چو من پا گذارم به راه گريز
خدايا بجويى، بيابيم نيز
پس اينك به درگاه تو خاكسار
به پيش تو افتاده بر خاك خوار
عذاب ار كنى نيك دانم سزاست
ز تو شكوهام بىگمان نابجاست
عذاب ار نماييم عدل است و داد
ببخشى اگر هست لطف و وداد
ز بس بودم از عافيت بهرهور
ندانستهام هست حال دگر
تو پوشاندى اين جامه را بر تنم
ندانم ز شكرت چسان دم زنم