گروهى از مسلمانان كه تعدادشان كم نيست بر اين عقيدهاند كه هر كس صحابى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بوده عادل، مجتهد، قابل قبول و اهل نجات است، و اگر گناهى از او سرزده باشد در اجتهادش خطا رفته، بنابراين بر او ايرادى نيست و مىتوان به او اقتدا كرد.
ولى اهل انصاف، و آنان كه محورى جز حق و حقيقت و بينايى و بصيرت ندارند، اين عقيده را خلاف عقل و مخالف عدل و بر ضدّ آيات صريح قرآن و روايات رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه حتّى در كتب اهل سنّت نقل شده مىدانند و مىگويند صحابى بودن، ملاك عدل و مقبوليّت و نجات نمىباشد و اگر بنا باشد آنان را مجتهد بدانيم:اوّلًا: قسمت عمدهاى از اجتهادهايشان مخالف نصّ صريح كتاب و روايات رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بوده و اجتهادى كه اين گونه باشد مجتهدش به هيچ عنوان و با هيچ دليلى در پيشگاه حق معذور نيست.
و ثانياً: چرا همه امّت را در هر خطائى كه مرتكب مىشوند مجتهد ندانيم؟ به كدام دليل آنان مجتهدند و بقيّه مجتهد نيستند؟ براساس گفته شما بايد هر طاغوت، هر ستمگر، هر ظالم، هر مشروبخوار، هر زناكار، هر رباخوار، هر آدمكش، هر دزدى را كه ادّعاى مسلمانى دارد، مجتهد بدانيم، آنهم مجتهد معذور!
با توجه به اين مسأله ديگر نبوّت انبيا، كتب آسمانى، ولايت اوليا و حلال و حرام چه مفهومى دارد؟ در صورتى كه هر متخلّفى چه صحابى، چه تابعى، چه غير صحابى و تابعى، مجتهد باشد عذاب حق براى مجرم در قيامت چه معنائى دارد؟!
آنچه درباره عدالت همه اصحاب و اجتهاد و وثاقت آنان در بعضى از كتب اسلامى على الخصوص كتب مكتب خلفا، يعنى كتب مدرسه خلفاى سقيفه و بنى اميّه و بنى عبّاس آمده، هر عاقل منصفى را غرق حيرت و تعجّب مىكند. كدام دليل قانع كننده را از قرآن و سنّت بر اين عقيده، دارند؟
گروهى دائم با پيامبر بودند، و در تمام برنامههاى اسلامى شركت داشتند، امّا در پنهان با دشمنان خدا و رسول همكارى مىكردند، و بر ضدّ پيامبر و مسلمانان نقشه داشتند، از نظر ظاهر مىتوان به آنان صحابه گفت، چون اكثر اوقات با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مصاحبت داشتند.
قرآن در حق آنان مىفرمايد:
و گروهى از مردم [كه اهل نفاقاند] مىگويند: ما به خدا و روز قيامت ايمان آورديم، در حالى كه آنان مؤمن نيستند.
[به گمان باطلشان] مىخواهند خدا و اهل ايمان را فريب دهند، در حالى كه جز خودشان را فريب نمىدهند، ولى [اين حقيقت را] درك نمىكنند.
در دلِ آنان بيمارىِ [سختى از نفاق] است، پس خدا به كيفرِ نفاقشان بر بيماريشان افزود، و براى آنان در برابر آنچه همواره دروغ مىگفتند، عذابى دردناك است.
همه مسلمانان براساس آيات سوره حجرات و ديگر سور قرآن معتقدند ملاك كرامت و محبوبيّت نزد حق، و نجات از عذاب قيامت، تقواست.
بىترديد گرامىترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست.
آرى، هر كه به پيمان خود [در تعهد به اجراى احكام دين] وفا كرد، و [در همه امور زندگى] تقوا پيشه ساخت، [بداند كه] يقيناً خدا تقوا پيشگان را دوست دارد.
و هيچ كس از شما نيست مگر آن كه وارد دوزخ مىشود، [ورود همگان به دوزخ] بر پروردگارت مسلّم و حتمى است.* سپس آنان را كه [از كفر، شرك، فساد و گناه] پرهيز كردند، نجات مىدهيم، و ستمكاران را كه به زانو درافتادهاند، در دوزخ رها مىكنيم.
جائى كه قرآن مجيد در صريح آياتش كرامت و محبوبيّت نزد حق و نجات از عذاب را معلول تقوا مىداند، چه دليلى دارد بسيارى از افراد را در عين بى تقوايى و آلوده بودن به انواع گناهان و تجاوز به مرزهاى الهى و زير پا گذاشتن آيات قرآن، فقط و فقط به عنوان صحابى بودن، عادل و اهل نجات و مورد رضاى حق بدانيم؟
خداوند در قرآن مىفرمايد:
يقيناً خدا از مؤمنان هنگامى كه زير آن درخت [كه در منطقه حديبيه بود] با تو بيعت مىكردند خشنود شد، و خدا آنچه را [از خلوص نيّت و پاكى قصد] در دل هايشان بود مىدانست، در نتيجه آرامش را بر آنان نازل كرد، و پيروزى نزديكى را [كه پيروزى در خيبر بود] به آنان پاداش داد.
اگر به اين آيه استدلال شود كه خداوند از صحابيان رسولش راضى و خشنود بود، بنابراين هر كس كه صحابى است مورد قبول و اهل نجات است، پاسخ مىگوييم:
اولًا: خداوند مىفرمايد: از مؤمنان خشنود شد. بنابراين آنان كه ايمانشان قولى و بنابر آيات نهم و دهم سوره بقره منافقانه بود از دايره رضايت حق خارجند.
ثانياً: رضايت حضرت حق تا زمانى است كه مؤمن بر عهد و پيمان و بيعتش كه عبارت از اطاعت از خدا و رسول است استوار باشد. اگر مؤمن به خاطر عللى عهد شكن شد، به دنبال عهد شكنى رضايت حق هم از او برداشته مىشود. با توجّه به اين كه رضايت مولا عبارت است از اجر و مزد او در برابر اعمال صالحه و عقايد حقّه، اگر اعمال صالحه و عقايد حقّه كسى براساس آيات قرآن به درجه حَبْط رسيد او را اجر و مزدى نخواهد بود و رضا و خشنودى حضرت رب شامل حالش نخواهد گشت.
شكستن بيعت از گناهان كبيره است، و تاريخ صدر اسلام نشان مىدهد كه گروهى در عين اين كه از اصحاب بودند بيعت خود را با خدا و رسول الهى شكستند.
بيعت با خدا و رسول به اين معناست كه بيعت كننده از شرك، كفر، قتل و غارت، زنا، حرام، ربا، فرار از جنگ تا لحظه آخر عمر بپرهيزد و تا دقيقه آخرى كه در دنياست بر اجراى فرامين حق استوار باشد و تا پاى جان و مال در راه خدا بكوشد، ولى بيعت همگان بدينگونه تا پايان عمر ادامه پيدا نكرد.
از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) آمده است:
سه گناه است كه انسان را به عذاب الهى دچار مىكند: شكستن بيعت، ترك سنّت، جدايى از جماعت.
ترك سنّت اشاره به دستورهاى رسول خدا، و جدائى از جماعت به معناى اعراض از مسلمين در امور دنيا و آخرت است.
جرم عبارت است از گناهان بدنى، مالى، خانوادگى، اجتماعى و هر عملى كه خلاف رضاى خدا و رسولش باشد. مجرم آن كسى است كه به آن برنامهها دچار شده و براى هوا و هوس چند روزه خدا را با شيطان، و آخرت را با دنيا، و رضاى حق را با رضاى خودش معامله مىكند. چنين كسى از نظر قرآن مجيد و سنّت در صورتى كه با تمام وجود دست از آلودگى برندارد، اهل عذاب است و در اين زمينه قرآن مجيد و روايات، كسى را به عنوان صحابى استثنا نكرده است. مجرم، مجرم است و اهل عذاب، خواه صحابى و خواه غير صحابى. صحابى بودن هيچ خصوصيّتى براى انسان ايجاد نمىكند. و متّقى، متّقى است و اهل نجات، خواه صحابى يا غير صحابى. ملاك عذاب و نجات در صريح آيات كتاب حق كه حجّت بر تمام اهل زمين و بر همه اعصار است جرم و تقواست.
[ياد كن] روزى را كه پرهيزكاران را به ضيافت و ميهمانى [خداى] رحمان گرد مىآوريم.* و مجرمان را تشنه به سوى دوزخ مىرانيم.
آيا ما تسليم شدگان [به فرمانها و احكام خود] را چون مجرمان قرار مىدهيم؟
در هر صورت بر اساس صريح آيات قرآن، مجرم اهل عذاب و ملعون و مردود و مطرود از رحمت الهى است و براى حضرت رب فرق نمىكند كه اين مجرم چه كسى باشد.
آيات ذيل بىپايگى عقيده آنان كه صحابى بودن را كافى مىدانند روشن مىكند:
خدا براى كافران، زن نوح و زن لوط را مثل زده كه تحت سرپرستى و زوجيت دو بنده شايسته از بندگان ما بودند، ولى [در امر دين و ديندارى] به آن دو [بنده شايسته ما] خيانت ورزيدند، و آن دو [پيامبر] چيزى از عذاب خدا را از آن دو زن دفع نكردند و [هنگام مرگ] به آن دو گفته شد: با وارد شوندگان وارد آتش شويد.
افرادى كه تصوّر مىكنند مصاحبت با پيامبر در حكم به عدالت و وثاقت و اجتهاد و معذور بودن كافى است، در برابر اين آيه چه مىگويند؟
اى همسران پيامبر! هركس از شما كار بسيار زشت آشكارى مرتكب شود [قطعاً پيوند همسرى با پيامبر به او مصونيّت نمىدهد، بلكه] عذاب براى او دو چندان خواهد شد، و اين [كار] بر خدا آسان است.
براى خدا آسان است يعنى خداوند متعال در جريمه مجرم ملاحظهاى ندارد، براى او فرق نمىكند كه مجرم كيست؟ نزديكترين فرد به پيامبر يا دورترين آنان؛ مجرم، مجرم است و بايد به جريمه جرمش برسد. همسر نوح و لوط باشد يا همسر پيامبر بزرگوار اسلام، عموى پيغمبر باشد يا غريبه، صحابى محمّد (صلى الله عليه و آله) باشد يا تابعى يا غير. متجاوز بايد عذاب تجاوزش را بچشد.
در هر صورت ارتباط با پيامبر مانع از عذاب الهى نيست، و نيز ارتباطِ تنها و رفت و آمد و مصاحبت، علّت عدالت و اجتهاد و مصون ماندن از قهر و غضب حق نمىباشد.
تا كى ز حرص سيم مس رخ طلا كنى
رو كوش در عمل كه نظر كيميا كنى
ملك جهان و هر چه در آن هست آنِ توست
ليك آن زمان كه خويش تو آنِ خدا كنى
باللّه تو را بقاى ابد دست مىدهد
در راه حق چو هستى خود را فدا كنى
گفتند مار نفس بكش اى عجب كه تو
اين مار را بپرورى اژدها كنى
او خوانَدَت به خود تو گريزى به سوى ديو
ابليس را بگيرى و حق را رها كنى
آيات يازدهم تا بيستم سوره مباركه احزاب مسائل عجيبى از بعضى از اطرافيان و مصاحبان رسول اسلام نقل مىكند كه انسان مبهوت مىشود كه چرا آنان كه دائم با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بودند و آيات و بيّنات حق و معجزات آن حضرت را مشاهده مىكردند، اينچنين سست عنصر و ضعيف الايمان و آلوده به معصيت و گناه و متجاوز از حق بودند!
و عجيبتر از اين، عقيده طوايفى از مسلمانان است كه صحابى بودن را در عدالت و وثاقت و اجتهاد و معذور بودن كافى مىدانند.
راستى! اين آيات كريمه را كه وحى خالص است بايد پذيرفت، يا عقيده گروهى از آخوندهاى مكتب خلفا و پيروانشان را كه خلاف بيّن و مخالف قطعى با اين آيات است؟!
اينك اين شما و اين ترجمه آياتى كه در رابطه با جنگ احزاب است.
«تفسير نمونه» در مقدّمه اين آيات مىگويد:
«كوره امتحان جنگ احزاب داغ شد، و همگى در اين امتحان بزرگ درگير شدند.
روشن است در اين گونه موارد بحرانى، مردمى كه در شرايط عادى ظاهراً دريك صف قرار دارند به صفوف مختلفى تقسيم مىشوند. در اين جا نيز مسلمانان به گروههاى مختلفى تقسيم شدند:
جمعى مؤمنان راستين بودند، گروهى خواصّ مؤمنان؛ جمعى افراد ضعيف الايمان، جمعى منافق، جمعى منافق لجوج و سرسخت، گروهى در فكر خانه و زندگى خويشتن و در فكر فرار، جمعى سعى داشتند ديگران را از جهاد بازدارند و گروهى تلاش مىكردند رشته اتحاد خود را با منافقان محكم كنند.
خلاصه هر كس اسرار باطنى خويش را در اين رستاخيز عجيب آشكار ساخت
و اين همه صريح آيات دوازدهم تا بيستم سوره مباركه احزاب است كه جمعى كوردل از پرورش يافتگان مكتب خلفا از آن چشم پوشيده و بر اين عقيده رفتهاند كه صحابى، عادل، مجتهد، مورد وثوق و مصون از قهر حق است و احدى حق ندارد نسبت به آنان كمتر نظر منفى داشته باشد!
نمىدانم اينان چرا در اين پانزده قرن حاضر نشدهاند وضع اصحاب را با آيات قرآن بسنجند تا سره از ناسره وخالص از ناخالص و عادل از ظالم و مؤمن از منافق معلوم گردد، تا از ناخالصها دست برداشته به خالصان و مخلصان و صادقان روى آورند و به اين همه اختلاف خسارت بار پايان دهند.
نمىدانم اينان چرا از وجود مقدّس اميرالمؤمنين (عليه السلام)، سلمان، مقداد، ابوذر، بلال، حمزه، جابر، ابوايّوب انصارى، خزيمة بن ثابت، زيد بن حارثه، ابودجانه، عمار ياسر، مالك بن نويره و ... در زندگى خود و برنامههاى عملى و اخلاقى خويش روى گردانده، و آنان را اسوه خود قرار نمىدهند و بنا به روايتى كه خود نقل مىكنند:
ياران من مانند ستارگانند.
به چه علّت به آنان اقتدا نمىكنند؟ اينان كه از مصاديق حتميّه آيات ايمان و جهاد و احسان و عدالت و وثاقت و نجات در آخرتند، و از روزى كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پيوستند تا لحظهاى كه از دنيا خارج شدند جز اطاعت از خدا و رسول و سير و سلوك در صراط مستقيم و خدمت به فرهنگ حق و مردم مؤمن كارى نداشتند.
اگر از ابتدا مىگذاشتيد امّت اسلام پس از پيامبر، پيرو على (عليه السلام) باشند و همه يكپارچه از آن جناب كه قرآن مجيد وى را نفس پيامبر خوانده، و در روز غدير به امر حضرت حقّ عهده دار رهبرى امّت پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شد
شما در عقيده خلاف قرآن خود آن قدر متعصّب هستيد كه لفظ«مولا» را در روايت غدير به غير نظر قرآن:
﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾
نسبت به مؤمنان از خودشان اولى و سزاوارتر است.
ترجمه كرده و آن را به معناى دوست گرفتهايد. معاويه را با تمام پرونده عجيب و غريب دوران حكومتش خالُ المؤمنين خوانده و از استعمال اين عنوان نسبت به محمّد بن ابى بكر، به جرم اين كه عاشق و پيرو على (عليه السلام) بوده چشم پوشيدهايد.
عايشه و طلحه و زبير را در جنگ با امام زمانشان و خليفه مسلمين كه بدون علّت شرعيّه چند هزار كشته از طرفين باقى گذاشت بر خلاف آيه شريفه:
كه هر كس انسانى را جز براى حق، [قصاص] يا بدون آن كه فسادى در زمين كرده باشد، بكشد، چنان است كه همه انسانها را كشته.
و از آن مهمتر بر خلاف آيه شريفه:
و هر كس مؤمنى را از روى عمد بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن جاودانه خواهد بود، و خدا بر او خشم گيرد، و وى را لعنت كند و عذابى بزرگ برايش آماده سازد.
معذور دانستهايد و مىگوئيد آتش افروزان جنگ توبه كردهاند، در حالى كه آتش افروزان جنگ در همان جنگ كشته شدند و در دنيا نبودهاند كه توبه كنند.
براى جنگ جمل چه علّت قرآنى و چه دليل شرعى و عقلى داريد؟ آيا آن جنگ محض حسادت افراد نسبت به حضرت مولى الموحدين و به پيروى از هوا و هوس و حبّ جاه و مقام و به چنگ آوردن رياست چند روزه دنيا نبوده، و در كشتار آن جنگ و از بين بردن مردم مؤمن غير از عمد چيزى بوده است؟
شما عمل به حديث ثقلين و سفينه و باب حطّه و خاصف النَّعل و وجوب اطاعت از اهل بيت را كنار گذاشته و تابع رأى خود و اجتهاد دست پروردگان مكتب خلفا شديد.
شما شيعيان را كه راهى جز راه قرآن و محمّد و اهل بيت ندارندرافضى خوانده و آنان را به عنوان حزبى كه در كنار امّت اسلام پديد آمد قلمداد كرديد!
شما قاتل مالك بن نويره و زناكننده با همسر او را در همان شب، قتل معذور دانستيد و وى را از قصاص و حد معاف كرديد و او را مجتهد خطاكار پنداشتيد.
شما احاديث عايشه را بر احاديث امّسلمه كه قرآن قلب وى را از نظر ايمان تصديق كرده مقدّم دانستيد.
شما بر خلاف صريح كتاب خدا تمامى صحابى رسول اسلام را عادل و مجتهد و معذور و معاف و اهل نجات دانستهايد، و حاضر نشدهايد در متن آيات دوازدهم تا بيستم سوره احزاب كه ترجمهاش را در زير مىخوانيد دقت كنيد تا حق از باطل بر شما روشن شود و سرههاى اصحاب از ناسرهها معلوم گردد و چون آفتاب آشكار گردد كه صحابى بودن تنها ملاك اين همه فضيلت و حقيقت نيست، بلكه در اصحاب كسانى بودند كه به هيچ عنوان مورد رضايت حق و رسول اسلام قرار نداشتند.
و آن گاه كه منافقان و آنان كه در دلهايشان بيمارى [ضعف ايمان] بود، مىگفتند: خدا و پيامبرش جز به فريب، ما را وعده [پيروزى] ندادهاند!
و آن گاه كه گروهى از آنان گفتند: اى اهل مدينه! [ميدان نبرد] جاى درنگ و ماندن شما نيست، پس برگرديد. و گروهى از آنان از پيامبر اجازه [برگشتن] مىخواستند، و مىگفتند: خانههاى ما بدون حفاظ است. در صورتى كه بدون حفاظ نبود، و آنان جز فرار را قصد نداشتند!
و اگر از پيرامون خانههايشان بر آنان حمله مىشد و از آنان بازگشت [به شرك و جنگ با مؤمنان] درخواست مىشد، آن را مىپذيرفتند و براى آن جز مدت كوتاهى [به اندازه تجهيز خود بر ضد مؤمنان] درنگ نمىكردند!!
و همانا آنان از پيش با خدا پيمان بسته بودند كه [به دشمن] پشت نكنند؛ و پيمان خدا همواره بازخواست شدنى است.
بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن بگريزيد، گريز شما هرگز سودتان نمىدهد، و در اين صورت [اگر هم سودتان دهد، از اين زندگى زودگذر فانى] جز اندكى برخوردار نخواهيد شد.
بگو: اگر خدا براى شما آسيب و گزندى يا پيروزى و غنيمتى بخواهد، كيست كه شما را در برابر [تقديرات و قضاى] خدا نگه دارد؟ در صورتى كه غير از خدا نه كارسازى براى خود مىيابند، نه يارى دهندهاى.
يقيناً خدا بازدارندگان را از ميان شما [كه مجاهدان را با وسوسه و اغواگرى از شركت در جهاد باز مىدارند] و كسانى را كه به برادرانشان [آن براداران دينى كه ايمانشان سست است] مىگويند: [براى عيش و نوش] به سوى ما بياييد [شما را به شركت در جهاد چه كار؟] مىشناسد؛ و جز اندكى به جهاد نمىآيند.
در حالى كه نسبت به شما [براى هزينه كردن هر نوع كمكى] بخيلاند؛ و چون [به سبب افروخته شدن آتش جنگ] ترس پيش آيد آنان را مىبينى به سوى تو مىنگرند در حالى كه چشمانشان [بىاختيار در حدقه] مىگردد، مانند كسى كه بيهوشى مرگ او را فرو مىپوشد، پس هنگامى كه ترس برطرف شود با زبانهايى تيز و تند به شما آزار مىدهند، در حالى كه بر [سخن] خير [و زبان خوش و نرم] بخيلاند؛ اينان ايمان نياوردهاند، به اين خاطر خدا اعمالشان را تباه و بىاثر كرده است؛ و اين [كار] بر خدا آسان است.
[اين بزدلان منافق] مىپندارند كه گروههاى دشمن نرفتهاند و اگر بار ديگر گروههاى دشمن بيايند، آنان دوست دارند كه كاش در ميان اعراب باديهنشين بودند، و [همانجا] از خبرهاى شما مىپرسيدند، و اگر در ميان شما بودند جز اندكى جنگ نمىكردند.
از اين آيات شريفه استفاده مىشود كه گروهى از آنان كه مصاحب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بودند و به قول آقايان، صحابه پيامبر شمرده مىشوند داراى صفات منفى زير بودند:
1- بيمارى دل.
2- ترغيب مردم به برگشت از جبهه قبل از درگيرى و تنها گذاشتن رسول خدا.
3- آماده بودن به بازگشت به شرك و اوضاع جاهليت.
4- شكستن عهد خدا.
5- ترس از مرگ و كشته شدن كه اخلاق يهود است.
6- علاقه شديد به حيات مادّى.
7- ضعف نفس.
8- بازداشتن مردم از مبارزه در راه حق.
9- خشم و عصبانيّت بىمورد.
10- بخل.
11- حرص.
12- بىايمانى.
13- كم كارى.
14- علاقه به دور بودن از مسائل الهى و اجتماعى.
شما را به خدا قسم و به حقيقت سوگند، كسانى كه وجودشان ظرف اين اوصاف است اوصافى كه برخى از آنها علّت غضب حق و طرد از رحمت رب و دچار كننده انسان به عذاب قيامت است، مىتوانند به عنوان عادل، مجتهد، معذور، اهل نجات و مورد اقتدا باشند؟!
اين جاست كه انسان منصف همانند بعضى از بزرگان اهل سنّت به صدور روايتِ: ...
ياران من چون ستارگانند، از هر كدام پيروى كنيد هدايت يابيد.
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شك مىكند و به اين نتيجه مىرسد كه به گفته رسول خدا:
روايتِ مخالفِ آيات قرآن از منبع وحى صادر نشده و چيزى جز تهمت به محمّد (صلى الله عليه و آله) نيست.
اگر اين روايت صحيح باشد، پس بايد گفت مىتوان از صحابهاى كه به فرموده قرآن در آيات دوازدهم تا بيستم سوره احزاب داراى چهارده خصلت شيطانى بودند پيروى كرد، در اين صورت بين گفتار پيامبر و قرآن مجيد كه مىفرمايد از كافر و مشرك و منافق اطاعت مكن
قاضى عياض مالكى از فحول اعلام اهل سنّت مىگويد:
چون در سلسله روات اين حديث نام حارث بن قضين مجهول الحال و حمزة بن أبى حمزه نصيبى متَّهم به كذب و دروغ برده شده قابل نقل نمىباشد.
و نيز در «شرح شفاء» قاضى عياض و در كتاب بيهقى، نقّاد تعديل احاديث، حكم به موضوعيّت اين حديث نموده و سند آن را ضعيف و مردود به شمار آوردهاند.
در قسمتى از مقاله چهارم كتاب «سِرُّالْعالَمَيْن» آمده است كه صحابى بودن مانع از دچار شدن به هوا و هوس و انحراف از جاده حق و حقيقت و بريدن از واقعيتها و چشم پوشى از حقايق نيست.
غزالى در آن مقاله مىگويد:
«نسبت به خلافت، اتّفاق فريقين است بر اين كه حجاب از صورت دليل برداشته شده، همه كس واقع و حقيقت را با كمال وضوح و آشكارا فهميده است و از اين رو هر گونه شك زايل و ترديد مرتفع و به طور قطع و يقين امام على (عليه السلام) جانشين و خليفه بلافصل شناخته شده.
چه، آن كه اجماع گروههاى مختلف و جماهير مسلمين بر صحّت وقوع قضاياى غدير خم و شمول خطبه آن روز نسبت به مورد بحث منعقد است و به اين ملاك هر اشكالى بىمورد و هر اعتراضى لغو و باطل است؛ زيرا همين كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سخن فرسائى خود را به پايان برد، فورى عمر مبادرت به تظاهر نموده تبريكات لازمه را ضمن بيان «بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يا عَلِىُّ»
بديهى است اين نحوه تبريك گفتن تسليم در برابر صدور فرمان جديد و رضايت به وقوع خلافت على (عليه السلام) است. با اين كه او و دوستانش و عدّهاى ديگر با كمال طوع و رغبت سر تسليم پيش آورده تشريفات بيعت و تبريك را فراهم نمودند، اما پس از وفات پيامبر، نفس امّاره بر آنها غالب و حبّ رياست و جاهطلبى، عواطف و مزاياى انسانى را از آنها سلب، خرگاه خلافت سازى را بالا برده، سازمان سياست مذموم خليفه تراشى را در سقيفه تهيه نمودند.
چرا كه شهوتشان به حركت آمد، اشتياق مفرط پيدا نمودند كه پرچمهاى نيرو را در اهتزاز و صفوف سواره و پياده را زير فرمان خويش مشاهده نمايند. توسعه كشور و فتح بلاد كنند تا نام خود را به صفحات تاريخ به وديعه بگذارند، لذا جام شراب هواى نفسانى را نوشيدند و به قهقرا برگشتند. قرآن را پشت سر و احكام و سنّت رسول الهى را ملعبه خود نموده، دين را به دنيا فروختند. چه معامله زشتى با خدا كردند كه جز پنهان كردن حق و ورشكستگى در آخرت نتيجه ديگرى نداشت.
اگر چنين نبود چرا به انكار حقّ على برخاستند و در مرض موت پيامبر وقتى براى نوشتن آنچه لازم بود كاغذ و دوات طلبيد در پاسخش:
همانا اين مرد هذيان و نامربوط مىگويد.
گفتند؟ اگر در امر خلافت خود حربه اجماع به كار برند، بدون شك اين حربه قابل نقض است چه آن كه عبّاس و پسرانش و على با زن و فرزندانش و گروهى از اهل ايمان در آن اجماع شركت نداشتند، همچنين بعضى از حاضران در سقيفه با آن اجماع مخالفت نموده، از آن جمع خارج شدند و پس از آنهم انصار به مخالفت برخاستند
شما اگر به كتابهاى «الغدير»، «عبقات»، «مراجعات» و «نص در برابر اجتهاد» مراجعه كنيد، وضع ناهنجار بعضى از صحابه را نسبت به خلافت، بيت المال، اخلاق و حقوق مردم خواهيد ديد، كه تمام آن قضايا در آن كتب از معتبرترين روات و حفّاظ حديث و مؤلّفان عظيم القدر اسلامى نقل شده است.
راستى كه كمال بىانصافى است، يك مدّعى اسلام بر خلاف صريح آيات و روايات و تواريخ، تمام صحابه را بدون استثنا خالى از عيب و نقص بداند، و اگر متخلّف بداند معذور و مخطى در اجتهاد بداند.
عدّه بسيارى از مسلمانان تصوّر مىكنند، تنها شيعيان هستند كه نسبت به بعضى از صحابه بدبيناند و آنان را متخلّف از احكام صريح اسلام دانسته و ممنوع از رحمت الهى قلمداد مىكنند، در صورتى كه اين طور نيست، بسيارى از كتب اهل سنّت بازگوكننده مَثالب و معايب عدّهاى از صحابهاند و متأسفانه مؤلّفان آنها محض حقگويى و اقرار به بعضى از مسائل كه قرآن هم بر آنها دلالت دارد در زمان خود به توسط متعصّبانى كه كوركورانه، عادت به قبول مسائل ناحق دارند به انواع بلاها و شكنجهها و سختىها دچار شدند و عمرى را به در به درى گذراندند تا از دنيا رفتند و حتّى آنان را در حالى كه تا آخر عمر پايبند به مكتب اهل سنّت و مدرسه خلفا بودند رافضى خواندند.
حافظ ابن عقده ابوالعبّاس احمد بن محمّد بن سعيد همدانى متوفّى 333 قمرى از اكابر علماى اهل سنّت است، علماى رجال از قبيل ذهبى و يافعى وى را توثيق نمودهاند و در حالات وى مىنويسند: سيصد هزار حديث با سندهاى آن از حفظ داشت. ولى چون در مجامع عمومى قرن چهارم هجرى در كوفه و بغداد مثالب و معايب بعضى از صحابه مشهور را مىگفته او را رافضى خواندند و از نقل رواياتش خوددارى نمودند، چنانكه ابن كثير و ذهبى و يافعى درباره او نوشتهاند:
اين شيخ در مسجد براثا مىنشست و معايب شيخين را براى مردم بازگو مىكرد، براى همين خاطر روايات او را ترك نموده و از نقل احاديث او امتناع ورزيدهاند، ورنه در صداقت و موثّق بودن او احدى شك ندارد.
ببينيد رجال شناسان بزرگ اهل سنّت وى را در حدّ اعلاى راستى و صداقت و وثاقت مىدانند، امّا به خاطر حقگويىاش از نقل روايات او امتناع مىكنند. اين است تعصّب جاهلى و چشم پوشى از حق، كه انسان به راستى و درستى و وثاقت و امانت كسى يقين داشته باشد ولى حرف او را باور نكند!
محمّد بن جرير طبرى زمانى كه در سنّ هشتاد و شش سالگى در سال 310 در بغداد از دنيا رفت، به خاطر بيان بعضى از حقايق از ترس متعصّبين و خطر احتمالى جنازهاش را شبانه در خانه خودش دفن كردند.
شما درباره كسانى كه از حَكَم و پسرش مروان- كه هر دو به زبان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) لعن شدند و براى هميشه امر به تبعيد آنان داد- جانبدارى كردند و آنان را پُست وزارت دادند و دست غارتشان را در بيت المال باز گذاشتند چه مىگوييد؟
شما درباره متخلّفان از جيش اسامه كه پيامبر اكرم صريحاً آنان را لعنت كرد و تمام كتب حديث و تاريخ نقل كردهاند چه مىگوييد؟
شما درباره ده نفر صحابى مشهور كه بعد از نزول آيه حرمت شرب خمر در مجلسى سرّى شراب خوردند و اشعارى در مرثيه كشته شدگان كفّار جنگ بدر گفتند و كتابهاى: بخارى در تفسير آيه خمر در سوره مائده، مسلم بن حجّاج در كتاب اشربه باب تحريم خمر، احمد بن حنبل در «مسند»، ابن كثير در تفسيرش، سيوطى در «الدُّرّ المنثور»، طبرى در تفسيرش، ابن حجر عسقلانى در «الاصابه» و در «فتح البارى»، بدرالدين حنفى در «عمدة القارى» و بيهقى در «سنن»
شما جهل و بىخبرى برخى از صحابى مشهور را نسبت به قرآن و احكام اسلام- كه جلد ششم «الغدير» مفصّلِ صد قسمت آن را از كتب اهل سنّت و يك صحابى مشهور نقل كرده است و اين بىخبرى و بىخبرىها، باعث انحراف مسلمين از صراط مستقيم الهى شد- چه پاسخ مىدهيد؟
ما پيروان اهل بيت هزار و چهارصد سال است از پيروان مكتب سقيفه و مدرسه خلفا هزاران سؤال كرده ولى جواب قانع كننده متّكى به قرآن و سنّت نشنيدهايم.
ما مىگوييم بياييد بدون تعصّب، پيرو قرآن و حديث صحيح باشيد و كوركورانه در مسائل اسلامى و اجتماعى قضاوت نكنيد.
ما مىگوييم كتب حديث خود را با ترازوى قرآن و عقل و فطرت بسنجيد و آنچه را خلاف حقايق مىبينيد از آن حذف كنيد.
ما مىگوييم اجتهاد در برابر نص نكنيد كه اين اجتهاد رأساً و ذاتاً باطل است.
ما مىگوييم بر اساس آيات قرآن و روايات كتب معتبره، مقام عصمت از مقامات انبيا و امامان از اهل بيت پيامبر است و غير اينان معصوم از خطا نبودهاند و در خطاى خود هم معذوريّت ندارند. پس بياييد از دارندگان مقام عصمت پيروى كنيد و خطا كاران و تابعان هواى نفس به خصوص آنان كه دل رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را شكستند و از زبان حضرت مخاطَب به لعن و نفرين شدند را رها كنيد و نگوييد همه اصحاب چون ستارگانند، به هر يك اقتدا كنيم به هدايت مىرسيم. اين منطق مخالف صريح قرآن است.
در اقتداى به معاويه و ابو هريره و خالد بن وليد قاتل و زناكار، و آن ده نفرى كه در مجلس سرّى شراب خوردند و پس از آنهم گرفتار انواع گناهان بودند چه هدايتى قرار دارد؟
شما را به خدا قسم، بياييد دست از عناد و لجاج و تعصّب غلط كه محصولى جز عذاب دنيا و آخرت ندارد، برداريد و به ما كه دست برادريمان به سوى شما دراز است و دائم به عشق وحدت و اتّحاد زيستيم دست برادرى بدهيد تا مشكلات داخلى امّت را در تمام زمينهها حل كرده و شرّ دشمنان خارجى و استعمارگران بدتر از گرگ را از سر اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و حكومتهاى ملل اسلامى از ريشه بر كنيم و نداى اسلام ناب محمّدى را به گوش تمام جهانيان برسانيم و كره زمين را آماده پذيرفتن مكتب سعادت بخش قرآن كنيم و سفره عدل و حكمت و بينش و بصيرت را در پهنه زمين پهن نماييم.
در هر صورت اوصاف پيروان واقعى و صحابه حقيقى وجود مقدّس محمّد (صلى الله عليه و آله) همان است كه حضرت زين العابدين (عليه السلام) در دعاى چهارم «صحيفه» بيان مىكند، كه هر كس خالى از اين اوصاف باشد مورد رضاى حق نيست گر چه عنوان صحابه بودن را با خود داشته باشد، چرا كه بر اساس قرآن و معارف الهيّه، رضايت حق متوجّه ايمان، عمل صالح، اخلاق حسنه و تقوا و كرامت و صفا و وفا و صبر و استقامت و ادامه راه تا وقت خروج از دنياست.
در قسمت اوّل دعا به خصوصيّات زير درباره اصحاب واقعى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) اشاره شده، خصوصيّاتى كه در قرآن مجيد و روايات صحيحه هم به عنوان علائم اهل ايمان و اهل فلاح و رستگارى مطرح است.
1- نصرت و يارى پيامبر در تمام مواطن.
2- شتاب به ايمان آوردن.
3- پيشى گرفتن در قبول دعوت.
4- قبول رسالت در كنار برهان.
5- مفارقت از زن و فرزند براى اعلاى كلمه حق: «هجرت».
6- جنگ با اقوام نزديك و دور محض تثبيت نبوّت.
پس كسانى كه به او ايمان آوردند و او را [در برابر دشمنان] حمايت كردند و ياريش دادند و از نورى كه بر او نازل شده پيروى نمودند، فقط آنان رستگارانند.
پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار و كسانى كه به نيكى و درستى از آنان پيروى كردند، خدا از ايشان خشنود است و آنان هم از خدا راضى هستند؛ براى ايشان بهشتهايى آماده كرده كه از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است، در آنجا براى ابد جاودانهاند؛ اين است كاميابى بزرگ.
در آيه فوق اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده،
نخست: آنان كه پيشگامان در اسلام و هجرت بودهاند:﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ.﴾
دوّم: آنها كه پيشگام در نصرت و يارى پيامبر و ياران مهاجرش بودند:﴿وَالْأَنْصَارِ.﴾
سوّم: آنها كه بعد از اين دو گروه آمدند و از برنامههاى آنها پيروى كردند و با انجام اعمال نيك و قبول اسلام و هجرت و نصرت آيين حق به آنها پيوستند.
پس از ذكر اين گروه سه گانه مىفرمايد: هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شدهاند.
رضايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام دادهاند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پراهميّت است كه به آنان ارزانى داشته.
خداوند براى آنها باغهايى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند. از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و همواره در آن خواهند ماند، و مجموع اين مواهب معنوى و مادى براى آنها پيروزى بزرگى است.
در اين جا بيشتر مفسّران به تناسب بحث آيه فوق اين سؤال را مطرح كردهاند كه نخستين كسى كه اسلام آورد و اين افتخار بزرگ در تاريخ به نام او ثبت شد چه كسى است؟
در پاسخ اين سؤال همه متّفقاً گفتهاند: نخستين كسى كه از زنان مسلمان شد خديجه همسر وفادار و فداكار پيامبر بود. و اما از مردان، همه دانشمندان و مفسّران شيعه به اتّفاق گروه عظيمى از علماى اهل سنّت على (عليه السلام) را نخستين كسى از مردان مىدانند كه دعوت رسول الهى را اجابت كرد.
شهرت اين حقيقت در ميان دانشمندان اهل سنّت به حدّى است كه جمعى از آنان ادّعاى اجماع و اتّفاق بر آن كردهاند.
حاكم نيشابورى در «مستدرك» مىگويد:
هيچ مخالفتى در ميان تاريخ نويسان در اين مسأله وجود ندارد كه علىّ بن ابىطالب نخستين كسى است كه اسلام آورده، تنها در بلوغ او به هنگام پذيرش اسلام اختلاف دارند.
ابن عبدالبرّ در «استيعاب» مىنويسد:
در اين مسأله اتّفاق است كه خديجه نخستين كسى بود كه ايمان به خدا و پيامبر آورد و او را در آنچه آورده بود تصديق كرد، سپس على بعد از او همين كار را انجام داد.
ابوجعفر اسكافى معتزلى مىنويسد:
عموم مردم نقل كردهاند كه افتخار سبقت در اسلام مخصوص علىّ بن ابى طالب است.
روايات فراوانى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) و نيز از خود على (عليه السلام) و صحابه در اين باره نقل شده كه به حدّ تواتر مىرسد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:
نخستين كس از شما كه بر حوض كوثر وارد مىشود كسى است كه پيش از همه شما اسلام آورده و او علىّ بن ابى طالب است.
گروهى از دانشمندان اهل سنّت به نقل«الغدير» از پيامبر نقل كردهاند كه آن حضرت دست على را گرفت و فرمود:
اين مرد نخستين كسى است كه به من ايمان آورده؛ اين مرد نخستين كسى است كه با من (در قيامت) مصافحه مىكند، و اين مرد صدّيق بزرگ است.
و نيز آن حضرت طبق نقل«حلية الأولياء»
ياعلى، هفت امتياز دارى كه احدى در قيامت نمىتواند درباره آنها با تو گفتگو كند: تو نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آوردى، و از همه نسبت به پيمانهاى الهى باوفاترى، و در اطاعت فرمان حق پابرجاترى ...
در اين زمينه روايات زيادى در كتب مختلف تاريخ و تفسير و حديث آمده كه قسمت عمدهاى از آنها را «الغدير»
نقل كردهاند.
جالب اين كه گروهى كه نتوانستهاند سبقت على (عليه السلام) را در ايمان و اسلام انكار كنند، به عللى كه ناگفته پيداست كوشش دارند آن را به نحو ديگرى انكار يا كم اهميّت جلوه دهند، و بعضى ديگر كوشش دارند كه بجاى آن ابوبكر را بگذارند كه او اوّلين مسلمان است!
گاهى مىگويند: على (عليه السلام) در آن هنگام ده ساله بود و طبعاً نابالغ، بنابراين اسلام او به عنوان اسلام يك كودك تأثيرى در قوّت و قدرت جبهه مسلمين در برابر دشمن نداشت.
اين سخن را فخر رازى در تفسيرش ذيل آيه فوق آورده است. و اين به راستى عجيب است و ندر واقع ايرادى است بر شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله)؛ زيرا مىدانيم هنگامى كه در يوم الدار پيامبر (صلى الله عليه و آله) اسلام را به عشيره و طايفه خود عرضه داشت هيچ كس آن را نپذيرفت جز على كه برخاست و اعلام اسلام نمود، پيامبر اسلامش را پذيرفت و حتى اعلام كرد كه تو برادر و وصى و خليفه منى.
و اين حديث كه گروهى از حافظان حديث از شيعه و سنّى در كتب صِحاح و مسانيد و همچنين گروهى از مورّخان اسلام نقل كرده و بر آن تكيه نمودهاند، نشان مىدهد كه نه تنها پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) على را در آن سنّ و سال كم پذيرفت، بلكه او را به عنوان برادر و وصى و جانشين خود معرّفى نمود.
و گاهى به اين تعبير كه خديجه نخستين مسلمان از زنان و ابوبكر نخستين مسلمان از مردان و على نخستين مسلمان از كودكان بود خواستهاند از اهميّت آن بكاهند.
اين تعبير را مفسّر معروف و متعصّب، نويسنده«المنار» ذيل آيه مورد بحث ذكر كرده است. در حالى كه اوّلًا همان گونه كه گفتيم كمى سنّ على (عليه السلام) در آن روز به هيچ وجه از اهميّت موضوع نمىكاهد، به خصوص اين كه قرآن درباره حضرت يحيى صريحاً مىگويد:
﴿وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾
و به او در حالى كه كودك بود، حكمت داديم.
و درباره عيسى (عليه السلام) نيز مىخوانيم كه در حال كودكى به سخن آمد و به آنها كه درباره او گرفتار شك و ترديد بودند گفت:
نوزاد [از ميان گهواره] گفت: بىترديد من بنده خدايم، به من كتاب عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده است.
هنگامى كه اين گونه آيات را با حديثى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله) در بالا نقل كرديم كه او على را وصى و خليفه و جانشين خود قرار داد، ضميمه كنيم روشن مىشود كه سخن «المنار» گفتار تعصّبآميزى بيش نيست.
ابن ابى الحديد از دانشمند معروف ابوجعفر اسكافى معتزلى نقل مىكند:
اين كه بعضى مىگويند ابوبكر سبقت در اسلام داشته اگر صحيح باشد چرا خودش در هيچ مورد به اين موضوع بر فضيلت خود استدلال نكرده است و نه هيچ يك از هواداران او از صحابه چنين ادّعائى را كردهاند؟
در هر صورت سبقت در اسلام و پابرجائى در آن تا آخر عمر از خصوصيّات صحابه واقعى رسول خداست و در اين زمينه خديجه و على (عليه السلام) گوى سبقت را از ديگران ربودند.
به خاطر اين كه دانشمندان اهل سنّت بر پايه اين آيه شريفه معتقدند كه همه ياران پيامبر پاك و درستكار و صالح و شايسته و اهل بهشتند، و اين آيه را دليل قاطعى بر ادّعاى خود گرفتهاند بار ديگر چون صفحات گذشته اين موضوع مهم را كه سرچشمه دگرگونىهاى زيادى در مسائل اسلامى مىشود با نظر عقل و انصاف و وجدان تماشا مىكنيم.
بسيارى از مفسّران اهل سنّت اين حديث را ذيل آيه فوق نقل كردهاند كه حميد بن زياد مىگويد:
نزد محمّد بن كعب قُرَظى رفتم و به او گفتم درباره اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چه مىگويى؟ گفت:
همه ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله) در بهشتند اعم از نيكوكار و بدكار و گنهكار.
گفتم: اين سخن را از كجا مىگويى؟ گفت: اين آيه را بخوان:
پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار و كسانى كه به نيكى و درستى از آنان پيروى كردند، خدا از ايشان خشنود است و آنان هم از خدا راضى هستند؛ براى ايشان بهشتهايى آماده كرده كه از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است، در آنجا براى ابد جاودانهاند؛ اين است كاميابى بزرگ.
سپس گفت: اما درباره تابعين شرطى قائل شده و آن اين است كه آنها بايد تنها در كارهاى نيك از صحابه پيروى كنند. (فقط در اين صورت اهل نجاتند و امّا صحابه چنين قيد و شرطى را ندارند.)
اوّلًا: حكم مزبور در آيه فوق شامل تابعين هم مىشود، و منظور از تابعان تمام كسانى هستند كه از روش مهاجران و انصار نخستين و برنامههاى آنها پيروى مىكنند، بنابراين بايد تمام امّت بدون استثنا اهل نجات باشند!
و امّا اين كه در حديث محمّد بن كعب از اين موضوع جواب داده شده كه خداوند در تابعين قيد احسان را ذكر كرده، يعنى از برنامه نيك و روش صحيح صحابه پيروى كنند نه از گناهانشان، اين سخن از عجيبترين بحثهاست. چرا كه مفهومش اضافه فرع بر اصل است. جايى كه شرط نجات تابعان و پيروان صحابه اين باشد كه در اعمال صالح از آنها پيروى كنند، به طريق اولى بايد اين شرط در خود صحابه بوده باشد.
و به تعبير ديگر، خداوند در آيه فوق مىگويد: رضايت و خشنودى او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستين كه داراى برنامه صحيحى بودند و همه پيروان آنهاست، نه اين كه مىخواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد مشمول رضايت خود قرار دهد، امّا تابعان را با قيد و شرط خاصّى بپذيرد.
ثانياً: اين موضوع با دليل عقل به هيچ وجه سازگار نيست؛ زيرا عقل هيچ گونه امتيازى براى ياران پيامبر بر ديگران قائل نمىباشد. چه تفاوتى ميان ابوجهلها و كسانى است كه نخست ايمان آوردند سپس از آيين حق منحرف شدند؟
و چرا كسانى كه سالها و قرنها بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله) قدم به اين جهان گذاردند و فداكارىها و جانبازىهاى آنها در راه اسلام كمتر از ياران نخستين پيامبر (صلى الله عليه و آله) نبود، بلكه اين امتياز را داشتند كه پيامبر را ناديده شناختند و به او ايمان آوردند، مشمول اين رحمت و رضايت الهى نباشند.
قرآنى كه مىگويد:
بىترديد گرامىترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست.
چگونه اين تبعيض غير منطقى را مىپسندد؟
قرآنى كه در آيات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مىكند و آنها را مستوجب عذاب الهى مىشمرد، چگونه اين «مصونيّت غيرمنطقى صحابه» را در برابر كيفر الهى مىپسندد؟ آيا اين گونه لعنها و تهديدهاى قرآن قابل استثناست و گروه خاصّى از آن خارجند؟ براى چه و چرا؟
از همه گذشته آيا چنين حكمى به منزله چراغ سبز دادن به صحابه نسبت به هر گونه گناه و جنايت محسوب نمىشود؟
ثالثاً: اين حكم با متون تاريخ اسلامى به هيچ وجه سازگار نيست؛ زيرا بسيار كسان بودند كه روزى در رديف مهاجران و انصار بودند و سپس از راه خود منحرف شدند و مورد خشم و غضب پيامبر (صلى الله عليه و آله) كه توأم با خشم و غضب خداست قرار گرفتند. آيا در آيات قرآن داستان ثعلبة بن حاطب انصارى را نخوانديم كه چگونه منحرف گرديد و مغضوب پيامبر (صلى الله عليه و آله) شد.
روشنتر بگوييم: اگر منظور آنها اين است كه صحابه پيامبر عموماً مرتكب هيچ گناهى نشدند و معصوم و پاك از هر معصيتى بودند اين از قبيل انكار بديهيّات است.
و اگر منظور آن است كه آنها گناه كردند و اعمال خلافى انجام دادند باز هم خدا از آنها راضى است، مفهومش اين است كه خدا رضايت به گناه داده است.
چه كسى مىتواند طلحه و زبير كه در آغاز از ياران خاصّ پيامبر بودند و همچنين عايشه همسر پيامبر (صلى الله عليه و آله) را از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى كه خونشان در ميدان جنگ جمل ريخته شد تبرئه كند؟ آيا خدا به اين خونريزىها راضى بود؟
آيا مخالفت با على (عليه السلام) خليفه پيامبر كه اگر فرضاً خلافتِ منصوص او را نپذيريم حدّاقل با اجماع امّت برگزيده شده بود، و شمشير كشيدن به روى او و ياران وفادارش چيزى است كه خدا از آن خشنود و راضى باشد؟
حقيقت اين است كه طرفداران فرضيّه «تنزيه صحابه» با اصرار و پافشارى روى اين مطلب، چهره پاك اسلام را كه همهجا ميزان شخصيّت اشخاص را ايمان و عمل صالح قرار مىدهد زشت و بدون منظر ساختهاند.
آخرين سخن اين كه: رضايت و خشنودى خدا كه در آيه فوق است روى يك عنوان كلّى قرار گرفته و آن هجرت و نصرت و ايمان و عمل صالح است. تمام صحابه و تابعان مادام كه تحت اين عناوين قرار داشتند مورد رضاى خدا بودند، و آن روز كه از تحت اين عناوين خارج شدند از تحت رضايت خدا نيز خارج گشتند.
از آنچه بازگو شد به خوبى روشن مىشود كه گفتار مفسّر دانشمند امّا متعصّب، يعنى نويسنده«المنار» كه در اين جا شيعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاكى و درستى همه صحابه، مورد سرزنش و حمله قرار مىدهد كمترين ارزشى ندارد. شيعه گناهى نكرده، جز اين كه حكم عقل و شهادت تاريخ و گواهى قرآن را در اين جا پذيرفته و به امتيازات واهى و نادرست متعصّبان گوش فرا نداده است
علماى مكتب خلفا معاوية بن ابى سفيان را كاتب وحى و صحابى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مىدانند و به قول فخر رازى و صاحب تفسير«المنار» در ذيل آيه قبل و حديث حميد بن زياد، عادل و مجتهد و مورد وثوق و اهل نجات و رضايت حق مىدانند، در حالى كه كتب سنّى و شيعه گوشهاى از اعمال معاويه را به شرح زير بازگو كردهاند:
1- جنگ با اميرالمؤمنين (عليه السلام) در صفّين و كشتن بيش از پنجاه هزار نفر از مسلمانان و به خصوص عمّار ياسر كه پيامبر در حقّ او فرمود: عمّار با حقّ است و حق با عمّار، و او را گروه باغى و ستمگر به قتل مىرسانند.
2- جنگ با سبط اكبر، حضرت مجتبى (عليه السلام).
3- تخلّف از عهد و پيمان و قراردادى كه با امام حسن (عليه السلام) بسته بود.
4- دسيسه چينى براى قتل حضرت مجتبى (عليه السلام) به توسط دختر اشعث بن قيس.
5- خوشحالى شديد معاويه از كشته شدن حضرت مجتبى (عليه السلام).
6- فرستادن بُسْر بن أرْطاة بعد از داستان تحكيم به شهرهاى تحت فرمان اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى كشتن مرد و زن و كودك به جرم تشيّع و غارت اموال مردم و خراب كردن شهرها.
7- فرستادن ضحّاك بن قيس فهرى به مناطق مؤمن نشين ودستور به او جهت كشتار مردم و خرابى و غارت.
8- فرستادن عبداللّه بن مسعده به باديهها و مكّه و مدينه جهت وادار كردن مردم به تسليم در برابر حكومت و كشتن آنان در صورت امتناع.
9- مسلّط كردن زياد بن أبيه بر مردم بىگناه و جنايات بىشمار او بر مردم با تكيه بر قدرت معاويه.
10- كشتن حُجْر بن عدى و ياران وفادارش به جرم ايمان و عشق به على بن ابى طالب (عليه السلام).
11- محاصره كردن عَمْرو بن حَمِق خُزاعى و جدا كردن سر او از بدن بعد از مرگ.
12- كشتن صَيْفى بن فَسيل به جرم محبّت على (عليه السلام).
13- كشتن مسلم بن زيمر و عبداللّه بن نجى به جرم عشق به اسلام و امير المؤمنين (عليه السلام).
14- كشتن مالك بن اشتر نخعى كه در امّت اسلام در كرامت و ايمان و شخصيت كم نظير بود.
15- كشتن محمّد بن أبى بكر به شديدترين وجه و سوزاندن جسد آن شهيد به جرم عشق به على (عليه السلام).
16- مسلّط كردن عمروعاص ستمكار بر مردم مصر.
17- هتك حرمات حق.
18- هتك حرمت مردم.
19- تشكيل سلطنت و شاهنشاهى خلاف قواعد اسلام.
20- آزردن صحابه و تابعين.
21- آزار همه جانبه به اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله).
22- تطهير زناكاران و زنازادگان بر خلاف قرآن.
23- خريد و فروش شراب ونوشيدن آن.
24- اشاعه فحشا در بلاد اسلامى.
25- حلال دانستن ربا و خوردن آن.
26- تمام خواندن نماز در سفر.
27- بدعت در امر اذان.
28- جمع بين دو خواهر در ازدواج.
29- تغيير ديات اسلامى.
30- قرار دادن خطبه نماز عيد فطر و قربان قبل از نماز.
31- ترك حدود و سنّت رسول حق.
32- نقض حكم عاهر و زناكار.
33- حكم به سبّ اميرالمؤمنين در قنوت نماز و خطبههاى جمعه و عيدين و قرار دادن آن به صورت قانون حكومتى.
34- كشتن اصحاب بدر و اصحاب بيعت شجره.
35- پرداخت مال بىشمار جهت ساختن حديث و بستن آن به رسول خدا.
36- به نيزه زدن سر بريده عمرو بن حَمِق و گرداندن در شهرها.
37- كشتن زنان و بچهها و غارت اموال.
38- گرفتن شهادت زور از مردم.
39- انتقال منبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از مدينه به شام.
40- پوشيدن لباس حرير و ابريشم و ديباج و آشاميدن از ظرف طلا و نقره.
41- برقرار كردن مجالس لهو و لعب و شنيدن موسيقى حرام.
42- مسلّط كردن يزيد شرابخوار، سگ باز، ميمون باز، بىاعتقاد به جامعه اسلامى.
اين است معاويه و اعمال او كه نظر حضرت ربّ العزّه را در آيات زير در قرآن مجيد و حديث پيامبر (صلى الله عليه و آله) نسبت به آن اعمال مىخوانيد:
و هر كس مؤمنى را از روى عمد بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن جاودانه خواهد بود، و خدا بر او خشم گيرد، و وى را لعنت كند و عذابى بزرگ برايش آماده سازد.
قطعاً آنان كه خدا و پيامبرش را مىآزارند، خدا در دنيا و آخرت لعنتشان مىكند، و براى آنان عذابى خواركننده آماده كرده است.* و كسانى كه مردان و زنان مؤمن را [با متهم كردن] به اعمالى كه انجام ندادهاند، مىآزارند، بىترديد بهتان و گناه بزرگى بر عهده گرفتهاند.
و براى آنان كه همواره پيامبر خدا را آزار مىدهند، عذابى دردناك است.
كسانى كه ربا مىخورند [در ميان مردم و براى امر معيشت و زندگى] به پاى نمىخيزند، مگر مانند به پاى خاستن كسى كه شيطان او را با تماس خود آشفته حال كرده [و تعادل روانى و عقلىاش را مختل ساخته] است.
كسانى كه دوست دارند كارهاى بسيار زشت [مانند آن تهمت بزرگ] در ميان اهل ايمان شايع شود، در دنيا و آخرت عذابى دردناك خواهند داشت، و خدا [آنان را] مىشناسد و شما نمىشناسيد.
خداوند شراب و خورندهاش و خريدار و فروشندهاش را لعنت كرده است.
رسول خدا، خورنده ربا و دستيارش را لعنت كرده است.
هر كس على را ناسزا گويد مرا ناسزا گفته، و هركس مرا ناسزا گويد خدا را ناسزا گفته است.
احدى اراده بدى به اهل مدينه نمىكند مگر اين كه خداوند چون قلع در آتش آبش كند، يا چون نمك در آب در عذاب ذوبش نمايد.
هر كس به ظلم و جور اهل شهرى را بترساند، خداوند وى را خواهد ترسانيد و لعنت خدا بر اوست.
مسائل ذكر شده درباره معاويه را به طور مفصّل همراه با آيات و روايات در قرآن مجيد، «صحيح بخارى»، «وفاء الوفاء»، «مجمع الزوائد»، «مُروج الذهب»، «المحاسن والمساوى»، «شرح ابن ابى الحديد»، «صحيح مسلم»، «تاريخ ابن عساكر»، «انساب بلاذرى»، «معارف ابن قتيبه»، «طبقات ابن سعد» «أغانى»، «تاريخ طبرى»، «مستدرك حاكم»، «مسند احمد بن حنبل»، «استيعاب»، «اسْد الغابة» و به خصوص در «الغدير»
معناى عدالت، وثاقت، اجتهاد، رضايت حق، نجات در قيامت اين است؟!
معناى اسلام، ايمان، هجرت، عمل صالح، اخلاق حسنه، مسلمانى، صفا، وفا، حقيقت، مهر، محبّت اين است؟!
و از همه مهمتر معناى صحابى بودن و مصداق آيه﴿وَالسّابِقُونَ الْأوَّلُونَ﴾ اين است؟!
سؤال كنيد شما مىخواهيد قرآن و سنّت و اسلام و مسلمانى را با چنين افرادى به دنيا عرضه كنيد و از آنان بخواهيد اسلام را با تمام وجود قبول كنند و آن را بهترين و برترين مكتب بدانند؟!
______________________________
(8)- بحار الأنوار: 64/ 185، باب 10، حديث 3؛ المحاسن: 1/ 94، باب 19، حديث 52.
(13)- تفسير نمونه: 17/ 224، ذيل آيات 12- 17 سوره احزاب.
(14)- الكشاف: 2/ 424، التفسير الكبير، فخر رازى: 2/ 5.
(28)- الكشاف: 2/ 424؛ التفسير الكبير، فخررازى: 2/ 5.
(29)- انعام (6): 116؛ احزاب (33): 1؛ قلم (68): 8؛- انسان (76): 24.
(30)- ينابيع المودة: 2/ 249؛ اعيان الشيعة: 1/ 290؛ الغدير: 1/ 282، حديث 57.
(31)- المنتخب من الصحاح الستة، محمدحياة الانصارى: 82؛ بحار الأنوار: 30/ 535، به نقل از مسلم.
(32)- سِرُّالعالَمَيْن: 20، مقاله چهارم، طبع چهارم، مطبعه نعمان نجف.
(33)- نهاية الدرايه، سيد حسن صدر: 523؛ ابوبكر بن ابى قحافه، على خليلى: 329.
(37)- الغدير: 3/ 238 به نقل از المستدرك على الصحيحين: 22، كتاب المعرفة.
(39)- الغدير: 3/ 237، به نقل از ابوجعفر اسكافى در كتاب العقد الفريد: 3/ 43.
(40)- المستدرك على الصحيحين: 3/ 136؛ الاستيعاب: 2/ 457؛ شرح ابن ابى الحديد: 3/ 258.
(41)- الغدير: 2/ 313، حديث 2؛ كنز العمال: 11/ 616، حديث 32993.
(43)- الغدير: 3/ 220- 240؛ احقاق الحق: 3/ 114- 120.
(46)- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 13/ 224.
(49)- تفسير نمونه: 8/ 99- 111، با كمى تلخيص.
(50)- بحار الأنوار: 33/ 7، باب 13، حديث 364؛ العمدة: 324، حديث 543.
(56)- مستدرك الوسائل: 17/ 75، باب 23، حديث 20805؛ عوالى اللآلى: 1/ 166، حديث 176.
(58)- بحار الأنوار: 27/ 227، باب 10، حديث 26؛ جامع الاخبار: 161.
(59)- الغدير: 11/ 34؛ مسند احمد بن حنبل: 1/ 185.