اخیراً یک فرد ناآگاه از تاریخ صحیح اسلام در منطقه سیستان و بلوچستان مقاله اى درباره دخت گرامى پیامبر(صلى الله علیه وآله)نوشته و نام آن را «افسانه شهادت فاطمه زهرا(علیها السلام)» گذارده است. در این مقاله پس از ذکر مناقب و فضایل آن حضرت، خواسته است شهادت و بى حرمتى را که درباره آن حضرت انجام گرفته، منکر شود.
از آنجا که بخشى از این مقاله، تحریف روشن تاریخ اسلام است، ما را بر آن داشت که به گوشه اى از این تحریف و بیان بخشى از این حقایق بپردازیم تا ثابت شود هادت بانوى اسلام یک واقعیّت انکارناپذیر تاریخى است و اگر آنها چنین بحثى را آغاز نکرده بودند، ما در این شرایط، آن را دنبال نمى کردیم.
موضوع سخن ما را در این مقاله، امور یاد شده در زیر تشکیل مى دهد:
1ـ عصمت حضرت زهرا(علیها السلام) در لسان پیامبر(صلى الله علیه وآله).
2ـ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنت.
3ـ هتک حرمت خانه آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوارش.
به امید آن که با تشریح این نقاط سه گانه، نویسنده مقاله، در برابر حقیقت سر تسلیم فرود آورد. و از نوشته خود نادم و پشیمان گردد، و به جبران کار خود بپردازد.
تمام مطالب این نوشتار از منابع معروف اهل سنّت گرفته شده است.
اول) عصمت زهرا (س) در لسان رسول خدا (ص)
دخت گرامى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از مقام والایى برخوردار بود، سخنان رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) در حقّ دخترش حاکى از عصمت و پیراستگى او از گناه مى باشد. آنجا که درباره او چنین مى فرماید:
«فاطمه بضعه منّی فمن اغضبها اغضبنی».(1)
«فاطمه پاره تن من است، هر کس او را به خشم آورد بسان این است که مرا خشمگین کرده است».
ناگفته پیدا است که خشم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مایه اذیت و ناراحتى اوست و سزاى چنان شخصى در قرآن کریم چنین بیان شده است:
(وَ الّذین یُوْذُونَ رَسُول اللّه لَهُم عَذابٌ اَلیم)(توبه / 61).
«آنان که رسول خدا را آزار دهند، براى آنان عذاب دردناکى است».
چه دلیلى استوارتر بر عصمت او که در حدیث دیگرى رضاى وى در گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) مایه رضاى خدا، و خشم او مایه خشم خدا معرّفى گردیده است، مى فرماید:
«یا فاطمهُ انّ اللّه یغضبُ لِغضبک و یَرضى لرضاک».(2)
«دخترم فاطمه!، خدا با خشم تو، خشمگین، و با خشنودى تو، خشنود مى شود».
به خاطر چنین مقامى والا، او سرور زنان جهان است، و پیامبر در حق او چنین فرموده:
«یا فاطمه! الا ترضین ان تکونَ سیدهَ نساء العالمین، و سیدهَ نساءِ هذه الاُمّه و سیده نساء المومنین».(3)
«دخترم فاطمه! آیا به این کرامتى که خدا به تو داده راضى نمى شوى که تو، سرور زنان جهان و سرور زنان این امّت و سرور زنان با ایمان باشى».
دوم) احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنّت
محدثان یادآور مى شوند، وقتى آیه مبارکه (فی بُیُوت اَذِنَ اللّه اَنْ ترفعَ وَ یُذکَر فیها اسْمه)(4) بر پیامبر فرود آمد، پیامبر این آیه را در مسجد تلاوت کرد، در این هنگام شخصى برخاست و گفت:
اى رسول گرامى مقصود از این بیوت با این اهمّیّت چیست؟
پیامبر فرمود:
خانه هاى پیامبران!
در این موقع ابوبکر برخاست، در حالى که به خانه على و فاطمه(علیهما السلام) اشاره مى کرد، گفت:
آیا این خانه از همان خانه ها است؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پاسخ گفت:
بلى از برجسته ترین آنها است.(5)
پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) مدت نُه ماه به در خانه دخترش مى آمد، بر او و همسر عزیزش سلام مى کرد و این آیه را مى خواند: (اِنَّما یُرید اللّه لیذهبَ عَنْکُمُ الرِّجْس اَهل البَیت و یُطهّرکُمْ تَطهیراً)(احزاب / 33).(6)
خانه اى که مرکز نور الهى است و خدا به ترفیع آن امر فرموده از احترام بسیار بالایى برخوردار مى باشد.
آرى، خانه اى که اصحاب کسا را در بر مى گیرد و خدا از آن با جلالت و عظمت یاد مى کند، باید مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.
اکنون باید دید پس از درگذشت پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا چه اندازه حرمت این خانه ملحوظ گشت؟ چگونه احترام آن خانه را شکستند، و خودشان صریحاً به آن اعتراف دارند؟ این حرمت شکنان چه کسانى بودند، و هدفشان چه بود؟
سوم) هتک حرمت خانه آن حضرت!
آرى، با این سفارش هاى موکّد، متاسفانه برخى حرمت آن را نادیده گرفته، و به هتک آن پرداختند، و این مساله اى نیست که بتوان بر آن پرده پوشى کرد.
ما در این مورد نصوصى را از کتب اهل سنت نقل مى نماییم، تا روشن شود که مساله هتک حرمت خانه زهرا(علیها السلام) و رویدادهاى بعدى، یک امر تاریخى مسلّم است نه یک افسانه!! و با اینکه در عصر خلفا سانسور فوق العاده اى نسبت به نگارش فضایل و مناقب در کار بود ولى به حکم اینکه (حقیقت شىء نگهبان آن است) این حقیقت تاریخى به طور زنده در کتابهاى تاریخى و حدیثى محفوظ مانده است و ما در نقل مدارک، ترتیب زمانى را از قرنهاى نخستین در نظر مى گیریم، تا برسد به نویسندگان عصر حاضر.
1. ابن ابى شیبه و کتاب «المصنَّف»
ابوبکر ابن ابى شیبه (159-235) مولف کتاب المصنَّف به سندى صحیح چنین نقل مى کند:
انّه حین بویع لابی بکر بعد رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) کان علی و الزبیر یدخلان على فاطمه بنت رسول اللّه، فیشاورونها و یرتجعون فی امرهم.
فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمه، فقال: یا بنت رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) و اللّه ما احد احبَّ الینا من ابیک و ما من احد احب الینا بعد ابیک منک، و ایم اللّه ما ذاک بمانعی ان اجتمع هولاء النفر عندک ان امرتهم ان یحرق علیهم البیت.
قال: فلما خرج عمر جاووها، فقالت: تعلمون انّ عمر قد
جاءَنی، و قد حلف باللّه لئن عدتم لیُحرقنّ علیکم البیت، و ایم اللّه لَیمضین لما حلف علیه.
هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند، على و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوبترین فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو; ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتى على(علیه السلام)و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامى پیامبر(علیها السلام) به على(علیه السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد!(7)
یادآور شدیم که این رویداد در کتاب «المصنف» با سند صحیح نقل شده است.
2. بلاذرى و کتاب «انساب الاشراف»
احمد بن یحیى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ، این رویداد تاریخى را در کتاب «انساب الاشراف» به نحو یاد شده در زیر نقل مى کند.
انّ ابابکر ارسل الى علىّ یرید البیعه فلم یبایع، فجاء عمر و معه فتیله! فتلقته فاطمه على الباب.
فقالت فاطمه: یابن الخطاب، اتراک محرقاً علىّ بابی؟ قال: نعم، و ذلک اقوى فیما جاء به ابوک...(8).
ابوبکر به دنبال على(علیه السلام) فرستاد تا بیعت کند، ولى على(علیه السلام) از بیعت امتناع ورزید. سپس عمر همراه با فتیله (آتشزا) حرکت کرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بینم در صدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، این کار کمک به چیزى است که پدرت براى آن مبعوث شده است!!
3. ابن قتیبه و کتاب «الامامه و السیاسه»
مورّخ شهیر عبداللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری (212-276) از پیشوایان ادب و از نویسندگان پرکار حوزه تاریخ اسلامى است، مولّف کتاب «تاویل مختلف الحدیث»، و «ادب الکاتب» و... (9). وى در کتاب «الامامه و السیاسه» چنین مى نویسد:
انّ ابابکر رضی اللّه عنه تفقد قوماً تخلّقوا عن بیعته عند علی کرم اللّه وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی، فابوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال: والّذی نفس عمر بیده لتخرجن او لاحرقنها على من فیها، فقیل له: یا ابا حفص انّ فیها فاطمه فقال، و ان!!(10)
ابوبکر از کسانى که از بیعت با او سربرتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على(علیه السلام)آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند در این موقع عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایى که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید یا خانه را بر سرتان آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (کنیه عمر) در این خانه، فاطمه، دختر پیامبر است، گفت: باشد!!
ابن قتیبه دنباله این داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است، او مى گوید:
ثمّ قام عمر فمشى معه جماعه حتى اتوا فاطمه فدقّوا الباب فلمّا سمعت اصواتهم نادت باعلى صوتها یا ابتاه رسول اللّه ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب، و ابن ابی قحافه فلما سمع القوم صوتها و بکائها انصرفوا. و بقی عمر و معه قوم فاخرجوا علیاً فمضوا به الى ابی بکر فقالوا له بایع، فقال: ان انا لم افعل فمه؟ فقالوا: اذاً و اللّه الّذى لا اله الاّ هو نضرب عنقک...!(11)
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى که فاطمه صداى آنان را شنید، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصیبت هایى به ما از فرزند خطاب و ابى قحافه رسید، وقتى مردم که همراه عمر بودند صداى زهرا و گریه او را شنیدند برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بیرون آوردند، نزد ابى بکر بردند و به او گفتند، بیعت کن، على(علیه السلام)گفت: اگر بیعت نکنم چه مى شود؟ گفتند: به خدایى که جز او خدایى نیست، گردن تو را مى زنیم...
مسلّماً این بخش از تاریخ براى علاقمندان به شیخین بسیار سنگین و ناگوار مى باشد و لذا برخى بر آن صدد آمدند که در نسبت کتاب به ابن قتیبه تردید کنند، در حالى که ابن ابى الحدید استاد فن تاریخ این کتاب را از آثار او مى داند و پیوسته از آن مطالبى نقل مى کند، متاسفانه این کتاب به سرنوشت تحریف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ از آن حذف شده است در حالى که همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید آمده است.
«زرکلى» در اعلام این کتاب را از آثار ابن قتیبه مى داند سپس مى افزاید: که برخى از علما در این نسبت نظرى دارند. یعنى شک و تردید را به دیگران نسبت مى دهد نه به خویش، همچنان که الیاس سرکیس(12) این کتاب را از آثار ابن قتیبه مى داند.
4. طبرى و تاریخ او
محمّد بن جریر طبرى (متوفاى 310) در تاریخ خود رویداد قصد هتک حرمت خانه وحى را چنین بیان مى کند:
اتى عمر بن الخطاب منزل علی و فیه طلحه و الزبیر و رجال من المهاجرین، فقال و اللّه لاحرقن علیکم او لتخرجنّ الى البیعه، فخرج علیه الزّبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده، فوثبوا علیه فاخذوه.(13)
عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى که گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى کشم مگر اینکه براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالى که شمشیر کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.
این بخش از تاریخ حاکى از آن است که اخذ بیعت براى خلیفه با تهدید و ارعاب صورت مى پذیرفت حالا این نوع بیعت چه ارزشى دارد؟ خواننده باید خود داورى نماید.
5. ابن عبد ربه و کتاب «العقد الفرید»
شهاب الدین احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسى» مولف کتاب «العقد الفرید» متوفاى (463 هـ ) در کتاب خود بحثى مشروح درباره تاریخ سقیفه آورده و تحت عنوان کسانى که از
بیعت ابى بکر تخلف جستند چنین مى نویسد:
فامّا علی و العباس و الزبیر فقعدوا فی بیت فاطمه حتى بعثت الیهم ابوبکر، عمر بن الخطاب لیُخرجهم من بیت فاطمه و قال له: ان ابوا فقاتِلهم، فاقبل بقبس من نار ان یُضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمه فقال: یا ابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، او تدخلوا فیما دخلت فیه الاُمّه!:(14)
على و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند که ابوبکر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کند و به او گفت: اگر بیرون نیامدند، با آنان نبرد کن! و در این موقع عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در این موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پیامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى، او در پاسخ گفت: بلى مگر این که در آنچه امّت وارد شدند، شما نیز وارد شوید!
تا اینجا بخشى که در آن به تصمیم به هتک حرمت تصریح شده است پایان پذیرفت، اکنون به دنبال بخش دوم که حاکى از جامه عمل پوشاندن به این نیّت شوم است، مى پردازیم!
مبادا این تصویر پیش آید که آنها مقصودشان ارعاب و تهدید بود تا على(علیه السلام) و یارانش را مجبور به بیعت کنند، و قصد عملى ساختن چنین تهدیدى نداشتند.
دنباله این گفتار نشان مى دهد که آنها دست به این جنایت بزرگ زدند!
یورش انجام یافت!
در این جا سخنان آن گروه که فقط به سوء نیت خلیفه و یاران او اشاره کردند به پایان رسید، گروهى که نخواستند و یا نتوانستند دنباله فاجعه را به طور روشن منعکس کنند، در حالى که برخى، به اصل فاجعه یعنى یورش به خانه و... اشاره نموده و تا حدّى نقاب از چهره حقیقت برافکندند، اینک در اینجا به مدارک یورش و هتک حرمت اشاره مى نماییم: (در این بخش نیز در نقل مصادر غالباً ترتیب زمانى را در نظر مى گیریم).
6. ابو عبید و کتاب «الاموال»
ابو عبید قاسم بن سلام (متوفاى 224) در کتاب خود به نام «الاموال» که مورد اعتماد فقیهان اسلام است نقل مى کند:
عبدالرّحمن بن عوف مى گوید: که من در بیمارى ابوبکر براى عیادت او وارد خانه او شدم پس از گفتگوى زیاد به من گفت: آرزو مى کنم اى کاش سه چیز را که انجام داده ام، انجام نمى دادم، همچنان که آرزو مى کنم اى کاش سه چیز را که انجام نداده ام، انجام مى دادم. همچنین آرزو مى کنم سه چیز را از پیامبر سوال مى کردم.
امّا آن سه چیزى که انجام داده ام و آرزو مى کنم که اى کاش انجام نمى دادم عبارتند از:
1. «وددت انّی لم اکشف بیت فاطمه و ترکته و ان اغلق على الحرب».(15)
اى کاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وامى گذاشتم هرچند براى جنگ بسته شده بود.
ابو عبید هنگامى که به اینجا مى رسد به جاى جمله: «لم اکشف بیت فاطمه و ترکته...» مى گوید: کذا و کذا. و اضافه مى کند که من مایل به ذکر آن نیستم!.
ولى هرگاه «ابو عبید» روى تعصّب مذهبى یا علّت دیگر از نقل حقیقت سربرتافته است; محقّقان کتاب «الاموال» در پاورقى مى گویند: جمله هاى حذف شده در کتاب «میزان الاعتدال» (به نحوى که بیان گردید) وارد شده است، افزون بر آن، «طبرانى» در «معجم» خود و «ابن عبدربه» در «عقد الفرید» و افراد دیگر جمله هاى حذف شده را آورده اند.(دقت کنید!)
7. طبرانى و معجم کبیر
ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانى (260-360) که ذهبى در «میزان الاعتدال» در حقّ او مى گوید: فرد معتبرى است(16). در کتاب «المعجم الکبیر» که کراراً چاپ شده است، آنجا که درباره
ابوبکر و خطبه ها و وفات او سخن مى گوید، یادآور مى شود:
ابوبکر به هنگام مرگ، امورى را تمنا کرد.
اى کاش سه چیز را انجام نمى دادم.
اى کاش سه چیز را انجام مى دادم.
اى کاش سه چیز را از رسول خدا سوال مى کردم.
درباره آن سه چیزى که انجام داده و آروز کرد که اى کاش انجام نمى داد، چنین مى گوید:
امّا الثلاث اللائی وددت انی لم افعلهنّ، فوددت انّی لم اکن اکشف بیت فاطمه و ترکته.(17)
آن سه چیزى که آرزو مى کنم که اى کاش انجام نمى دادم، آرزو مى کنم که هتک حرمت خانه فاطمه نمى کردم و آن را به حال خود واگذار مى کردم!
این تعبیرات به خوبى نشان مى دهد که تهدیدهاى عمر تحقّق یافت.
8. ابن عبد ربه و «عقد الفرید»
ابن عبد ربه اندلسى مولّف کتاب «العقد الفرید» (متوفاى 463 هـ ) در کتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مى کند:
من در بیمارى ابى بکر بر او وارد شدم تا از او عیادت کنم، او گفت: آرزو مى کنم که اى کاش سه چیز را انجام نمى دادم و یکى از آن سه چیز این است:
وودت انّی لم اکشف بیت فاطمه عن شی و ان کانوا اغلقوه على الحرب.(18)
اى کاش خانه فاطمه را نمى گشودم هرچند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند.
و نیز اسامى و عبارات و شخصیت هایى که این بخش از گفتار خلیفه را نقل کرده اند خواهد آمد.
9. سخن نَظّام در کتاب «الوافی بالوفیات»
ابراهیم بن سیار نظام معتزلى (160-231) که به خاطر زیبایى کلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است در کتابهاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(علیها السلام) را نقل مى کند. او مى گوید:
انّ عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتى القت المحسن من بطنها.(19)
عمر در روز اخذ بیعت براى ابى بکر بر شکم فاطمه زد، او فرزندى که در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط کرد!!(دقت کنید).
10. مبرد در کتاب «کامل»
محمّد بن یزید بن عبدالاکبر بغدادى (210-285) ادیب، و نویسنده معروف و صاحب آثار گران سنگ، در کتاب «الکامل» خود، از عبدالرّحمن بن عوف داستان آرزوهاى خلیفه را مى نویسد، و چنین یادآور مى شود:
وددت انّی لم اکن کشفت عن بیت فاطمه و ترکته ولو اغلق على الحرب.(20)
آرزو مى کردم اى کاش بیت فاطمه را نمى گشودم و آن را رها مى نمودم هرچند براى جنگ بسته باشد.
11. مسعودى و «مروج الذهب»
مسعودى «متوفاى 325) در مروج الذهب مى نویسد:
آنگاه که ابوبکر درحال احتضار چنین گفت: سه چیز انجام دادم و تمنا مى کردم که اى کاش انجام نمى دادم یکى از آن سه چیز:
فوددت انّی لم اکن فتشت بیت فاطمه و ذکر فی ذلک کلاماً کثیراً!(21)
آرزو مى کردم که اى کاش هتک حرمت خانه زهرا را نمى کردم و در این مورد سخن زیادى گفت!!
مسعودى با اینکه نسبت به اهل بیت گرایش هاى نسبتاً خوبى دارد; ولى باز اینجا از بازگویى سخن خلیفه خوددارى کرده و با کنایه رد شده است، البتّه خدا مى داند و بندگان خدا هم اجمالاً مى دانند!
12. ابن ابى دارم در کتاب «میزان الاعتدال»
«احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث کوفى (متوفاى سال 357)، کسى که محمّد بن احمد بن حماد کوفى درباره او مى گوید: «کان مستقیم الامر، عامه دهره»: او در سراسر عمر خود پوینده راه راست بود.
با توجه به این موقعیت نقل مى کند که در محضر او این خبر خوانده شد:
انّ عمر رفس فاطمه حتى اسقطت بمحسن.
عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد! (22) (دقت کنید)
13. عبدالفتاح عبدالمقصود و کتاب «الامام علی»
وى هجوم به خانه وحى را در دو مورد از کتاب خود آورده است و ما به نقل یکى بسنده مى کنیم:
«و الّذی نفس عمر بیده، لیَخرجنَّ او لاحرقنّها على من فیها...»!
قالت له طائفه خافت اللّه، و رعت الرسول فی عقبه:
«یا ابا حفص، انّ فیها فاطمه...»!
فصاح لایبالی: «و ان...»!
و اقترب و قرع الباب، ثمّ ضربه و اقتحمه...
و بداله علىّ...
و رنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار... فان هى الا طنین استغاثه...(23)
قسم به کسى که جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید یا خانه را بر ساکنانش آتش مى زنم.
عده اى که از خدا مى ترسیدند و رعایت منزلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را پس از او مى کردند، گفتند:
«اباحفص، فاطمه در این خانه است».
بى پروا فریاد زد: «باشد!!».
نزدیک شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبید تا به زور وارد شود.
على(علیه السلام) پیدا شد...
طنین صداى زهرا در نزدیکى مدخل خانه بلند شد... این ناله استغاثه او بود...!».
* * *
این بحث را با حدیث دیگرى از «مقاتل ابن عطیّه» در کتاب الامامه و السیاسه پایان مى دهیم (هرچند هنوز ناگفته ها بسیار است!)
او در این کتاب چنین مى نویسد:
ان ابابکر بعد ما اخذ البیعه لنفسه من الناس بالارهاب و السیف و القوّه ارسل عمر، و قنفذاً و جماعه الى دار علىّ و فاطمه(علیه السلام) و جمع عمر الحطب على دار فاطمه و احرق باب الدار!...(24)
«هنگامى که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(علیها السلام) فرستاد، و عمر هیزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد...
و در ذیل این روایت تعبیرات دیگرى است که قلم از بیان آن عاجز است.
* * *
نتیجه: آیا با این همه مدارک روشن که عموماً از منابع خودشان نقل شده است باز هم مى گویند «افسانه شهادت...!»
انصاف کجاست؟!
به یقین هر کس این بحث کوتاه و مستند به مدارک روشن رابخواند مى فهمد بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چه غوغائى برپا شد، و براى نیل به حکومت و خلافت چه ها کردند، و این اتمام حجّت الهیّه براى همه آزاداندیشان دور از تعصّب است، چرا که ما از خودمان چیزى ننوشتیم، هرچه نوشتیم از منابع مورد قبول خود آنهاست.
پی نوشت ها:
1. فتح البارى در شرح صحیح بخارى: 7/84 و نیز بخارى این را در بخش علامات نبوت، جلد 6، ص 491، و در اواخر مغازى جلد 8، ص 110 آورده است.
2. مستدرک حاکم: 3/154; مجمع الزوائد: 9/203 و حاکم در کتاب مستدرک احادیثى مى آورد که جامع شرایطى باشند که بخارى و مسلم در صحت حدیث، آنها را لازم دانسته اند.
3. مستدرک حاکم: 3/156.
4. (نور خدا) در خانه هایى است که خدا رخصت داده که قدر و منزلت آنان رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود.
5. قرا رسول اللّه هذه الآیه (فى بیوت اذن اللّه ان ترفع و یذکر فیها اسمه» فقام الیه رجل: فقال: ای بیوت هذه یا رسول اللّه؟ قال: بیوت الانبیاء، فقام الیه ابوبکر، فقال: یا رسول اللّه: ا هذا البیت منها، ـ مشیراً الى بیت علی و فاطمهـ قال: نعم، من افاضلها (الدر المنثور: 6/203; تفسیر سوره نور، روح المعانى: 18/174).
6. در المنثور: 6/606.
7. مصنف ابن ابى شیبه: 8/572، کتاب المغازى.
8. انساب الاشراف: 1/586 طبع دار معارف، قاهره.
9. الاعلام زرکلى: 4/137.
10. الامامه و السیاسه: 12، چاپ مکتبه تجاریه کبرى، مصر.
11. الامامه و السیاسیه، ص 13.
12. معجم المطبوعات العربیه: 1/212.
13. تاریخ طبرى: 2/443، چاپ بیروت.
14. عقد الفرید: 4/93، چاپ مکتبه هلال.
15. الاموال: پاورقى 4، چاپ نشر کلیات ازهریه، الاموال، 144، بیروت و نیز ابن عبد ربه در عقد الفرید: 4/93 نقل کرده است چنان که خواهد آمد.
16. میزان الاعتدال: 2/195.
17. معجم کبیر طبرانى: 1/62، شماره حدیث 34، تحقیق حمدی عبدالمجید سلفی.
18. عقد الفرید: 4/93، چاپ مکتبه الهلال.
19. الوافی بالوفیات: 6/17، شماره 2444; ملل و نحل شهرستانى: 1/57، چاپ دار المعرفه، بیروت. و در ترجمه نظام به کتاب «بحوث فی الملل و النحل»: 3/248-255 مراجعه شود.
20. شرح نهج البلاغه: 2/46 و 47، چاپ مصر.
21. مروج الذهب: 2/301، چاپ دار اندلس، بیروت.
22. میزان الاعتدال: 3/459.
23. عبدالفتاح عبدالمقصود، علی بن ابى طالب: 4/276-277.
24. کتاب الامامه و الخلافه، ص 160 و 161، تالیف مقاتل بن عطیّه که با مقدّمه اى از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده، چاپ بیروت، موسّسه البلاغ.
نوشته: حضرت آیت الله مکارم شیرازی
منبع : پايگاه عرفان