از ديگر خصوصيّتهاى صحابه حقيقى كه در دعاى چهارم اشاره شده، مفارقت و هجرت از زن و فرزند به خاطر اعلاى كلمه حق است.
عدّهاى كه جهت نان و نوا و اهداف دنيائى هجرت كردند، و گروهى از مهاجران كه پس از هجرت با منافقان همدست شدند، و يا به گردونه ظلم و ستم و بىايمانى درآمدند چنانكه در سطور گذشته خوانديد، از رحمت حق ممنوع، و از رضايت حضرت محبوب دور شدند.
رحمت و رضوان از آنِ صحابهاى است كه در هجرت خود نيّتى جز اظهار كلمه حق نداشتند و تا خروج از دنيا بر ايمان و مقاومت خويش استوار بودند.
عاشقى را جگرى مىبايد
احتمال خطرى مىبايد
نتوان رفت درين ره با پاى
عشق را بال و پرى مىبايد
گريه نيمه شبى در كار است
دود آه سحرى مىبايد
ديده را آب ده از آتش دل
عشق را چشمترى مىبايد
دست در دامن آگاهى زن
سوى او راهبرى مىبايد
نتوانى تو به خود پى بردن
مرد صاحب نظرى مىبايد
چشم و گوش تو به شرك آلودست
چشم و گوش دگرى مىبايد
عاقبت نخل اميد ما را
از وصال تو برى مىبايد
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾«1»
يقيناً كسانى كه ايمان آورده، و آنان كه هجرت كرده و در راه خدا به جهاد برخاستند، به رحمت خدا اميد دارند؛ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.
پس كسانى كه [براى خدا] هجرت كردند، و از خانههايشان رانده شدند، و در راه من آزار ديدند، و جنگيدند و كشته شدند، قطعاً بدىهايشان را محو خواهم كرد و آنان را به بهشتهايى كه از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است، وارد مىكنم [كه] پاداشى است از سوى خدا و خداست كه پاداش نيكو نزد اوست.
باب مفصّل و مهمّى در روايات فريقين است تحت عنوان تعرّب بعد از هجرت، كه در آن روايات آمده:
كسى كه پس از معرفت خدا و رسول و كوشش در راه دين، از صراط مستقيم حق برگردد، آلوده به گناه كبيره شده و خود را از رحمت حضرت محبوب ممنوع كرده است.
و بر اساس كتب تاريخى و تفسيرى، گروهى از صحابه به اين گناه دچار شدند و گروه ديگر در برابر طوفانهاى اجتماعى و حوادث زمان استقامت ورزيدند تا به لقاى خداوند نايل شدند. آنان براى اعلاى كلمه حق با پدران و فرزندان و برادران و عموهايشان جنگيدند، و در اين نبرد كمال اخلاص و خلوص را نشان دادند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در«نهج البلاغه» به اين معنا اشاره مىفرمايند:
ما در كنار رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بوديم، پدران و فرزندان و عموهاى خود را به امر حق مىكشتيم، و اين مسئله جز بر ايمان و تسليم و حركت در راه راست و شكيبايى بر سوزش الَم، و كوشش ما در جهاد با دشمن نمىافزود.
و مردى از ما و مردى از دشمن چون دو شير نر با هم در مىافتادند، و در صدد برآوردن جان يكديگر بودند تا كدام يك از آن دو جام مرگ را به كام ديگرى بريزد. يك بار ما بر دشمن پيروز مىشديم، و يك بار دشمن بر ما.
چون خدواند راستى ما را ديد دشمن ما را سركوب كرد، و يارى خود را بر ما فروفرستاد، تا آن وقت كه اسلام همانند شترى كه سينه و گردن براى استراحت به زمين نهد و در جاى خود بخوابد استقرار يافت. به جانم قسم! اگر ما در آن زمان رفتارى مانند رفتار امروز شما داشتيم پايهاى از بناى اسلام برپا نمىشد، و شاخهاى از درخت ايمان سبز نمىگشت. به خدا قسم! با اين وضعى كه داريد به جاى شير خون خواهيد دوشيد، و به دنبالش دچار ندامت خواهيد شد.
در اين خطبه اميرالمؤمنين (عليه السلام) از صحابهاى سخن مىگويد كه با تمام وجود از اسلام دفاع مىكردند، و حرمت قرآن وصراط حق را تا آخر نگاه داشتند، و از كسانى گلايه و شكايت مىكند كه از آن جهاد و كوشش و خلوص و اخلاص دست برداشتند و به مال و منال و شهوات و هواها روى كرده و از دفاع از اسلام در برابر هجوم مارقين و قاسطين و ناكثين دست برداشتند و امام معصوم را بر اثر سستى و روگردانى خود از قرآن، دل شكسته كردند.
امام در وصف صحابه واقعى كه خود در رأس آنان بود مىفرمايد:
«در آن زمان كه از همه علايق و تمايلات و روابط و ضوابط پوسيده گذشتيم و حتّى جان خود را در راه هدف اعلاى حيات بر كف نهاديم تا معناى واقعى علايق و تمايلات و روابط و ضوابط و حتّى معناى جان را كه اسلام براى ما توضيح مىداد درك كنيم و در حيات معقول خود به كار ببريم. از پدران و فرزندان و همه شاخهها و ريشههاى وجود طبيعى خود بريديم، تا انسانهايى ساختيم در دنياى جديدى كه آن علايق و تمايلات همگى دگرگون شدند و گام در صراط مستقيم نهاديم.
ما و دشمن هر دو در مرز زندگى و مرگ گريبان يكديگر را مىگرفتيم، ما در آن مرز پرشكوه كه براى ما پلِ
﴿إنّا لِلّهِ وَإنّا إلَيْهِ راجِعُونَ﴾
ما مملوك خداييم و يقيناً به سوى او بازمىگرديم.
بود؛ به اميد برگرداندن جان به جان آفرين تلاش مىكرديم. ولى دشمنان ما در آن مرز جز به تحريك عوامل لجاجت در برابر ما و اسارت در دست قدرت پرستان و پرستش بتهاى جامد و جاندار به منطق ديگرى تكيه نداشتند.
پيروزى ما در آن تلاش و تكاپوها و فداكارىها مستند به انبوه سپاه و ديگر عوامل قدرت نبود. ما مسلّح به سلاحى بالاتر از شمشير و نيزه و داراى قوايى ما فوق ديگر نيروهاى جنگى بوديم. اين سلاح وقوا، صدق و اخلاص حقيقى ما بود.
ما در آن مرز زندگى و مرگ، خدا را مىديديم و پيامبر خدا را كه جلوهاى از صفات پروردگارمان بود مىنگريستيم.
دشمنان ما به تحريك بتهاى جاندار به خودكشى مىپرداختند و تسليت آنان براى دلدارى خود چنين بود كه ما مرد جنگيم، ما قهرمانيم، ما نبايد مغلوب شويم؛ و نمىدانستند كه شكست و پيروزى آنان جز سقوط در عذاب الهى يا دوزخ اجتماعى كه سوداگران جانهاى آدميان براى آنان شعلهور مىساختند نتيجهاى ديگر در بر نداشت
با تو بى خويش همه نرد وفا مىبازم
آه اگر آگه ازين كار شود غمّازم
ماجراى دل خون گشته زمن باز مپرس
كه من از دوست به خود باز نمىپردازم
دوستان شاد كه اين واقعه را پايانى است
من در آن جامم و با بيخوديم آغازم
عشق چون پير شد از طبع به مردن نرود
اين نه طفلى است كه از دايه ستانى بازم
______________________________