«رزق در لغت: به معنى بخشش مستمر و متداوم است اعم از اين كه مادى باشد يا معنوى، بنابراين هر گونه بهرهاى را كه خداوند نصيب بندگان مىكند از مواد غذايى و مسكن و پوشاك و يا علم و عقل و فهم و ايمان و اخلاص، به همه اينها رزق گفته مىشود.
طرز روزى رساندن خداوند به موجودات مختلف، راستى حيرتانگيز است، از جنينى كه در شكم مادر قرار گرفته و هيچ كس به هيچ وجه در آن ظلمتكده اسرارآميز به او دسترسى ندارد تا حشرات گوناگونى كه در اعماق تاريك زمين و لانههاى پرپيچ و خم و در لابهلاى درختان و بر فراز كوهها و در قعر درهها زندگى دارند، از ديدگاه علم او هرگز مخفى و پنهان نيستند و همان گونه كه قرآن مىگويد:
خداوند هم جايگاه و «آدرس اصلى» آنها را مىداند و هم محل سيار آنان را و هر جا باشند روزى آنان را به آنان حواله مىكند.
جالب اين كه در بعضى آيات به هنگام بحث از روزى خواران تعبير به «دابه و جنبده» شده است و اين اشاره لطيفى به مسأله رابطه «انرژى و حركت» است و مىدانيم هر جا حركتى وجود دارد نيازمند به ماده انرژىزا است يعنى مادهاى كه منشأ حركت گردد. قرآن نيز در آن آيات مىفرمايد: خداوند به تمام موجودات متحرك روزى مىبخشد
اكنون با توجه به توضيحى كه راجع رزق و روزى بيان شد ممكن است به ذهن بعضىها اينطور بيايد كه چرا امام زين العابدين (عليه السلام) فرمودند: «أَوْسَعَ رِزْقِكَ عَلَيَّ إِذَا كَبِرْتُ» مگر خداوند روزى هر كسى را از آغاز تا پايان عمر معين نكرده، مگر گفته نمىشود كه رزق و روزى از قبل براى انسان مقدر شده و به موقع لزوم به او خواهد رسيد، پس فرقى نمىكند از دوران جنينى تا پايان عمر روزى تضمين شده است، از اين رو بعضى استدلال مىآورند كه قرآن در سوره هود مىفرمايد:
و هيچ جنبدهاى در زمين نيست مگر اين كه روزىِ او برخداست.
راستى، آيا واقعاً روزى از قبل مقدر شده و نيازى به حركت و تلاش ما نمىباشد يا نه بايد به دنبال روزى حركت كرد اگر چه خداوند اين روزى را تضمين كرده، به عبارت ديگر: از تو حركت، از خدا بركت.
از اين رو بايد گفت: افرادى كه سخن از خوردن روزى بدون حركت و تلاش را مطرح مىكنند و گاهى به آيات يا روايات استدلال مىكنند افرادى سست و بىحال بوده و اطلاعى از شناخت واقعى دين و مذهب و قرآن و روايات نداشته و افرادى نادان و تنبل هستند در حالى كه دين ما مخالف تنبلى و سستى بوده و موافق رشد اقتصادى و فعاليتهاى مثبت در زندگى است.
و حال آن كه اگر كسى اهل مطالعه و تحقيق باشد و با اندك آشنايى كه به قرآن و احاديث پيدا كند، متوجه اين آيه خواهد شد كه قرآن مىفرمايد:
و اين كه براى انسان جز آنچه تلاش كرده [هيچ نصيب و بهرهاى] نيست.
پس هر گونه بهرهگيرى مادى و معنوى انسان ميسر نمىشود مگر به سعى و تلاش خود شخص.
پس اين را قبول داريم كه روزى را خدا مىرساند و روزى تمام موجودات نزد خداوند تضمين شده است كه با تلاش و كوشش و فعاليت خود شخص ميسر خواهد بود.
در اين قانونِ تلاش و حركت و به دست آوردن روزى، احدى مستثنى نيست حتى پيامبران و امامان و اولياى الهى هم، هميشه در تلاش و كوشش بودند و در واقع اسلام با تنبلى و سستى مخالف است. از اين رو پيامبران يا چوپانى مىكردند يا خياطى يا زره بافى يا كشاورزى ... اگر روزى به خودى خود مىرسد پس نبايد پيامبران و امامان و اولياى خدا كه از همه آشناتر به مفاهيم دينى و دستورهاى الهى بودند اين همه براى روزى تلاش و كوشش كنند.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
همه چيز با هم جفت شدند و تنبلى و ناتوانى نيز جفت شدند و از آنها فقر پديد آمد.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
در طلب معاش خود تنبل نباشيد، پدران ما براى به دست آوردن معاش خود تلاش مىكردند.
امام كاظم (عليه السلام) مىفرمايد:
از تنبلى و بىحوصلگى بپرهيزيد چه اين دو تو را از دست يافتن به نصيبت از دنيا و آخرت باز مىدارد.
لذا امام زين العابدين (عليه السلام) مىفرمايد: «أَوْسَعَ رِزْقِكَ عَلَيَّ إِذَا كَبِرْتُ» چون مىداند دوران پيرى دوران سخت ناتوانى جسمى و روحى بدن است و انسان ضعيف شده و تلاش و كوشش برايش مشكل است. از اين رو مىفرمايد: خدايا! روزيم را در زمان پيرى وسعت بده.
روز پيرى آن روزى كه انسان از كار و فعاليت ناتوان است، و در ميان خانواده به عنوان يك محور و ريشه و بنيان مطرح است، و فرزندان و نوهها و نتيجهها و دامادها و عروسها و ساير اقوام با دنيايى از توقعات براى ديدن و زيارت انسان مىآيند، روز خاص و زمانى مخصوص است.
آن روز، انسان علاقمند است در قلّه آبرو و شخصيت و عظمت باشد، و درِ خانهاش به روى همه باز و سفرهاش براى استفاده وابستگان گسترده و پرنعمت ديده شود.
آن روز، اگر انسان دچار خجالت و شرمندگى شود، و شخصيتش حتى با نگاه سرد ديگران ضربه ببيند، و نتواند از عهده پذيرائى عزيزانش برآيد روز بسيار سختى است.
امام (عليه السلام) همچون همه انبيا و امامان درخواست گشايش و فراخىروزى به خصوص براى آن روز مىنمايد، تا شخصيت انسان لطمه نبيند، و دل به خاطر ندارى نسوزد، و آبرو براى تأمين مخارج پيش اين و آن به باد نرود.
چرا خداوند انسانها را مورد امتحان و آزمايش قرار مىدهد؟ در حالى كه خداوند در قرآن مىفرمايد:
و خدا به آنچه در سينههاست، داناست.
آرى، خداوند عالم به خفيات تمامى موجودات عالم است، او مىداند چه شده، چه مىشود و چه خواهد شد، اگر اينطور است پس چرا آزمايش؟ مگر چيزى براى خداوند مخفى مانده، مگر نياز به شناخت بيشتر دارد، نعوذ باللّه كه اينطور باشد، چون او عالم به غيب سموات و ارض است، پس بايد هدف ديگرى مورد توجه حضرت حق باشد كه نياز به آزمايش بندگان دارد.
با مطالعه و بررسى آيات و روايات به اين نتيجه مىرسيم كه هدف مهمترى غير از شناخت، مورد عنايت خداوند مىباشد و آن مسئله پرورش و تربيت است. از اين رو با مشاهده آيات متعددى كه درباره آزمايش بندگان مىبينيم، خداوند آزمايش را به عنوان يك قانون كلى و سنت دائمى بيان مىكند و هدفش شكوفا كردن و پرورش دادن استعدادهاى نهفته بشر است و رسانيدن انسانها به سر حد تكامل و انسانيت، آرى، بشر بايد هم چون فولادى باشد كه براى استحكام و مقاومت بيشتر، او را در كوره داغ قرار دهند تا آبديده و مقاوم شود و ناخالصىهاى بشر خارج شده و خالص شود كه به جز حق نبيند و به جز حق نشنود و به جز حق نگويد و به معناى واقعى عبداللّه شود.
خداوند در قرآن مىفرمايد:
و [تحقّق دادن اين برنامهها] به سبب اين است كه خدا آنچه را [از نيّتها] در سينههاى شماست [در مقام عمل] بيازمايد، و آنچه را [از عيوب و آلودگىها] در دلهاى شماست، خالص و پاك گرداند؛ و خدا به آنچه در سينههاست، داناست.
حضرت على (عليه السلام) در نهج البلاغه فلسفه آزمايش خداوند را اين گونه بيان مىفرمايد:
اگر چه خداوند سبحان از خود آنها به آنها آگاهتر است، ولى آزمايش براى اين است كه كارهايى كه سزاوار ثواب و اعمالى كه موجب كيفر است آشكار گردد.
در واقع خداوند مىخواهد به واسطه آزمايش، صفات درونى انسان را مبدل به اعمال انسانى كند كه از قوّه به فعل برسد و استعدادها شكوفا شود تا معيار ثواب و عقاب قرار گيرد.
پس امتحان و آزمايش پروردگار متعال قطعى و حتمى است و جاى هيچ گونه شك و ترديدى نيست امّا آيا اين آزمايش همگانى است يا محدود به افراد يا طبقه خاصى از جامعه مىباشد؟
با دقت در احوالات حيات جهان هستى و بررسى جوانب خلقت آفرينش، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه چون هدف از خلقتِ جهان، تكامل و پرورش استعدادها مىباشد، اين امتحان شامل تمامى مخلوقات است، حتى درختان نيز استعدادهاى نهفته خود را آشكار مىكنند كه ميوه مىدهند، پس فرقى بين موجودات نيست و همه مورد آزمايش خداوند هستند. از افرادى عادى گرفته تا پيامبران و امامان و اولياى الهى.
آرى، ممكن است نوع آزمايشها متفاوت باشد، نسبت به بعضى سخت يا بعضى آسان، بعضى با نعمت، بعضى با بدى و مصيبت.
امّا آنچه در اين جا بيشتر بايد مورد توجه باشد اين است كه: آزمايش خداوند حتمى است و شامل تمامى افراد مىشود، چه كنيم كه از اين آزمايشها سربلند بيرون بياييم.
امام سجّاد (عليه السلام) بعد از مسئله وسعت رزق در پيرى، قضيه قدرت و قوت و صبر در برابر مشكلات را از خداوند درخواست مىكنند، چون سربلند بيرون آمدن از امتحانات، مساوى است با صبر و بردبارى فراوان، از اين رو مىفرمايد: خدايا! آن چنان قدرتى به من بده كه در برابر تمام ناملايمات صبر و تحمل داشته باشم.
و اشاره به رمز اصلى سربلند بيرون آمدن از آزمايشهاى الهى دارد كه همان صبر و استقامت در برابر سختىها است كه مورد بشارت خداوند است.
و صبركنندگان را بشارت ده.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) كه در اين باره مىفرمايد:
صبر بر سه قسم است: صبر به وقت مصيبت، صبر بر اطاعت خدا و صبر از گناه.
امام زين العابدين (عليه السلام) مىفرمايد:
شكيبايى از ايمان همانند سر براى بدن است و ايمان ندارد كسى كه صبر و شكيبايى ندارد.
يكى ديگر از عوامل پيروزى و غلبه بر مشكلات و سختىها و سربلند بيرون آمدن از آزمايشهاى خداوند، توجه داشتن به گذرا بودن اين جهان است كه:
ما مملوك خداييم و يقيناً به سوى او بازمىگرديم.
و رمز ديگر پيروزى بر مشكلات، خود را در محضر خدا ديدن يعنى به يقينى برسى كه در همه جا و همه حالات، چه در نعمت و چه در نقمت به جز خدا نبينى، اگر اين شد ديگر مشكلى باقى نمىماند.
امام حسين (عليه السلام) در صحراى كربلا با ديدن اين همه مصيبت لحظهاى زبان به شكايت به طرف خداوند بلند نكرد؛ زيرا خدا را به چشم دل مىديد كه در شهادت حضرت على اصغر (عليه السلام) فرمود:
چون اين مصيبت مرا خدا مىبيند، برايم قابل تحمل است.
روز ضعف و ناتوانى اگر قدرت و قوت حضرت دوست به فرياد نرسد، آدمى در تمام امتحانات و ابتلائات و مصايب مردود شده، و ممكن است سختىها، تحمل را از بين ببرد و دين و ايمان انسان به خطر بيفتد.
اين است كه بايد عاجزانه از حضرت قادر خواست كه ضعف و ناتوانى ما را با قوىترين قدرتش كه در حالات روحى و حسنات اخلاقى و نورانيّت قلب تجلّى دارد، جبران نمايد، ورنه درآن موقعيت كه آدمى در كنار مرز مرگ است به سلامت از دنيا به آخرت منتقل نخواهد شد.
درباره واژه كسالت چنين بيان شده است:
كسل يعنى: سنگين كردن عملى كه شايسته سنگينى نيست و بايد با نشاط به جا آورده شود ولى با سنگينى انجام مىگيرد، چون انگيزه و محرك خير در عمل كننده او ايجاد نشده با اين كه قدرت بر ايجاد انگيزه خير دارد لذا نمىتوان به همچو شخص تنبلى به خاطر سستى كردنش به او معذور گفت، برخلاف عاجز كه اصلًا قدرت ندارد و بر انجام كار مستطيع نيست.
در اين فراز از دعا امام زين العابدين (عليه السلام) بعد از درخواست وسعت رزق در پيرى و صبر در برابر مشكلات و سختىهاى زندگى آنهم در دوران كهولت و پيرى، دورانى كه انسان چه بخواهد چه نخواهد دچار ضعف قواى جسمى و روحى مىشود از خداوند درخواست مىكند كه خدايا! مبادا در اين دورانى كه قواى جسمى ضعيف مىشود دچار كسالت در عبادت بشوم، مبادا نشاط و شوق و ذوقى كه براى شخص عابد لازم است كم رنگ شود كه اگر انسان دچار كسالت شد خود به خود از خداوند دور خواهد شد.
لقمان حكيم به فرزندش مىفرمايد:
انسان كسل سه علامت دارد: سستى مىكند تا كار از دستش بيرون رود، كوتاهى مىكند تا آن گاه كه كار به واسطه اين كوتاهى خراب شود، آن گاه كه كار را خراب كرد مرتكب گناه مىشود.
بايد به اين نكته توجه داشت كه در مبتلا شدن به كسالت فرقى بين امور مادى و معنوى نيست، بلكه اگر كسى مبتلاى به كسالت در امور مادى شد امور عبادى را هم تحت شعاع خود قرار مىدهد.
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد:
مورد بغض و خشم من است مردى كه در امور دنياى خود كسل و بىرغبت است، چنين انسان سست و تنبلى در امور آخرتش به مراتب تنبلتر و كسلتر خواهد شد.
حال چه بايد كرد تا روح كسالت و تنبلى از انسان زدوده شده، روح نشاط و شادابى و طراوت به انسان روى بياورد. وقتى در فعاليّتهاى روزمره مردم نگاه مىكنيم و كارهاى آنان را مورد توجه قرار مىدهيم، مىبينيم در فعاليتها، عمده انگيزه و محرك مردم در انجام امور يا جلب لذت براى خود است يا دفع ناراحتى، وبه عبارت ديگر: براى به دست آوردن سود و جلوگيرى از ضرر و زيان است، از اين رو انسان بر اين اساس دنبال خوراك، پوشاك، مال، مقام، رياست و محبوبيت مىباشد. البته اين محركها نزد همه به يك مرتبه نيست، بعضى در امور مادى و دنيوى، افراط را پيش مىگيرند و براى آرزوهاى دست نيافتنى يا واهى، خود را به اين در و آن در مىزنند، دچار حرص دنيا شده لحظهاى در زندگى آرامش و قرار ندارند.
در مقابل افرادى يافت مىشوند با محرك، ضعيف يا بدون محرك افرادى كه دچار تفريط و سستى و تنبلى شده و به فلاكت و بدبختى دچار شدهاند و زندگى خود و خانواده را به مشقت و سختى مبتلا مىنمايند.امّا اسلام توصيه و سفارش فراوان دارد كه چه در امور مادى و دنيوى و چه در امور معنوى نه دنبال افراط باشيد نه تفريط، بلكه دنبال تعادل و ميانهروى باشيد، اگر در امور مادى و معنوى، تعادل را پيشه خود سازيد به يقين هم به امور مادى خواهد رسيد و هم به امور معنوى و چه زيبا رسول حق (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
يا على! اين دين قوى و متين است، ضعف و سستى در آن راه ندارد، در اعمال عبادى با مدارا حركت كن و زيادهروى منما و در دلت بغض پروردگارت را به وجود نياور.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
عبادت كنندگان بر سه گروه تقسيم مىشوند گروهى با انگيزه خوف از عقاب، خدا را عبادت مىكنند كه اين عبادت و اطاعت بردگان است، گروهى ديگر از جهت رسيدن به ثواب خدا، را عبادت مىكنند و اين عبادت اجيرهاو مزد بگيرها است، و گروه سوم كسانى هستند كه از روى عشق و محبت به معبود خويش، او را عبادت مىكنند كه اين عبادت آزاد مردان است و اين برترين نوع عبادت است.
خدايا! تو را عبادت نكردهام براى اشتياق به سوى بهشت و نه ترس از آتشت، بلكه براى اين تو را عبادت مىكنم چون تو را شايسته عبادت مىبينم.
آرى، اولياى خدا اين گونه با خدا سخن مىگويند و با اين انگيزه پروردگار را عبادت مىكنند.
و در جاى ديگر در پاسخ به سؤال صحابى خود ذعلب كه مىپرسد:
اى اميرمؤمنان! آيا پروردگارت را ديدهاى؟ حضرت فرمود: آيا چيزى را كه نمىبينم عبادت مىكنم! سپس ذعلب عرض كرد: چطور مىبينى؟ فرمود:چشمها با نگاه كردن او را نمىبيند، ولى دلها با حقيقت ايمان او را مىبينند.
پس هر چه شناخت ما نسبت به حضرت حق بيشتر شود روح نشاط و طراوت و انگيزه عبادت در دل ما پررنگتر شده، و ديگر جايى براى كسالت و تنبلى باقى نمىماند.
عبادت وسيله قرب حق به عبد است، عبادت رشته اتصال بين حق و بنده است، عبادت رمز موفقيت، و بهار دل، و نسيم الهى، و ضامن خير دنيا و آخرت است.
ارزش انسان به عبادت و طاعت است، و عبادت است كه آدمى را از ملك به ملكوت مىبرد، و از فرش به عرش مىرساند.
امتياز بين انسان و حيوان عبادت است، عبادت كليد هشت در بهشت و قفل هفت در جهنم است.
عبادت انسان را تبديل به كلمه طيّبه مىكند و موجب جلب رحمت و سبب عنايت ابدى حضرت رب العزّه است.
عبادت عامل شكوفائى حالات عالى درونى، و بازدارنده انسان از فحشا و منكرات، و نظام دهنده زندگى، و ظهور دهنده مقام خلافت الهى است.
بستان زندگى و حيات انسان بدون عبادت بى گل و لاله و شاخ و برگ، وجود بىثمر و ميدان هستى آدمى، آلوده به انواع رذايل و سيئات است.
هجوم سستى و تنبلى را بايد با واداشتن خويش به عبادت و قيام به مسائل الهى دفع كرد. كسالت و سستى، آفتى خطر ناك و ميكربى مهلك، و زهرى قتّال، و آتشى بر خرمن سعادت و سلامت است.
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
آن كه از برنامه طهارت و نمازش سست شود، خيرى در مسئله آخرت برايش نيست، و هر كه از آنچه زندگى روزمرهاش را به ميدان اصلاح مىآورد به كسالت بنشيند براى دنيايش خيرى نيست.
و نيز آن حضرت مىفرمايد:
در حالى كه ثواب و مزد هر عبادت و عمل خيرى از جانب حضرت حق ضمانت شده، پس كسالت براى چه؟!
و نيز فرمود:
دشمن عبادات و امور خير كسالت است.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
كسالت آخرت انسان را فاسد مىكند.
حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
از دو خصلت بپرهيز: دلتنگى وملولى، و سستى و كسالت؛ اگر ملول و دلتنگ شوى پايدارى و ثبات بر حق نخواهى داشت، و اگر كسل شوى به اداى حق قيام نخواهى كرد.
انسان زمانى كه عمر گرانمايه را فقط و فقط با امور مادى محض معاوضه كند، و از انديشه در جهان و در نفس خويش و گذشته و آينده هستى، باز بماند، و توجهى به فرهنگ الهى و نبوت انبيا و قرآن مجيد، و امامان معصوم و حيات اولياى عاشق و عاقبت ستمكاران ننمايد بدون شك نسبت به راه خدا و صراط مستقيم دچار كوردلى مىگردد، و از اين طريق به خسارت سنگين و ضرر غير قابل جبرانى دچار مىشود.
و هر كس از هدايت من [كه سبب ياد نمودن از من در همه امور است] روى بگرداند، براى او زندگى تنگ [و سختى] خواهد بود، و روز قيامت او را نابينا محشور مىكنيم.* مىگويد: پروردگارا! براى چه مرا نابينا محشور كردى، در حالى كه [در دنيا] بينا بودم؟* [خدا] مىگويد: همين گونه كه آيات ما براى تو آمد و آنها را فراموش كردى اين چنين امروز فراموش مىشوى.
حضرت امام حسن عسگرى (عليه السلام) مىفرمايد:
روى ننمود يار چه توان كرد
نيست تدبير كار چه توان كرد
بر درش هر چه داشتم بُردم
نپذيرفت يار چه توان كرد
از گل روى يار قسم دلم
نيست جز خار خار چه توان كرد
بودهام بر درش عزيز بسى
گشتم اين لحظه خوار چه توان كرد
بر مراد دلم نمىگردد
گردش روزگار چه توان كرد
از پى صيد دل نهادم دام
لاغر آمد شكار چه توان كرد
چند باشى عراقى از پى دل
درهم و سوگوار چه توان كرد
قدم برداشتن بر خلافت محبت و رضايت تو همكارى و هميارى و همدوشى با شيطان و هواى نفس است، و ثمرى جز شقاوت سرمدى و عذاب اليم ابدى ندارد.
الهى! مرا از معاشرت و مصاحبت و همرنگى و هماهنگى با آن بدبختى كه از تو دورى گزيده، و از صراط مستقيم منحرف شده، و به تاريكى گناه و معصيت دچار گشته و مسيرى جز ضلالت و گمراهى و پستى و ظلمت ندارد، حفظ فرما.
خدايا! از اين كه از دوستانت و يارانت و اوليايت به خصوص انبيا و امامان جدا شوم و به اين خاطر به خزى دنيا و آخرت دچار آيم مرا نگهدار، و دوستى عاشقانت و نفرت نسبت به دشمنانت را در خانه قلبم همچون موج دريا قرار بده، و لحظات عمرم را در عبادت و خدمت به بندگانت وقف كن.
العمى در لغت: از دست دادن چشم و بصيرت را گويند يعنى هم چشم ظاهرى و هم چشم باطنى يا همان چشم دل را گويند كه نابينايى ظاهرى با كلمه اعمى ذكر مىشود و نابينايى باطنى با كلمه اعمى يا عمىً يا عمٍ مىآيد.
لذا در قرآن در سوله عبس مىفرمايد:
از اين كه آن مرد نابينا نزد او آمد!
و در معنى دوم نه تنها در خدمت عدم بصيرت يا﴿عمى﴾ در قرآن آمده است مثل آيات ذيل:
كر و لال و كورند.
يا آيه:
بنابراين [از ديدن واقعيتها] كور و [از شنيدن حقايق و معارف] كر شدند.
بلكه درجنب عدم بصيرت، نابينايى ظاهرى را اصلًا كورى به حساب نياورده است تا آن جا كه مىفرمايد:
در حقيقت اين است كه ديدهها كور نيست بلكه دلهايى كه در سينههاست، كور است!
و كسى كه در اين دنيا كوردل باشد، در آخرت هم كوردل و گمراهتر است.
روشن است كه شناخت واقعى مسير الهى و دسترسى پيدا كردن به هدايت حقيقى پروردگار براى احدى ميسر نخواهد شد مگر به تدبير و انديشه كردن، چون با تدبير و تفكّر است كه چشم دل و خرد انسان شكوفا مىشود و با شكوفا شدن چشم دل، انسان داراى بصيرت و درك عقلى گرديده و اين جاست كه مىتواند طريق حق را به تمام و كمال بشناسد و با بصيرت، طى طريق نمايد و سفارش اسلام هم همين مىباشد چون اسلام دين بصيرت و آگاهى است.
خداوند مىفرمايد: اى پيامبر! به مردم بگو:
بگو: اين طريقه و راه من است كه من و هر كس پيرو من است بر پايه بصيرت و بينايى به سوى خدا دعوت مىكنيم.
امّا به چه كسى بصير گفته مىشود و اگر كسى بصير شد و چشم دلش باز شد چه كند كه ديگر كوردلى برنگردد و بصيرت و بيناييش از بين نرود. بايد به عبارت نهج البلاغه مراجعه كرد كه حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
بينا كسى است كه شنيد و انديشه كرد، و نظر كرد و بصير شد، و از عبرتها پند گرفت، سپس در راه روشن حركت كرد، او در آن راه از افتادن در مواضع تباهى، و قرار گرفتن در مراحل گمراهى اجتناب كرد و گمراهان را به زيان خود با بيراهه رفتن نسبت به حق، و تحريف در گفتار، يا ترس از راستگويى يارى نمىنمايد.
دنيا آخرين مرز ديد كوردل است كه هيچ چيزى را در وراى آن نمىبيند و بينا ديدهاش را از دنيا نفوذ نمىدهد، و مىداند كه از پى آن خانه آخرت است.پس بينا از دنيا به آخرت سفر مىكند، و كوردل به سوى دنيا سفر مىنمايد.بينا از دنيا توشه برمىگيرد، و كوردل براى آن تهيه توشه مىبيند.
حال هر كس بايد خود بينديشد كه تا چه اندازه در اين راه كه همان به دست آوردن بصيرت مىباشد موفّق بوده است، البته به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه بصير شدن تنها مهم نيست، با بصيرت ماندن تا آخر عمر اهميت دارد و اگر كسى بخواهد بصير باقى بماند بايد عواملى را كه موجب از بين رفتن بصيرت و آگاهى مىشود مرتكب نشود، به عبارت ديگر: بايد ببيند ضد بينش و آگاهى چيست و از آنها دورى كند.
يكى از عوامل تضعيف بصيرت يا از بين رفتن بينش، كوتاهى و نخواستن خود انسان است كه خداوند مىفرمايد:
قرآن فقط وسيله يادآورى و پند براى جهانيان است؛* براى هركس از شما كه بخواهد [در همه شؤون زندگى مادى و معنوى] راه مستقيم بپيمايد.
يعنى كسى مىتواند در مسير مستقيم خط الهى حركت كند كه خودش بخواهد مستقيم گام بردارد، يعنى اگر خودش دنبال هدايت نباشد، اگر خودش انحرافها و كجىها را از خودش دور نكند، نمىتواند مستقيم شود.
در جاى ديگر اشاره دارد به اين كه اگر قوم ثمود با اين كه راهنما و پيامبر داشتند ولى با اين وجود دنبال كجى و انحراف از صراط مستقيم رفتند، چون خودشان نمىخواستند بينا شوند و بر كوردلى خود اصرار داشتند.
و اما ثموديان، پس آنان را هدايت كرديم، ولى آنان كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند، پس به كيفر اعمالى كه همواره مرتكب مىشدند، بانگ عذاب خواركننده آنان را فراگرفت.
تا انسان خودش دنبال هدايت و راه مستقيم نباشد به زور نمىشود او را آدم كرد او خود بايد دنبال كمال و تعقل و تفكر باشد و تعصب بىجا مانع درك و فهم و بيدار شدن قلبش مىشود.
و تو هدايتكننده كوردلان از گمراهىشان نيستى، و نمىتوانى [دعوتت را] جز به آنان كه به آيات ما ايمان مىآورند و تسليم [فرمانها و احكام] خدا هستند، بشنوانى.
آرى، اين امتناع از بصيرت و آگاهى تا جايى در دل نادان رخنه مىكند كه در تاريخ مىخوانيم وقتى اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى مردم خطبه مىخواند و مىفرمود:
از من هر چه مىخواهيد بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد.
اى مردم! از من سؤال كنيد هر چه مىخواهيد و لازم داريد تا روز قيامت، تا پاسخ آن را براى شما بگويم كه از راه راست گمراه نشويد، آن صحابى نادان و بىفكر از جا برمىخيزد به جاى اين كه از مسائل دينى و دستورهاى الهى سؤال كند، مىپرسد: يا اميرالمؤمنين!
خبر بده مرا كه بر سر و صورتم چند دسته مو وجود دارد.
حال مولا جواب اين شخص نادان را چه بدهد؟ امام (عليه السلام) از چه مىپرسد، او چه مىخواهد، يك چنين شخصى قابل هدايت نيست هر چند امام (عليه السلام) و راهنمايان دين براى او درس بگذارند و راههاى بصيرت و بينش را به او نشان دهند، چون خود او مىخواهد كوردل بماند، مگر مىشود او را بينا كرد.
يكى ديگر از عوامل تضعيف بصيرت تمنيات و آرزوهاى واهى بشر است كه آدمى را از مشاهده واقعيت باز مىدارد.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
آرزوهاى دور از دسترس، ديده بصيرت را كور مىكند.
______________________________
(1)- تفسير نمونه: 9/ 18- 20، ذيل آيه 6 سوره هود.
(4)- بحار الأنوار: 75/ 59، باب 16، حديث 136؛ تحف العقول: 220.
(5)- من لايحضره الفقيه: 3/ 157، حديث 3576؛ وسائل الشيعة: 17/ 60، باب 18، حديث 21980.
(6)- الكافى: 5/ 85، حديث 2؛ وسائل الشيعه: 17/ 59، باب 18، حديث 21977.
(11)- بحار الأنوار: 79/ 139، باب 18، حديث 23؛ الكافى: 2/ 91، حديث 15.
(12)- بحار الأنوار: 68/ 81، باب 62، ذيل حديث 17؛ الكافى: 2/ 89، حديث 4.
(14)- بحار الأنوار: 45/ 46، باب 37؛ اللّهوف: 115.
(16)- بحار الأنوار: 70/ 159، باب 127، حديث 3؛ الخصال: 1/ 121، حديث 113.
(17)- مستدرك الوسائل: 13/ 44، باب 15، حديث 14693؛ الكافى: 5/ 85، حديث 4، با كمى اختلاف.
(18)- بحار الأنوار: 68/ 214، باب 66، حديث 8؛ الكافى: 2/ 87، حديث 6.
(19)- بحار الأنوار: 67/ 236، باب 54؛ الكافى: 2/ 84، حديث 5.
(20)- الألفين: 128؛ عوالى اللآلى: 2/ 11، حديث 18.
(22)- الكافى: 5/ 85، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 17/ 59، باب 18، حديث 21974.
(23)- بحار الأنوار: 70/ 159، باب 127، حديث 1؛ الأمالى، شيخ صدوق: 7، حديث 5.
(24)- الكافى: 5/ 85، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 17/ 59، باب 18، حديث 21976.
(25)- مستدرك الوسائل: 13/ 45، باب 15، حديث 14695.
(26)- مستدرك الوسائل: 12/ 65، باب 16، حديث 13520؛ الأمالى، شيخ صدوق: 543، حديث 3.
(28)- بحار الأنوار: 75/ 375، باب 29، حديث 2؛ تحف العقول: 484.
(36)- نهج البلاغه: خطبه 133؛ غرر الحكم: 132، حديث 2277.
(40)- بحار الأنوار: 10/ 125، باب 8، حديث 5؛ الاحتجاج: 1/ 261.