ولى انجام فرمان تو در كار
نداده ز آنچه بر ذاتت سزاوار
و از تنبيه تو نگرفته او پند
ز عصيانت روا افتاده در بند
ز عصيان از عناد وى به نخوت
بر آن نگرفت مايه سوى نقمت
گناه او ز استكبارى وى
نبوده بر نشان از خوارى وى
و بلكه بر هوس گرديده تسليم
زره بر انحراف و نى به تقويم
الهى دشمن تو دشمن من
كه او از غفلتم فرصت خزيدن
به اغرا و به اغوايش ز كوشش
مرا تحريك و بعدش در نكوهش
و من با اينكه بر حق بود سويم
و بر حق تو عارف بود خويم
كه بر آن آشنايى را ز فرمان
به چشم و گوش خود بگرفته چون جان
اميد از عفو رحمت بودهام من
كه دامن بر گنه آلودهام من
معهذا خدايا كردهام بد
كه زيرا بندهات اى حى سرمد
كه از نعمت ز لطفت پرورش يافت
شبانهروز از خوان تو دريافت
نبودش بر خطا زيبندهى او
نبودش حق ز عصيان كردهى او