نازيدن به خود و مباهات نمودن به خويش به خاطر ثروت و مال، در مقابل كوچك شمردن تهيدستان و نيازمندان، حالت بسيار بدى است كه گروهى از مردم در تاريخ حيات به آن دچار بوده و اكنون هم به آن دچارند.
اين كوردلان غفلت زده و اين فراموشكاران بدبخت، به چيزى مىنازند كه در گذشته عمرشان از آن تهيدست بوده و در آينده از زمانشان نيز از آن تهيدست مىگردند.
اينان به چيزى فخر مىنمايند كه اگر در عدالت به دست نيايد و به اقتصاد و قسط و برابر با قوانين الهى خرج نشود، محصولى جز حسرت ابدى و عذاب دائمى و هميشگى نخواهد داشت:
و كسانى را كه طلا و نقره مىاندوزند و آن را در راه خدا هزينه نمىكنند، به عذاب دردناكى مژده ده.* روزى كه آن اندوختهها را در آتش دوزخ به شدّت گرما دهند و پيشانى و پهلو و پشتشان را به آن داغ كنند [و به آنان نهيب زنند] اين است ثروتى كه براى خود اندوختيد، پس كيفر زراندوزى خود را بچشيد.
اينان به چيزى مىنازند كه قدرت بهرهگيرى از همه آن را ندارند و جز خورد و خوراك و پوشاك و مركب و مسكن و عيش و نوش محدود سودى نصيب آنان از ثروت اندوخته نمىگردد، علاوه بر اين به خاطر غرور و نخوتشان نسبت به مال كه نمىگذارد مقدار لازم آن را در راه خداوند خرج كنند، آخرتشان بر باد مىرود و حاصلى براى آنان بجاى نمىماند.
كسى كه زراعت آخرت را بخواهد، بر زراعتش مىافزاييم و كسى كه زراعت دنيا را بخواهد، اندكى از آن را به او مىدهيم، ولى او را در آخرت هيچ بهره و نصيبى نيست.
اينان به چيزى مىبالند و بر عنصرى فخر مىنمايند و بر مادّهاى دل خوش مىكنند و به خاطر آن بر ديگران كبر مىورزند و عدّهاى را خوار مىشمارند كه با حادثهاى چون سيل، طوفان، جنگ، آتش سوزى و سرانجام با مرگ از دست مىرود.
اينان به چيزى مىنازند كه اگر با آن صحيح برخورد نشود مورّث بخل، حسد، حرص، طمع، كبر، غرور و نخوت است و اين همه، حالات پليد و آلودهاى است كه در هر كس ظهور نمايد از ديد محبت حضرت حق مىافتد و جناب او با وى دشمن مىشود.
اينان به چيزى دلخوشند كه از نظر حضرت حق ارزش آن را ندارد كه به آن دلخوش شوند و با از دست رفتنش به غم و غصه فرو روند.
اينان هماهنگ و تابع كسى هستند كه قرآن مجيد وى را سمبل جمع ثروت و بخل و كبر و خودبينى و فخر فروشى مىشناسد و او را مستحق عذاب اليم حضرت جبّار مىداند.
«قارون بهره عظيمى از ثروت داشت، خزينهها و صندوقها و انبارهايش انباشته از مال و جنس بود كه قرآن مىفرمايد:
حمل كليدهايش بر گروهى نيرومند گران و دشوار مىآمد.
قارون در ميان قوم خود روزگار را به عيّاشى و خوشگذرانى سپرى مىكرد و لباسهاى فاخر مىپوشيد و با تجمّل و آرايش از خانه بيرون مىآمد.
قصرها براى خود ساخته و در آن جا خدمتگزاران مخصوص به كار گرفته بود و هميشه در تلاش زياد كردن غلامان و حشم خويش وقت سپرى مىكرد و در پى اين بود كه از هر لذّتى خود را برخوردار و سير سازد و حرص و عطش خود را فرو نشاند، او مىخواست به آخر حدّ تنعّم رسيده چشم و دلش سير شود.
مال دنيا از آغاز، اساس زينت و بهجت دنيا بوده و وسيله زندگى و قوام آن است، ولى اين مرد شيطانزده آن را وسيله طغيان و مايه تكبّر ساخته و با داشتن آن، غرور و نخوت مىفروخت.
بيچاره گمان مىكرد او تافته جدا بافته است و كسى نه حق دارد و نه مىتواند همدوش او باشد، تا چه رسد به اين كه او را مقهور خود سازد.
او چنين مىپنداشت كه همه مردم مسخّر و زيردست اويند و لذا وقتى صحبت مىكرد بايد همه سرها را به زير افكنند و هر وقت اشاره مىكند بايد به خدمتش حاضر باشند. غلامانش همين معانى را معمول مىداشتند، هر وقت صدا مىزد:
پسر بيا؟ در شتافتن به سويش از يكديگر سبقت مىجستند.
او توقّع داشت اين انسانهاى زيردستش بندههاى خالص باشند و آن بيچارگان هم اين معنا را بر خود واجب دانسته، واى بر آن خدمتگزارى كه خيال نافرمانى وى را به دل بگذراند و محروميت نصيب آن غلامى كه در اطاعتش دير بجنبد.
قارون در تاريخ بشريت مردى استثنايى و نوظهور نبود، هستند مردمى كه راه و رسمشان اين است كه چون در خود قدرتى ديدند پا از گليم خود بيرون مىكنند و به مردم ظلم كرده، سلطنت و قدرت خود را بر ديگران تحميل مىنمايند و علىرغم ايشان جبروت و سطوت خود را به خورد آنان مىدهند.
اى كاش اين طبقه توانگر كمى كوتاه مىآمدند و معناى زندگى صحيح را مىفهميدند و راه روشن آن را مىيافتند.
آرى، اگر مىيافتند مىفهميدند كه تنها داشتن مال گردن مردم را براى انسان خاضع نمىكند و مردم به طوع و رغبت در برابر انسان سر فرود نمىآورند، بلكه بنده احسانند، وقتى اين مردم را مىتوان مطيع ساخت كه آنان را از خير خود سرشار نمود و شكم گرسنهشان را سير گردانيد، تنها در اين صورت دلها به سوى انسان معطوف گشته و انسان مىتواند خوبىها را جلب و شرور زيادى را از خويش دور سازد و علاقه مردم را متوجه خويش ساخته و آنان را به دور خود گرد آورد.
علاوه بر اين مىتواند از اين راه رضاى خدا را هم به دست آورده و خوبىهاى مردم را با ثواب و جزاى خدايى تلافى كند و در نتيجه به خير دنيا و آخرت برسد.
ولى چه بايد كرد كه مال دنيا چشم دل را كور و غرور ناشى از زرق و برق آن بصيرتها را از بين مىبرد، لذا به هر اجتماعى سر بزنيم از برخى از مردم جز رياكارى نمىبينيم و جز تعارفاتى حاكى از نفاق نمىشنويم و جز با محروميت و ناله مظلومان برخورد نمىنماييم.
نمىبينم در اين ميدان يكى مرد
زنانند اين سبك عقلان بىدرد
نديدم مردِ حق هر چند بردم
به گرد اين جهان چشم جهانگرد
گرفته گَرد گِرداگرد عالم
نمىبينم سوارى زير آن گرد
سوارى هست پنهان از نظرها
زنامحرم زنان پنهان بود مرد
بود مرد آن كه حق را بنده باشد
به داغ بندگى مرد است هر مرد
بود مرد آن كه او زد بر هوا پاى
رگ و ريشه هوس از سر بدر كرد
بود مرد آن كه دل كَنْد از دو عالم
به يك جا داد و گشت از خويشتن فرد
بود مرد آن كه با حق انس بگرفت
به او پيوست و ترك ماسوا كرد
بود مرد آن كه او رست از من و ما
برآورد از نهاد خويشتن گرد
بود مرد آن كه فانى گشت از خود
ز تشريف بقاى حق بقا كرد
خداوندا ز فضل خود مدد كن
كه ره يابم به مردى تا شوم مرد
به مردى مىرسى اى فيض و مردى
به شرط آن كه گردى از خودى فرد
لاجرم جمعى تصميم گرفتند روح خير را در او تحريك كرده از آن خواب گرانش بيدار سازند، لذا از درِ خيرخواهى نصيحتش كردند كه مال نبايد وسيله گمراهى انسان گشته و ميان او و احسان به مردم و ناديده گرفتن لغزشهاى محتاجان و خوشدل نمودن و تلطف بر بيچارگان حايل گردد، بلكه بهترين وسيله است براى اين كه انسان بتواند به چنين كارهاى نيكى توفيق يافته نام نيك دنيا و ثواب آخرت را به دست آورد.
مضافاً بر اين كه احسان به خلق بهتر از خود انسان مال را نگهدارى كرده، باقى مىگذارد.
سپس اضافه كردند كه ما براى مال تو كيسه طمع ندوختهايم، اين تو و آن اموالت، هر چه مىخواهى از آن استفاده كن، ما پيشنهاد ديگرى به تو داريم كه خيرش عايد خودت مىشود و آن اين است كه مگر مقصود تو غير اين است كه از رزق طيّب حلال دنيا كام برگيرى؟ البته بگير، لكن فقرا را هم در نظر داشته باش و كاميابى از دنيا، محتاجان را از يادت نبرد و به شكرانه اين كه خداوند به تو احسان كرده تو نيز به ايشان احسان كن تا نعمت برايت محفوظ مانده و ثروت بركت كند و از آن فقط خير بينى و مايه درد سرت نشود.
لكن يك مرد طاغى كجا گوشش بدهكار نصيحت است و چگونه ممكن است اندرز را تا پرده دل او نفوذ داد؟ علاقه به مال شراشر دل قارون را پر كرده و جايى براى نصيحت باقى نگذاشته، به علاوه در او علوّ و استكبار به بار آورده، ديگر كجا از افراد خير خواه حرف مىشنود؟ به نظر او اين افراد كسى نيستند كه به او دستور دهند و او اطاعتشان كند؟ اصولًا به اينها چه ربطى دارد كه در كار او مداخله كرده و به رفتارهاى خصوصى او دست اندازى نمايند!
او در ردّ گفتار آنان با كمال خشونت گفت: من احتياجى به نصيحت و خير خواهى شما ندارم، عقل من خيلى از عقل شما بيشتر و فكرم بسيار از فكر شما تيزتر است، شما گمان كردهايد هر كسى مىتواند چنين مالى به دست آورد؟ اين عقل و فكر من بود كه چنين موفقيتى نصيبم كرد، علاوه من نسبت به اين مال سزاوارتر از ديگرانم، پس خواهش مىكنم اين خيرخواهى را براى خود نگه داريد و با آن امور خود را اصلاح نماييد.
آنگاه براى اين كه دل مردم را بيشتر به درد آورد با تجمّل و جلال و شكوه هر چه تمامتر از خانه بيرون آمده و نمونهاى از بسيار و مشتى از خروار ثروت خود را به رخ مردم كشيد.
مردم فقير كه او را ديدند با چه لباسهاى فاخر و چه اسبهاى قيمتى بيرون آمده و خدم و حشم وى از عقبش روانند، چشمهايشان خيره گشته و همه به تماشايش نزديك آمده، دلهايشان چاك شد از اين كه او را در آن ناز و نعمت و خود را در اين فقر و نكبت ببينند، به يكديگر مىگفتند:
اى كاش مانند آنچه به قارون دادهاند براى ما هم بود، واقعاً او داراى بهره بزرگى است.
و كسانى كه معرفت و دانش به آنان عطا شده بود، گفتند: واى بر شما پاداش خدا براى كسانى كه ايمان آورده و كار شايسته انجام دادهاند بهتر است. و [اين حقيقت الهيه را] جز شكيبايان در نمىيابند.
موسى (عليه السلام) هر چه به قارون در اين خصوص اصرار كرد سود نبخشيد و فايدهاى نداشت و قارون به گفتار موسى اعتنا نكرد و خود را بالاتر از آن ديد كه به فرمان حق سرفرود آورد.
موسى پس از مدتى زياد كه قارون را به راه خدا دعوت كرد و وى را با مواعظ حسنه پند داد ولى از به راه آمدن وى مأيوس شد از خدا خواست تا عذابش را بر او نازل كند و مردم را از فتنه و اغواى وى نجات دهد.
خدا دعاى موسى را مستجاب كرد و زمين را فرمود تا او و خانه او را در خود فرو برد.
آن روز از اموال و خدم و حشم كسى كه او را يارى كند نبود، تنها خدا بود كه مىتوانست به فريادش برسد ولكن او از خدا كمك نخواست.
پس او و خانهاش را در زمين فرو برديم، و هيچ گروهى غير از خدا براى او نبود كه وى را [براى رهايى از عذاب] يارى دهد، و خود نيز نتوانست از خود دفاع كند.
زمين قارون و اموالش را بلعيد و داستانش مايه عبرت قوم موسى و پيروان فقيرش گرديد و چون مردم سرانجام وى را ديدند از آن آرزوهايى كه كرده بودند پشيمان گشته و حضرت حق را شكر كردند كه مثل قارون نشدند.
البته اين عذاب و خوارى فقط مخصوص قارون نبوده، بلكه بر اساس سنّت حتميه الهيه دامنگير هر ثروتمند فخر فروش و متكبر خودبين است.
سفارشى كه فرهنگ پاك اسلام نسبت به زيردستان اعم از فرزندان و كارگران مراكز كار و منازل دارد، در تاريخ مكاتب اعتقادى و سياسى و اجتماعى سابقه ندارد.
قرآن مجيد به مطلق نيكوكارى و به خصوص نيكى به زيردستان اصرار و امر واجب دارد.
ونيكى كنيد كه يقيناً خدا نيكوكاران را دوست دارد.
به راستى خدا به عدالت و احسان و بخشش به خويشاوندان فرمان مىدهد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
فرهنگ و آيين ائمّه (عليهم السلام) ورع و عفّت ... و نيكو معاشرت كردن با همه و نيكو همسايهدارى است.
از حضرت باقر (عليه السلام) وارد شده:
چهار خصلت است كه در هر كس باشد خداوند خانهاى در بهشت براى او بنا مىكند: پناه دادن به يتيم، ترحّم به ضعيف و ناتوان و آن كه زير دست است، مهربانى به پدر و مادر و نرمى با آن كه در اختيار انسان است.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
كسى كه علاقه دارد خداوند او در رحمتش جاى دهد و وارد بهشتش كند، بايد كه اخلاقش نيكو بماند، از جانب خود به همگان انصاف دهد، به يتيم رحمت آورد، به ضعيف و زيردست كمك كند و براى خداوندى كه وى را آفريده تواضع نمايد.
ادب انسانى و اسلامى اقتضا مىكند كه انسان در برابر خوبى و احسان ديگران به شكر و سپاس برخيزد.
آنان كه نيكىهاى ديگران را توجهى نمىكنند و خوبىهاى مردم را نسبت به خود به نظر نمىآورند و در برابر احسان ديگران به سپاس و شكر برنمىخيزند، انسانهايى دور از واقعيت و جداى از حقايق فضايل اخلاقيهاند.
اسلام از انسان مىخواهد خوبى ديگران را به عملى بهتر از عمل آنان يا مثل آن پاسخ گويد:
﴿وَ إذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأحْسَنَ مِنْها أوْ رُدُّوها إنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ حَسيباً﴾«13»
و هنگامى كه به شما درود گويند، شما درودى نيكوتر از آن، يا همانندش را پاسخ دهيد؛ يقيناً خدا همواره بر همه چيز حسابرس است.
در روايات بسيار مهم آمده، سپاس در برابر نيكى ديگران در حقيقت سپاس خدا است. امام رضا (عليه السلام) مىفرمايد:
هر كس احسان و انعام و محبّت ديگران را سپاس نگويد، خداوند عز و جل را شكر نگفته است.
در روايت آمده: خداوند به بندهاى از بندگانش در روز قيامت مىفرمايد: آيا فلانى را سپاس گفتى؟ عرضه مىدارد: الهى تو را شكر كردم. خطاب مىرسد: اگر او را شكر نكردى مرا شكر ننمودى.
قرآن مجيد تشكر از خوبى ديگران را سفارش مىكند:
و انسان را درباره پدر و مادرش سفارش كرديم، مادرش به او حامله شد [در حالى كه] سستى به روى سستى [به او دست مىداد] و باز گرفتنش [از شير] در دو سال است [و سفارش كرديم] كه براى من و پدر و مادرت سپاس گزارى كن؛ بازگشت [همه] فقط به سوى من است.
جوانى سر از رأى مادر بتافت
دل دردمندش به آذر بتافت
چو بيچاره شد پيشش آورد مهد
كه اى سست مهر فراموش عهد
نه گريان و درمانده بودىّ و خُرد
كه شبها ز دست تو خوابم نبرد
نه در مهد نيروى و حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود
تو آنى كه از يك مگس رنجهاى
كه امروز سالار و سرپنجهاى
به حالى شوى باز در قعر گور
كه نتوانى از خويشتن دفع مور
دگر ديده كى بر فروزد چراغ
چو كرم لحد خورد پير دماغ
چو پوشيده چشمى ببينى كه راه
نبيند همى وقت رفتن به چاه
تو گر شكر كردى كه با ديدهاى
وگرنه تو هم چشم پوشيدهاى
معلّم نياموختت علم و راى
سرشت اين صفت در وجودت خداى
گرت حق ندادى دل حق نيوش
حقت عين باطل نمودى به گوش
______________________________
(10)- بحار الأنوار: 71/ 158، باب 10، حديث 8؛ مستدرك الوسائل: 8/ 315، باب 2، حديث 9535.
(11)- بحار الأنوار: 71/ 140، باب 4، حديث 6؛ وسائل الشيعة: 16/ 338، باب 19، حديث 21707.
(12)- بحار الأنوار: 66/ 370، باب 38، حديث 12؛ الأمالى، شيخ صدوق: 389، حديث 15.
(14)- بحار الأنوار: 68/ 44، باب 61، حديث 47؛ وسائل الشيعة: 16/ 313، باب 8، حديث 21638.
(15)- الكافى: 2/ 99، حديث 30؛ وسائل الشيعة: 16/ 310، باب 8، حديث 21626.