شما اربعینی ها که پیاده می روید، این روایت را بنویسید و در جیبتان بگذارید. پیرمرد محاسن سفید در سامره خدمت امام هادی(ع) آمد و گفت: آقا برای زیارت شما آمده ام. حضرت فرمودند: خیلی وقت است نیامده ای. گفت: پیش نیامد؛ حالا هم که آمده ام، می خواهم اجازه بگیرم و از اینجا پیاده به کربلا بروم. امام هادی(ع) دعایش کردند، بعد فرمودند: پارسال که پیش من آمدی و می خواستی پیاده بروی، پسر و عروست هم بودند، چرا آنها را نیاوردی؟ گفت: نشد! یکی به او گفت: مگر از امام رودربایستی داری؟ به او بگو! پیرمرد گفت: یابن رسول الله، این شخص می گوید بگو، می گویم! پارسال در پیاده روی اربعین، مأمورهای متوکل هر دو را کشتند. امام به پهنای صورتشان گریه کردند و فرمودند: خدا پسر و عروست را غریق رحمتش کند که در چه راهی کشته شدند!