نوبتى مىجست تا به آرزوى خويش برسد و تو اى پروردگار من از پيدا و پنهانش آگاه بودى و سيرت وحشتانگيزش در وراى آن صورت دلربا و دلپسند مىشناختى، و به جرم اين دوروئى و دوگوئى دست انتقام به جانش انداختى و وى را با سر در همان چاه كه خود كنده بود فرو افكندى. تيرهبخت با همهى غرورى كه در خود مىديد و با همه اعتبار و اعتمادى كه بر تزويرها و حيلههاى خويش داشت ناگهان خويشتن را ذليل و خوار يافت، خويشتن را به ريسمانى آويزان ديد كه آرزومند بود آن ريسمان به گردن من اندازد و گلوى من بفشارد. چندان دور نبود كه دشمن دوست نماى من به آرزوى خويش برسد ولى رحمت تو پيش از زحمت او به فريادم رسيد و مرا خشنود و او را خشمناك ساخت.
استاد انصاریان این فراز را همراه با فراز قبل شرح کرده اند، برای مشاهده لطفا «اینجا» را کلیک کنید.