مولاى من ! چگونه در آتش آرام گيرم در حالى كه همه اميد من عفو و گذشت توست ، عفو و گذشتى كه به طور مكرّر در قرآن مجيد به گناهكاران پشيمان وعده داده اى ؟پروردگارا ! چه بسيار تهى دستان و بيچارگانى كه به مردمان دل بستند و به عطا و عفو و گذشت آنان اميدوار شدند و دست خالى و محروم نماندند ، چه رسد به كسى كه دل به تو بندد و به گذشت و عفو و عطاى تو اميدوار شود .عطار در كتاب « الهى نامه » روايت مى كند : زنى آوازه خوان و اهل فسق و فجور در مكه اقامت داشت كه در مجالس لهو و لعب شركت مى كرد و با آواز و رقص و پايكوبى مجالس لهو و لعب را گرم نگاه مى داشت .پس از ساليانى از هجرت پيامبر ، بازارش به خاطر اين كه از جمال افتاده بود و از آوازه خوانى و مطربى وامانده بود كساد شد و به فقر و فاقه و تهى دستى افتاد ، از شدت پريشانى و اضطرار به مدينه آمد و به محضر پيامبر رحمت مشرف شد . حضرت فرمود : براى چه هدفى به مدينه آمده اى ، به هدف تجارت آخرتى يا تجارت دنيايى ؟ عرضه داشت : نه براى آن آمده ام نه براى اين ، بلكه چون وصف جود و سخاوت و عطا و كرمت را شنيده بودم با اميد به تو به اين شهر آمدم ؟ پيامبر از بيان او شاد شد و رداى مباركش را به او بخشيد و به اصحاب فرمود : هر يك به اندازه تمكن و توانايى چيزى به او ببخشند .آرى ، زنى بدكار به اميد عطا و كرم و جود بنده ات پيامبر ، كه مظهرى از مظاهر كرم بى پايان توست ، به مدينه مى آيد و با عطايى سرشار و فراوان برمى گردد ، مگر ممكن است من اميد به عفو و گذشت و لطف و احسان تو داشته باشم و از درگاهت مأيوس و دست خالى برگردم ؟!
من تاب فراق تو ندارم *** نقش تو به سينه مى نگارم
باشد روزى رخت ببينم *** تا جان به لقاى تو سپارم
شد در رگ و ريشه تير عشقت *** از هم بگسست پود و تارم
از باده آن دو چشم مستت *** گه سرخوش و گاه در خمارم
وز بوى دو زلف عنبرينت *** آشفته و مست و بى قرارم
وز لعل لب شكر فروشت *** تلخ است مذاق انتظارم
جز وصل تو مقصدى ندارم *** جز ياد تو مونسى ندارم
ديرى است كه در سر من اين است *** كاندر قدم تو جان سپارم
لطفى لطفى كه سوخت جانم *** رحمى رحمى كه سخت زارم
باران كرم ببار بر « فيض » *** آبى آور به روى كارم
برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز