بدينسان كه نادانم و غافلم
درافتاده در قعر غفلت دلم
گرفتار طغيانم و سركشى
سزد گر مرا دست بر سر كشى
به خود واگذارى گرم اين زمان
درافتم به دوزخ نيابم امان
گران است اين بر دل من گران
شوم موجب عبرت ديگران
مكن مكر با من ز من درگذر
چو آنها كه بودند در اين خطر
بجايم مكن ديگرى جاگزين
منه نام ديگر مرا غير از اين