چو نعمت فرستى به دنبال من
بپيوند آينده و حال من
مبادا كه امروز را در سرور
بمانيم فردا ز انعام دور
ببخشاى سود و نه اندازهام
عجين ساز ديرينم و تازهام
ممان آن چنانم كه مانم به راه
كه دل سخت گردد چو سنگ سياه
مصيب مياور مرا آنچنان
كه تا خلق بيند مرا ناتوان
مرا در سراشيب پستى مدار
كه در چشم اين خلق سازيم خوار
مسازم گرفتار آن عار و ننگ
كه حسنم نبينند چشمان تنگ