فارسی
شنبه 03 آذر 1403 - السبت 20 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



فراز 14 از دعای 5 ( توجّه به عظمت و نعمت‌های الهی )

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اجْعَلْ سَلَامَةَ قُلُوبِنَا فِي ذِكْرِ عَظَمَتِكَ ، وَ فَرَاغَ أَبْدَانِنَا فِي شُكْرِ نِعْمَتِكَ ، وَ انْطِلَاقَ أَلْسِنَتِنَا فِي وَصْفِ مِنَّتِكَ .
بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و قلوب ما را با ذكر عظمت خود، و آسايش بدنهاى ما را در شكر و سپاسگزارى نعمتت، و زبان ما را در بيان نعمت‌هايت گويا قرار ده.

سلامت دل در ياد خداوند

امام سجاد (عليه السلام) در اين فراز «وَاجْعَلْ سَلامَةَ قُلوبِنا فى‌ ذِكْرِ عَظَمَتِكَ»، سلامتى دل را در يادآورى بزرگى خدا؛ از عنايات رحمانى مى‌داند كه جايگزين آرزوهاى خيالى و وساوس شيطانى و غفلت‌ها قرار دهد.

نفس ناطقه انسان يا ذاكر است يا غافل، تنبّه و غفلت به مانند نطق شالوده و حقيقت انسان است. اگر حقيقت آدمى، تنبه، تذكر و بيدارى، نور و روشنايى باشد، منبع همه كمالات الهى و انسانى مى‌شود ولى اگر شاكله وى غفلت و بى‌خبرى از خدا باشد، تا مرتبه حيوانات بلكه پايين‌تر از آن تنزل مى‌كند و سرچشمه همه شرور و آفات مى‌شود.

ذاكر بودن يعنى نفس ناطقه يا قلب در ذكر فعليت داشته باشد و اين گونه نباشد كه در وقت حركت، ذاكر نباشد و تنها در نماز ذاكر باشد انسان بايد كارى كند كه ذاكر هميشگى باشد؛ چرا كه ذكر غير حق اگر چه براى يك لحظه، غفلت است. پس اگر كسى به زبان ذاكر باشد، ولى ذكر حقيقت جانش نشود و دلش به دنيا و آنچه در آن است، سرگرم باشد او نيز غافل است. ذكر چه جلّى و چه خفى؛ در هر صورت يا در مقام دفع ضرر است يا در مقام جلب منفعت است.

ذكر حق، غافل از غير حق بودن و اراده و توجّه هميشگى به حق داشتن است؛ بر اين پايه ذكر در بيدارى كافى نيست، اگر در خواب نيز ذكر بگويد پس ذكر در جان و قلب ملكه شده است.

يكى از سرمايه‌هاى نجات بخش در قيامت، قلب سليم است، در حالى كه مال و فرزند سودى براى انسان ندارد؛ اين قلب پاك است كه ثمره‌اش عمل پاك مى‌شود و در صحنه قيامت، نورانيت توليد مى‌كند.

خداوند مى‌فرمايد:

﴿يَوْمَ لَايَنفَعُ مَالٌ وَ لَابَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾«1»

روزى كه هيچ مال و اولادى سود نمى‌دهد، مگر كسى كه دلى سالم [از رذايل وخبايث‌] به پيشگاه خدا بياورد.

سليم‌ از ماده سلامت است؛ يعنى قلبى كه از هر گونه بيمارى و آفات اخلاقى و اعتقادى دور باشد يا قلبى كه از عشق دنيا سالم باشد و غير از خدا در آن نباشد.

امام صادق (عليه السلام) درباره اين آيه فرمود:

دل سالم، دلى است كه پروردگارش را ديدار كند در حالى كه جز او درخود نداشته باشد، هر دلى كه در آن شرك يا شك باشد ساقط است.«2»

يا فرمود:

قلب سالم، قلبى است كه از دنيا دوستى سالم باشد. كسى كه صداقت نيت‌ داشته باشد قلب سليم دارد؛ زيرا پاك و سالم بودن دل از هواجس نفسانى، نيّت را در همه كارها براى خدا خالص مى‌گرداند.«3»

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

إِعْرابُ الْقُلُوبِ عَلى‌ أَرْبَعَةِ أَنْواعٍ: رَفْعٍ وَ فَتْحٍ وَ خَفْضٍ وَ وَقْفٍ، فَرَفْعُ الْقَلْبِ فى‌ ذِكْرِ اللَّهِ وَ فَتْحُ الْقَلْبِ فى‌ الرِّضا عَنِ اللَّهِ، وَ خَفْضُ الْقَلْبِ في‌ الْاشْتِغالِ بِغَيْرِ اللَّهِ، وَ وَقْفُ الْقَلْبِ فِى الغَفْلَةِ عَنِ اللَّهِ.«4»

حركات دل‌ها چهار نوع است: رفع و فتح و جرّ و وقف. رفع دل ياد خداست، فتح دل خشنودى از خداست، جرّ دل پرداختن به غير خداست و وقف دل غفلت از خداست.

در حديث قدسى آمده است:

هر گاه به دل بنده‌ام سر زنم و ببينم كه ياد من بر آن چيره گشته است، اداره و تربيت او را خود به عهده گيرم و همنشين و هم‌سخن و همدم او شوم.«5»

اين حديث ترجمان ديگرى از آيه اطمينان قلب است كه خداوند مى‌فرمايد:

﴿الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾«6»

[بازگشتگان به سوى خدا] كسانى [هستند] كه ايمان آوردند و دل‌هايشان به ياد خدا آرام مى‌گيرد، آگاه باشيد! دل‌ها فقط به ياد خدا آرام مى‌گيرد.

منظور آن است كه با تمام قلب متوجه او و عظمتش و آگاهيش و حاضر و ناظر بودنش گردد و اين توجه مبدأ حركت و فعاليت در وجود او به سوى جهاد و تلاش و نيكى‌ها گردد و ميان او و گناه سدّ محكمى ايجاد كند.

حضرت على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

الذِّكْرُ ذِكْرانِ: ذِكْرُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ ذِكْرُ اللَّهِ عِنْدَ ما حَرَّمَ عَلَيْكَ فَيَكُونُ حاجِزاً.«7»

ذكر دو گونه است: ياد خدا بودن به هنگام گرفتارى‌ها و از آن برتر آن است كه خدا را در برابر محرمات ياد كند و ميان او و حرام سدى ايجاد كند.

به همين دليل است كه در برخى روايات ذكر خداوند به عنوان يك سپر دفاعى در برابر حوادث براى سلامتى دل برشمرده شده است.

روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به يارانش فرمود: سپرهايى براى خود فراهم كنيد؛ گفتند:

اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آيا در برابر دشمنان اطراف خود سپر بسازيم؟ فرمود: نه، از آتش دوزخ، بگوييد:

سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُلِلَّهِ وَ لاالهَ الَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اكْبَرُ.«8»

در اين راستا امام سجاد (عليه السلام) هم در دعاى خويش صفاى دل خاصى را از درگاه حق طلب مى‌كند:

خدايا! بر محمد و آل محمد درود فرست؛ و ما را از كسانى قرار ده كه پرده‌هاى عصمت اوليا را بر روى آنها كشيدى و دل‌هايشان را به پاكى و صفا، ويژه گردانيدى و در سر منزل برگزيدگان، آن دل‌ها را به زيور فهم و شرم آراستى.«9»


آسايش بدنى در پرتو سپاس نعمت‌ها

شكر منعم، ريشه در فطرت و نهاد آدمى دارد. و پايه ديانت نيز بر اين حقيقت روشن و استوار است. كفران و روى گردانى از عبادات و بندگى حق تعالى به ويژه راحت‌طلبى، ريشه در ناسپاسى نعمت و انكار منعم حقيقى دارد. در واقعيّت نوعى پوشش بر حقيقت فطرى و حرمان از حق خداوند است.

خداوند در قرآن مجيد پس از شمردن نعمت‌هاى مادى براى مؤمنان به نعمت‌هاى معنوى اشاره مى‌فرمايد:

﴿وَ قَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ* الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ ‌لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لَايَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ﴾«10»

و مى‌گويند: همه ستايش‌ها ويژه خداست كه اندوه را از ما برطرف كرد؛ بى‌ترديد پروردگارمان بسيارآمرزنده و عطا كننده پاداش فراوان در برابر عمل اندك است.* همان كه از فضلش ما را در اين سراى جاودان جاى داد، كه در آن هيچ رنجى و هيچ سستى و افسردگى به ما نمى‌رسد.

نعمت‌هاى دنيوى و مواهب مادى آميخته با اضطراب و زوال است و ترس از نابودى مال و فرزند و مقام و شغل هميشه قلب انسان را تسخير مى‌كند مگر اين كه آسايش و لذت را در آخرت ببيند.

خداوند مى‌فرمايد: بهشتيان در بهشت مى‌گويند سپاس سزاوار خداوند است كه اندوه را از ما برطرف ساخت.

خداوند تعبير به حَزَن كرده است كه در اصل به معناى ناهموارى زمين است ولى از آنجا كه اندوه و نگرانى، روح انسان را ناهموار و خشن مى‌سازد، او را ناراحت مى‌كند.

اين حالت مخصوص دنياست كه آسايش مؤمن نسبى است. يعنى به اندازه عبادت و فعاليت و تشكر او نعمت به او مى‌رسد ولى راحتى و آرامش ندارد، زيرا آسايش حقيقى مؤمن در بهشت است پس بهشتيان وقتى از اندوه دنيا يا فشارهاى آخرت راحت مى‌شوند زبان به حمد و شكر الهى باز مى‌كنند كه از حالت ترس و وحشت و آزار و فشارهاى بيرونى و درونى رها شده‌ايم و به آرامگاه ابدى پيوسته‌ايم به هر حال شكر چه به معناى گرامى داشتن زبانى يا قلبى باشد يا به معناى عرفى كه همه نعمت‌هاى الهى را در جاى خودش مصرف كند، ياد هدايا و لطف‌هاى پروردگار است كه بايد بدن‌هاى ما وظيفه حق‌شناسى را ادا كند.

ابوبصير به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: آيا شكر را حدّى هست كه چون بنده آن را به جاى آورد، شاكر محسوب شود؟ حضرت فرمود: آرى، عرض كردم: آن حد چيست؟ فرمود: خدا را بر هر نعمتى كه در زمينه خانواده و مال به او مى‌دهد شكر گويد و چنانچه در نعمتى كه به مال او مى‌دهد براى خدا حقى باشد آن را بپردازد.«11»

به اين خاطر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و امير مؤمنان (عليه السلام) خشنودى خويش را چنين ابراز داشته‌اند:

طُوبى‌ لِمَنْ اسْلَمَ وَ كانَ عَيْشُهُ كَفافاً وَ قَولُهُ سَداداً.«12»

خوشا به حال كسى كه اسلام اختيار كند و زندگيش به قدر كفايت باشد و در گفتارش استوار باشد.

امام على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلى‌ بُلْغَةِ الْكَفافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ، وَ تَبَوَّا خَفْضَ الدَّعَةِ.«13»

آن كه به مقدار كفافش اكتفا كند به آسودگى پيوسته و در خوشى جاى گرفته است.

در جاى ديگر مى‌فرمايد:

شگفتا از اين انسان با رسيدن به چيزى كه از دستش نمى‌رفت خوشحال مى‌شود و براى از دست دادن چيزى كه به آن نمى‌رسيد، اندوهگين مى‌شود؛ حال آن كه اگر مى‌انديشيد مى‌يافت كه كارش تدبير شده است و روزى او مقدر گشته و به آنچه ميسر اوست بسنده مى‌كرد و به آنچه برايش دشوار است نمى‌پرداخت.«14»

در حديث معراج آمده است كه خداوند مى‌فرمايد:

هر كه براى خشنودى من عمل كند، سه خصلت با او همراه كنم: شكرى را به او بشناسانم كه با جهل آميخته نباشد، و ذكرى را كه با فراموشى نياميخته باشد، و محبتى را كه محبّت مخلوقات را بر محبت بر من ترجيح ندهد.«15»

امام عارفان و اسوه سالكان راه حقيقت در وصف سالك راه خدا مى‌فرمايد:

قَدْ احْيى‌ عَقْلَهُ وَ أَماتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَليلُهُ وَ لَطُفَ غَليظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ الْبَرْقِ فَابانَ لَهُ الطَّريقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبيلَ وَ تَدافَعَتْهُ الأَبوابَ إلى‌ بابِ السَّلامَةِ، وَ دارِالإِقامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجلاهُ بِطُمَأنِينَةِ بَدَنِهِ فى قَرارِ الأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ، بِما اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ، وَ أَرْضى‌ رَبَّهُ.«16»

همانا عقل خو د را زنده كرد، و نفسش را ميراند، به طورى كه جسمش باريك، و دلش نرم شد، و نورى در نهايت فروزندگى برايش درخشيد، كه راه را براى او روشن كرد، و به آن نور راه را پيمود، ابواب سلوك او را به در سلامت و خانه اقامت راندند، و قدمهايش همراه آرامش تن در جايگاه امن و راحت استوار شد، چرا كه قلبش را به كار گرفت و پروردگارش را خشنود ساخت.


حركت زبان در بيان عطاياى الهى‌

يكى از ابزارهاى مأموريتى حضرت موسى (عليه السلام)؛ درخواست گره گشايى زبان در دعوت فرعون به پذيرش الوهيت است.

خداوند خواسته موسى (عليه السلام) را چنين بازگو مى‌فرمايد:

﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مّن لّسَانِى* يَفْقَهُواْ قَوْلِى﴾«17»

و گِرِهى را [كه مانع روان سخن گفتن من است‌] از زبانم بگشاى،* [تا] سخنم را بفهمند.

موسى (عليه السلام) به خاطر دعوت؛ گشادگى سينه، گره گشايى زبان و پشتيبانى هارون را وسيله‌اى براى درك دعوت خود و رسيدن به هدف‌هاى مقدس قرار مى‌دهد و مى‌فرمايد:

﴿كَىْ نُسَبّحَكَ كَثِيرًا* وَ نَذْكُرَكَ كَثِيرًا﴾«18»

تا تو را [در ميان مشركان از داشتن شريك‌] بسيار و فراوان تنزيه كنيم،* وبسيار به يادت باشيم.

يعنى هنگامى كه موسى (عليه السلام) مى‌گويد: سخنم را بفهمند مرادش اين است كه: از زبان من به وجود خدا ايمان آورند و به ياد پروردگار باشد و بسيار او را تسبيح و ستايش كنند؛ پس هدف نهايى موسى (عليه السلام) همان ستايش و بيان عطاياى خداوند است.

مرحوم علامه طباطبايى در اين زمينه مى‌فرمايد:

«ذكر و تسبيحى كه با وزارت هارون هم ارتباط داشته باشد؛ ذكر و تسبيح علنى و در بين مردم است نه در خلوت و نه در دل؛ زيرا ذكر و تسبيح در خلوت و قلب، هيچ ارتباطى با وزارت هارون ندارد، پس مراد اين است كه آن دو در بين مردم و مجامع عمومى و مجالس آنان، هر وقت كه شركت كنند، ذكر خداى را بگويند، يعنى مردم را به سوى ايمان دعوت نموده و نيز او را تسبيح گويند.

در نتيجه اين امر يعنى رسالت و دعوت در پيروزيش سخت محتاج به تنزيه تو از شرك و ذكر ربوبيت و الوهيت تو دارد، تا در اثر كثرت اين دو ياد تو در دل‌هاشان رخنه كرده، رفته رفته به خود آيند و ايمان آورند. و اين ذكر و تسبيح بسيار؛ كارى نيست كه از من به تنهايى برآيد، پس هارون را وزيرم كن تا به اتفاق او بسيار تسبيح و ذكر تو گوييم، بلكه به اين وسيله امر دعوت، موفقيتى به دست آورد و سودى بخشد«19»

در اين جا انطلاق از طلق لسان به معناى جارى و روان بودن زبان و شيوايى و شيرين سخنى است. و منت به معناى نعمت سنگين و بزرگ است.

خلاصه اين كه مراد حضرت سجاد (عليه السلام) در اين فراز اين است كه زبان و شيرين‌ سخنى ما در وصف حال نعمت‌هاى بزرگ و زيباى تو جارى باشد. و اين راست‌ترين سخن است كه معصوم به ما آموخته است، از اين رو حضرت على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

اصْدَقُ المَقالِ ما نَطَقَ بِهِ لِسانُ الحالِ.«20»

راست‌ترين گفته، آن گفته‌اى است كه زبان حال بگويد.

و حضرت زين العابدين (عليه السلام) حق زبان را چنين تشريح مى‌فرمايد:

حَقُّ اللِّسانِ إِكْرامُهُ عَنِ الْخَنَا وَ تَعْويدُهُ الْخَيْرَ، وَ تَرْكُ الْفُضُولِ الّتى‌ لافائِدَةَ لَها، وَ الْبِرُّ بِالنَّاسِ وَ حُسْنُ الْقَولِ فِيهِمْ.«21»

حق زبان، منزّه داشتن آن از زشتگويى است و عادت دادنش به خوبى و فرو گذاشتن زياده گويى‌هاى بيهوده و نيكى به مردم و خوب گفتن درباره آنان است.

اين خير و برّ زبانى همان توصيف منت‌هاى الهى است كه بايد بر منوال درستى و راستى هدايت شود تا از لغزش‌ها مصون بماند و جايگاه واقعى‌اش را پيدا كند.

اين است كه امير بيان؛ مولاى متقيان از اين بابت از خداوند پوزش مى‌طلبد:

اللَّهُمَّ اغْفِرْلى‌ ما تَقَرَّبْتُ بِهِ الَيْكَ بِلِسانى‌ ثُمَّ خالَفَهُ قَلْبى‌ اللَّهُمَّ اغْفِرْلى‌ رَمَزَاتِ الْالْحاظِ وَ سَقَطاتِ الْالْفاظِ، وَ شَهَواتِ الْجَنانِ وَ هَفَواتِ اللِّسانِ.«22»

الهى آنچه را كه به زبانم به تو تقرب جستم ولى دلم برخلاف آن بود بر من ببخش. الهى اشارات چشم، و سخنان بيهوده، و مشتهيات دل و لغزش‌هاى زبانم را بر من ببخش.

عارف شوريده، فيض صادق مى‌گويد:

اى سر هر سرورى در پاى تو

خوبى هر خوبى از بالاى تو

شد خراب چشم مستت ملك جان‌

اى جهانى مست از صهباى تو

بر سر يكديگر افتادست دل‌

خسته مژگان بى پرواى تو

هر دو عالم را به يك جو كى خرد

عاشق شوريده شيداى تو

(فيض كاشانى)

______________________________

(1)- شعراء (26): 88- 89.

(2)- بحار الأنوار: 67/ 239، باب 54، ذيل حديث 7؛ الكافى: 2/ 16، حديث 5.

(3)- بحار الأنوار: 67/ 239، باب 54، حديث 7.

(4)- بحار الأنوار: 67/ 55، باب 44، حديث 25؛ مستدرك الوسائل: 12/ 169، باب 101، حديث 13799.

(5)- بحار الأنوار: 90/ 162، باب 1، ذيل حديث 42؛ عدة الدّاعى: 249.

(6)- رعد (13): 28.

(7)- الكافى: 2/ 90، حديث 11؛ وسائل الشيعة: 15/ 237، باب 19، حديث 20369.

(8)- بحار الأنوار:، 90/ 171، باب 2، حديث 13؛ وسائل الشيعة: 7/ 186، باب 31، حديث 9073.

(9)- بحار الأنوار:، 91/ 128، باب 32، ذيل حديث 19.

(10)- فاطر (35): 34- 35.

(11)- بحار الأنوار: 68/ 29، باب 61، حديث 7؛ الكافى: 2/ 96، حديث 12.

(12)- بحار الأنوار: 69/ 67، باب 95، ذيل حديث 27؛ الكافى: 2/ 140، حديث 2.

(13)- نهج البلاغه: حكمت 371.

(14)- بحار الأنوار: 75/ 54، باب 16، حديث 99؛ تحف العقول: 215.

(15)- بحار الأنوار: 74/ 28، باب 2، حديث 6؛ ارشاد القلوب، ديلمى: 1/ 204.

(16)- نهج البلاغه: خطبه 210.

(17)- طه (20): 27- 28.

(18)- طه (20): 33- 34.

(19)- تفسير الميزان: 14/ 147- 148، ذيل آيات 27 تا 34 سوره طه.

(20)- غرر الحكم: 3302.

(21)- بحار الأنوار: 68/ 286، باب 78، حديث 41؛ وسائل الشيعة: 15/ 172، باب 3، حديث 20226.

(22)- نهج البلاغه: خطبه 77.


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان - محمد رضا آشتیاني - محمد جعفر امامی - حسن ممدوحی کرمانشاهی - سید احمد فهری - محمد بن سلیمان تنکابنی - محمد تقی خلجی - محمد علي مدرسی چهاردهی - بدیع الزمان قهپائی - سید عليخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید علیخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید محمد باقر حسينی (داماد) - سید محمد باقر موسوی حسينی شيرازی - سید محمد حسین فضل الله - سید محمد شيرازی - سید نعمة الله جزائری - عباس علی موسوی - محمد جواد مغنیه - محمد دارابی - نبیل شعبان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^