فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

حكايتى عجيب از دنيا

  روزى حضرت داود عليه السلام از منزل خود بيرون رفت و زبور مى خواند و چنان بود كه هرگاه آن حضرت زبور مى خواند از حسن صوت او جميع وحوش و طيور و جبال وصخور حاضر مى شدند و گوش مى كردند و هم چنان مى رفت تا به دامنه كوهى رسيد كه به بالاى آن كوه پيغمبرى بود حزقيل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود . چون آن پيغمبر صداى مرغان و وحوش و حركت كوه ها و سنگ ها ديد و شنيد ، دانست كه داود است كه زبور مى خواند . حضرت داود به او گفت : اى حزقيل ! اجازه مى دهى كه بيايم پيش تو ؟ عابد گفت :
نه ، حضرت داود به گريه افتاد ، از جانب حضرت بارى به او وحى رسيد : داود را اجازه ده ، پس حزقيل دست داود را گرفت و پيش خود كشيد . حضرت داود از او پرسيد : هرگز قصد خطيئه و گناهى كرده اى ؟ گفت : نه ، گفت : هرگز عجب كرده اى ؟ گفت : نه ، گفت : هرگز تو را ميل به دنيا و لذات دنيا به هم مى رسد ؟
گفت : به هم مى رسد ، گفت : چه مى كنى كه اين را از خود سلب مى كنى و اين خواهش را از خود سرد مى نمايى ؟ گفت : هرگاه مرا اين خواهش مى شود ، داخل اين غار مى شوم كه مى بينى و به آنچه در آنجاست نظر مى كنم ، اين ميل از من برطرف مى شود .
حضرت داود به رفاقت او داخل آن غار شد ، ديد كه يك تختى در آنجا گذاشته است و در روى آن تخت ، كلّه آدمى و پاره اى استخوان هاى نرم شده گذاشته و در پهلوى او لوحى ديد از فولاد و در آنجا نقش است كه من فلان پادشاهم كه هزار سال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا كردم و چندين بواكر ازاله بكارت كردم و آخر عمر من اين است كه مى بينى كه خاك فراش من است و سنگ بالش من و كرمان و مارها همسايه منند ، پس هر كه زيارت من مى كند ، بايد فريفته دنيا نشود ، گول او نخورد ! !


منبع : برگرفته از کتاب حکایت عبرت آموز استاد حسین انصاریان
0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

گفتگوى حضرت سجّاد عليه السلام با جابر در مسئله ...
حكايتى از رمى جمرات‏
به امید کرم
من از آن عمل توبه كردم‏
به وقت سه گناه‏
حكايتى در عبرت‏
عبادت‏هاى خلاف دستور حق‏
چه نيكوست اجر عمل كنندگان‏
قطع طواف كرديد؟!
استغفار ماهيان دريا براى طالب علم

بیشترین بازدید این مجموعه

توبه شقیق بلخی
كدام بنده مخلص ؟
حكايت گرگان و كرمان‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
حکایتی از تب سوزنده
داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
حکایت خدمت به پدر و مادر
من راهب نيستم‏
بشارت آخرتى‏
اى خليفه! راه تنگ نبود كه بر تو گشاد گردانم!

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^