لطفا منتظر باشید

رفیق صمیمی امام حسین (ع)

 امام حسين(عليه السلام) يك رفيق صميمى داشت، ابن زياد با هزار مأمور به دنبال او مى‏ گشت و او را نمى‏ يافت. مى‏ گفت: هرجا او را ديديد امانش ندهيد، اما پيدايش نمى‏ كرد.
 رفيق امام اين را هم شنيده بود كه امام حسين(عليه السلام) به كربلا آمده است.  دل او در كربلا بود. دروازه‏ ها همه بسته بود، راه ‏ها همه كنترل مى‏ شد. اسم اين شخص و قيافه او را براى مأموران توصيف كرده بودند و او هم تنها بود.

 همكارى‏ هاى سنگينى با مسلم بن عقيل داشت و جزء افرادى بود كه نامه‏ هاى ابى عبدالله را امضا كرده بود، جزء افرادى بود كه مردم را عليه ابن زياد مى‏ شوراند. و ابن زياد در به در دنبال او مى‏ گشت و او هم شخص آبرودارى بود. و اعتبار داشت. در آخر نقشه‏ اى كشيد.

 گفت: اين طور نمى‏ شود كه ما زير زمين به زير زمين برويم. امام، كربلا باشد و ما نباشيم. يك روز صبح بلند شد و خودش به بارگاه ابن زياد آمد. به مأمورها: گفت من فلانى هستم. كه در آسمانها دنبال من مى‏ گرديد. مرا نزد ابن زياد ببريد. جشن گرفتند، كه خودش به پاى خودش آمده است. وقتى او را روبروى ابن زياد آوردند، گفت: من در آسمانها دنبال تو مى‏ گشتم. تو را چه كسى به اينجا آورد؟
 گفت: من خودم آمدم.
 گفت: براى چه آمده‏ اى؟
 گفت: آمدم كه بگويم من از همكارى با مسلم، ارتباط با حسين بن على(عليه السلام) سخت پشيمانم و حق‏ بودن شما براى من ثابت است. به من پول و اسلحه و اسب بده، و با يك گردان كه به كربلا مى رود، مرا هم به كربلا بفرست.

 ابن زياد گفت: جلو بيا. پيشانى او را بوسيد. گفت: آفرين.
 گفت: به او حواله اسلحه و حواله لباس و حواله اسب بدهند. و او را با يك گردان به كربلا فرستاد.

 وقتى به كربلا رسيد و خيمه ‏هاى ابى عبدالله(عليه السلام) را كه ديد، به گردان گفت: اگر زنده برگشتيد به اربابتان بگوييد: تدبير ما از شما شيطان‏ ها خيلى بيشتر است.
 من ديدم هيچ راهى براى رسيدن به مولايم ابى عبدالله عليه السلام ندارم، جز اين كه خاندان شما پليدان را جلوى چشمتان بياورم.

منبع :
برچسب ها :
نظرات کاربران (1)
ضرابی ، سعید ( 2 مهر 1398 )
بسمه تعالی سلام علیکم با تشکر ماجرای جالبی بود ولی نام رفیق صمصمی اباعبدالله در متن درج نشده است؟؟؟
ارسال دیدگاه