كه بر دوستانت شوم دوستدار
شوم دشمن خصم پروردگار
بسم كردهاى لطف اى مهربان
و ليكن نبودم چو فرمانبران
خدايا به امرت شدم سرگران
به نهيت شتابنده گشتم بجان
نبودم، به طغيان و گردنكشى
مرا نفس افكند در بيهشى
تو دادى مرا، بيم از آتشت
نگردم ز دستور گردنكشت
ولى دشمنم، خصمت اى كردگار
براه هوى گشت بر بنده يار
مرا ياورى كرد بر ناروا
مرا كرد او با گنه آشنا
چو بودم به عفو تو اميدوار
نبايد ز فرمان شوم بر كنار