خدايا بگريم چنانهاىهاى
كه مژگان بريزد نماند به جاى
چنان بانگى از سينه سازم رها
كه رگها شود جمله از هم جدا
چنان خم كنم قامت خويشتن
كه تا بشكند مهرهى پشت من
بمانم بدانسان به حال سجود
كه گويى كه در كاسه چشمم نبود
به هنگام خوردن نه آب و نه نان
مرا خاك و خاكستر آيد به خوان
تو را ذكر گويم نه ذكر دگر
نماند جز اين ذكر ديگر اثر
مرا باز شرم است از خوان تو
كه تا سر برآرم به ايوان تو
كه خود نيك دانم كه خود چيستم
سزاوار رحمت ز تو نيستم
استاد انصاریان این فراز را همراه با فراز قبل شرح کرده اند، برای مشاهده لطفا «اینجا» را کلیک کنید.