شكى نيست كه وجوب توبه بر عاصيان فورى است و تأخير و تعويق در آن جايز نيست و كسانى كه از توبه غافلند و براى آشتى كردن با خدا و برگشت به سوى او تلاش نمىكنند، به خاطر اين است كه از عواقب آن بىخبرند و نمىدانند كه چه سرنوشت خطرناكى در انتظار آنان مىباشد، ولى اگر كمى در احوال گذشتگان تفكّر و تدبّر نمايند و به آينده انديشه كرده و بفهمند كه انسان تا ابد در اين دنيا جاودانه نخواهد ماند و روزى از اين دنيا كه محل امتحان براى آخرت جاودانه است، رخت برخواهند بست و به محضر دادگاه عدل الهى وارد خواهند شد؛ ديگر توبه را به تأخير نينداخته و هيچ گونه درنگ را براى بازگشت و عذرخواهى از خداوند جايز ندانسته و آماده آشتى با خداوند خواهند شد.
براى بيدارى اين گونه افراد غافل بايد گفت: توجّه داشته باشند كه گناه به منزله زهر مىماند مىماند و دين كه به آن آلوده مىشود به منزله بدن شماست، پس هر گاه زهر بر بدن وارد شود، بايد دنبال چاره بود تا زهر را هر چه سريعتر استفراغ كرده تا در معرض نابودى و هلاكت قرار نگيرد، چون اگر بيرون كردن زهر از بدن طولانى شود و به تأخير بيفتد، زهر به تمام اعضاى بدن وارد شده، ديگر با هيچ دوائى نمىشود آن زهر را از بدن خارج كرد، پس هيچگونه اهمال و سهل انگارى جايز نيست.
اگر تأخير در توبه طولانى شود انسان در معرض دو خطر بسيار عظيم قرار خواهد گرفت، كه سالم ماندن از اين خطرها و به سلامت بيرون آمدن از آن مشكل و شايد محال باشد:
خطر اول: رسيدن اجل موعود است، وقتى خبردار مىشود كه بايد از دنيا برود و فرصت هيچ كارى نمانده و تدارك و تلافى ممكن نيست و وقت آن رسيده است كه خداوند مىفرمايد:
و [در نتيجه] ميان آنان و همه خواستههايشان [به وسيله مرگ] جدايى انداخته شد.
و هر چه خواهش نمايد كه يك روز يا يك ساعت مرا فرصت دهيد، جواب خواهد شنيد كه: فرصت گذشته و تو را مهلت آن نيست كه خداوند در اين باره مىفرمايد:
پيش از آنكه يكى از شما را مرگ در رسد و بگويد: چرا مرا تا مدتى نزديك مهلت ندادى.
در تفسير اين آيه شريفه چنين آمده است كه:
در وقت جان كندن، بعد از آن كه پرده از روى كار برداشته شود و اين شخص بر زشتى كرده خود اطلاع يابد، مىگويد: اى ملك الموت! چه شود كه اگر يك روز ديگر مرا مهلت دهى كه در آن عذر گناهان خود را از پروردگار خود بخواهم و توبه و انابه نمايم و به واسطه آن توشهاى از عمل صالح بردارم؟
جواب مىشنود: كه ايام منقضى شده است و روزى از براى تو نمانده، كه تو را فرصت آن دهيم.
سپس بگويد: يك ساعت مرا مهلت ده!
جواب مىشنود كه: ساعتهاى تو نيز در معرض فنا و زوال بوده و مهلت در آن نيز ميسّر نيست، پس در توبه به روى او بسته شود و او را به دوزخ كشانند و ساقى يأس و نااميدى، شراب حسرت و ندامت بر تضييع عمر و تلف كردن اوقات بر او بنوشاند، و بسا باشد كه از هول صدمات آن حال، تزلزل در بنيان ايمان او راه يابد و اصل دين او نيز بر جاى نماند.
خطر دوّم: آن كه از تراكم ظلمت و معاصى و نشستن غبار گناه بر آينه دل او، آن چنان زنگارى ايجاد شود كه ديگر به صيقل هيچ توبه و انابهاى نتوان به آن جلا داد واو را مثل روز اول درآورد؛ زيرا كه هر معصيتى كه انسان مرتكب مىشود در دل او تاريكى از آن بهم رسد و چون گناهان او بسيار شد، آن تاريكى مرتبه به مرتبه زياد شود تا آنكه تمام قلب را فراگرفته و سياه كند و چون بر گناهان خود اصرار ورزيده و ثبات بخشد و در مقام رفع آن برنيايد آن جرم مىماند و جوهر قلب را فاسد مىكند كه همچون آيينهاى كه چندين سال زنگار بر آن مانده، هرگز صيقل نگردد.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
هيچ چيز بيشتر از گناه باعث فساد دل نمىشود، به درستى كه دل هر آينه به گناه در مىافتد و هميشه با گناه زد و خورد مىنمايد تا مغلوب او شود، پس چون مغلوب او شد و گناه بر او غالب آمد، بالاى او زير مىگردد. (يعنى سرازير مىشود و به رو درمىافتد چنان كه هرگز نتوان برخاست.)
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد:
بندهاى نيست مگر آن كه در دل او نقطهاى سفيد است. پس چون مرتكب گناهى شد، در آن نقطه سياهى به هم رسد. پس اگر در مقام استغفار برآمد و از آن گناه توبه كرد آن سياهى برطرف مىگردد، و اگر در گناه باقى ماند و باز گناه كرد آن سياهى زياد مىشود و تا آن كه همه سفيدى را بپوشد. پس چون سفيدى تمام شد، ديگر هرگز صاحب آن دل روى خير را نمىبيند كه خداوند مىفرمايد: «اين چنين نيست كه مىگويند، بلكه گناهانى كه همواره مرتكب شدهاند بر دلهايشان چرك و زنگار بسته است [كه حقايق را افسانه مىپندارند.]»
آرى، بزرگترين و شديدترين عذاب الهى براى غافلان از توبه، همين بس كه بر قلبهايشان مهر زده خواهد شد و همچنان كه آنها خدا را فراموش كردند خدا هم آنان را فراموش مىكند و ديگر روى سعادت و خير را نخواهند ديد كه قرآن مىفرمايد:
و مانند كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند، پس خدا هم آنان را دچار خود فراموشى كرد؛ اينان همان فاسقانند.
و نيز مىفرمايد:
حقيقت اين است كه ديدهها كور نيست بلكه دلهايى كه در سينههاست، كور است!
______________________________
(3)- الكافى: 2/ 268، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 15/ 301، باب 40، حديث 20572.
(5)- الكافى: 2/ 273، حديث 20؛ وسائل الشيعة: 15/ 303، باب 40، حديث 20580.