و گناه و معصيت و حبس حقوق از ديگران و فروپاشى نظام خانه و اجتماع و تكاثر و ثروت و كبر و فخر فروشى و ... شود باعث نفرت حق و شعله ور شدن آتش غضب حضرت جبار و لعنت خدا و ملائكه و لعنت كنندگان و عذاب مقيم و آتش ابد در قيامت خواهد شد و ظلم و ستم جز اين معنايى ندارد، ظلم يعنى طغيان و سركشى در نعمت و يا به عبارت ديگر، نعمت را در غير جاى خودش مصرف كردن است.
تبديل كردن نعمت به معصيت، ظلمى سنگين، عملى زشت و حركتى فوق العاده قبيح است.
آيا كسانى را كه [شكر] نعمت خدا را به كفران و ناسپاسى تبديل كردند و قوم خود را به سراى نابودى و هلاكت درآوردند، نديدى؟* [سراى نابودى و هلاكت، همان] دوزخى است كه در آن وارد مىشوند، و بد قرارگاهى است.
اى كاش آنان كه نعمتهاى الهى را در گناه و كوبيدن بندگان حق و ظلم و ستم خرج مىكنند، از وضع ستمگران قبل از خود عبرت مىگرفتند و افتادن آنان را به بند انتقام و ماليده شدن دماغشان را به خاك مذلّت با چشم دل مشاهده مىنمودند، تا از ظلم دست برداشته و قدم به راه پاكى و درستى و صدق و صفا مىنهادند.
اى دل اساس خانه عمر استوار نيست
سرمايه خوش است ولى پايدار نيست
نشكفت بر نهال گلستان روزگار
يك گل كه رنگ عارض او مستعار نيست
با شادى زمانه غم بى شمار هست
در جام روزگار مى بى خمار نيست
صورت مبند راحت بى رنج در جهان
كين نقش بر صحايف ليل و نهار نيست
در جستجوى يار مكن نقد عمر صرف
اى يار فكر يار رها كن كه يار نيست
درويش اگر عزيز نباشد بچشم خلق
خوارش مخوان كه در نظر شرع خوار نيست
چون فخر بهترين خلايق به فقر بود
گرما گدا و بى سروپائيم عار نيست
______________________________