به همين جهت شيعيان عقيده دارند كه : در زمان حضور امام معصوم فقط او صلاحيت رهبرى و زمامدارى جامعه را دارد ، و در صورت عدم حضور امام ، اشخاصى كه با برنامه هاى تعيين شده در قرآن و روايات ، واجد شرايط زمامدارى باشند ; يعنى: شخص كاردان ، با سياست و تدبير ، قوى النفس ، عارف به نظامات ، قوانين و هدف هاى اساسى اسلام ، خوشنام ، نيكوكار ، عادل ، با تقوى ، دور از زشتى هاى اخلاقى ، اهل اجتهاد و بصير به امور ، پذيراى انتقادات ، انعطاف ناپذير از حق و درستى و قوانين(1) .براى شناخت زمامدار و وظايف او ، در زمان عدم حضور امام معصوم ، به عهد نامه على (عليه السلام) به « مالك اشتر » و « محمد بن ابوبكر » كه در كتاب پربهاى « نهج البلاغه » آمده است مراجعه كنيد .زمامدار اسلامى بايد به كمك ايمان مردم ، مجرى احكام و قوانين الهى براى رفاه حال جامعه باشد ، آن قوانين و برنامه هايى كه اصولش در قرآن و توضيحش با پيغمبر و امام است .
دستور العمل علوى
على (عليه السلام) روزى كاتب خود « عبيدالله بن ابو رافع » را فرا خواند و فرمود :ده تن از ثقات و كسانى كه مورد اعتمادند را نزد من بياور ! ، گفت : اى اميرمؤمنان ! نام آنان را بفرما ، فرمود :اصبغ بن نباته، ابوالطفيل عامر بن وائله كنانى، زربن حبش اسدى، جويرية بن مسهر عبدى، حارث بن عبدالله، اعور همدانى، مصابيح نخعى، علقمة بن قيس، كميل بن زياد و عمر بن زراه . عبيدالله بن ابو رافع آنان را دعوت كرد و همه شرفياب حضور اميرمؤمنان (عليه السلام) شدند .حضرت خطاب به آنها فرمود :اين نوشته را بگيريد كه بايد عبيدالله بن ابو رافع ، آن را در حضور شما هر روز جمعه قرائت كند ، اگر شخص ماجراجويى ، غوغا برپا كرد شما كتاب خدا در ميان بگذاريد و او را به انصاف بخوانيد .در آن نوشته ، على (عليه السلام) برنامه هاى مفصلى قرار داده بودند كه ما اصول عالى اجتماعى آن را ، كه پاره اى از برنامه هايش از نظر اجرا مربوط به حاكم اسلامى در سايه ايمان مردم است نقل مى كنيم ; تا اولاً اصول اسلام از نظر حكومت و ثانياً آثار شوم شهوت پرستى و تخريب برنامه ها از طرف زمامداران اسلامى روشن گردد ، اينك به متن نوشته اميرمؤمنان (عليه السلام) كه خود كاملترين مجرى آن در جامعه اسلامى بود توجه كنيد :« فرستاده خدا به سوى شما از خود شما و همزبان شما بود . كتاب ، حكمت ، فرايض و سنت را به شما تعليم كرد ، شما را امر به صله ارحامتان ، به مصونيت خون هايتان و به اصلاح ذات البين فرا خواند و دستور داد : آن امانات را به صاحبانشان رد كنيد ، به عهد خود وفا كنيد ، سوگند خود را بعد از تأكيد نقض ننماييد ، عطوفت به يكديگر نموده و سراغ هم ديگر برويد . با يك ديگر نيكى كنيد ، به روى هم خندان باشيد ، سخاوت داشته باشيد ، به يكديگر رحم كنيد و از چپاول ، ستم و حسد بر يكديگر بپرهيزيد . حرف ناروا و تهمت نزنيد ، شراب نخوريد كه حرام است و همچنين از كسرى كيل ، كمى ترازو و وزن نهى فرمود ، و در ضمن آنچه به گوش شما تلاوت كرد ، راه پيش شما نهاد كه زنا نكنيد ، ربا نگيريد ، اموال يتيمان را نخوريد ، در زمين تباهى و فساد مكنيد و تعدى ننماييد ; خدا تعدى كاران را دوست ندارد . كوتاه سخن آنكه هر خيرى را كه شما را به بهشت نزديك مى كرد و از آتش دور مى نمود امر داد و از هر شرى كه به آتش نزديك مى نمود و از بهشت دور مى كرد نهى فرمود »(1) .
خط مشي حكومت اسلامى
اين مطالب عالى و ارزنده ، خط مشى حكومت اسلامى در جامعه را نشان مى داد ، كه جامعه را از محرمات و ممنوعات حفظ و به خوبى سوق مى داد ; تا رفاه جامعه در سايه اين برنامه تأمين گردد . اين و هزاران برنامه ديگر از اصول عالى اسلامى ، كه پاره اى از آن مربوط به اعمال فردى و پاره اى از آن اجتماعى و برخى از آن اجرايش به دست حاكمان عادل اسلامى است ، به عنوان قانون الهى ، در بين مردم قرار گرفته است ; ولى زمامداران اسلامى نه تنها خود عامل نبودند ; بلكه در سايه حكومت آنان اجتماع اسلامى هم از اصول عالى اسلام دور مى ماند .عدل و داد ، تعاون اجتماعى و قواعد بسيارى ديگر ، كه ريشه و اساسش در كتاب خداست ، پايه هاى حكومت اسلامى بود ، كه در اين 14 قرن از اجراى آن به وسيله حكام و مردم خبرى نبوده و نيست .توجه كنيددر كتاب « روح الدين الاسلامى » از قول ابن القيم الجوزى در كتاب « الطرق الحكميه » مى گويد :« خداى مهربان پيامبران و كتب را فرستاد تا زندگى انسان را بر مبناى عدل و داد به پا دارند ، آن عدل و دادى كه زمين و آسمان ها به آن برپاست »(1) .آرى ! مسير حكومت ، همان مسيرى است كه نبى اسلام پايه گذار آن ( از طرف خداى متعال ) بود كه پس از او تغيير كلى كرد و تا امروز تمام سيرت و صورتش را از دست داده است ، در چنين شرايطى ، مسلم است كه 14 قرن انحراف روى انحراف ، چنان انحطاطى ايجاد كرده و مى كند كه ملت گرفتار آن ، امروز نتواند با جمعيتى بالغ بر يك ميليارد و دولت هاى مختلف در مقابل دشمنى پست و زورگو ، مانند يهود مقاومت كند .
خداى متعال حاكم مطلق بر آفرينش است و در نظام انسانى انبيا و امامان معصوم ، فرمانروايان او ، و پس از ايشان مؤمنان عدالت پيشه ( كه به طور مفصل در باب ولايت فقيه در كتب فقهى بيان شده است ) مى باشند ; ولى افسوس كه تا امروز به جاى مؤمنان عادل ، افرادى رشته امور را در دست داشتند كه هيچ گونه شايستگى نيابت و جانشين رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را نداشته اند . براى اين كه به ضررهاى فراوانى كه از حكومت هاى جور به جامعه اسلامى وارد شده آشنا شويد ، لازم است به گوشه اى از برنامه هاى حكام جور توجه كنيد ; تا به نحو دقيقترى علت دوم انحطاط مسلمين معلوم گردد :
سيره غاصبان خلافت
تفصيل حكومت سه حاكم بعد از رحلت نبى مكرم اسلام را در كتاب جهانى « الغدير » ملاحظه كنيد و پس از آن ضربه هاى غيرقابل جبران حكومت معاويه و پسرش يزيد پليد را ، بر جامعه اسلامى در تمام كتب معتبره تاريخى و روايى ببينيد .« مروان بن حكم » خليفه اموى كه پس از معاوية پسر يزيد(1) زمام امور ملت اسلام را به دست گرفت ، آدمى پليد بود و در عداوت و كينه توزى نسبت به پيامبر اسلام و بويژه اميرمؤمنان (عليه السلام) شهرت بسزايى داشت . او كسى بود كه با پدرش به امر رسول خدا از مدينه تبعيد شد و تا زمان حكومت عثمان ، او را به مدينه راه
1 ـ پس از كشته شدن « يزيد بن معاوية » مردم به سوى « معاويه » فرزند يزيد هجوم بردند و از او خواستند تا خلافت بعد از پدرش را بر عهده بگيرد ; اما معاويه فرزند يزيد پس از مدتى سكوت ، روزى بالاى منبر قرار گرفت و ضمن سخنانى اعمال و رفتار پدر و پدربزرگش معاوية بن ابى سفيان را به انتقاد گرفت .وى شهادت امام حسين (عليه السلام) را به دستور پدرش يزيد به شدت محكوم كرد و گفت : اين خلافتى كه شما امروز به من پيشنهاد مى كنيد حق ما نيست و بايد به صاحبان اصلى خود بازگردد . در اين ميان از جمع زنانى كه حاضر بودند كسى فرياد زد : « اى كاش مانند لخته خونى از من خارج شده بودى ; و به اينجا نمى رسيدى كه آبا و اجدادت را لعن كنى » . كسى پرسيد : اين زن كه بود كه اين گونه سخن گفت ؟ جواب دادند : وى مادر معاويه پسر يزيد بود . در تاريخ زندگانى معاوية فرزند يزيد آمده است كه وى پس از 40 روز سكوت از دنيا رفت . همان زمانى كه آن سخنرانى عجيب را ايراد كرد و اعمال پدر و پدربزرگش را محكوم كرد ، مروان حكم گفت : تو اگر دوست ندارى حاكم شوى ، مانند عمربن خطاب شورايى تشكيل ده و حكومت را به ما واگذار كن ! معاويه در جواب گفت : من هرگز خودم را به آتش نمى اندازم تا تو لذّت ببرى .برخى از تاريخ نويسان بر اين عقيده اند كه معاوية بن يزيد را به شهادت رسانده اند . پس از مرگ وى « مروان حكم » بر سر كار آمد . براى اطلاع بيشتر مى توانيد به كتاب « برگ هاى سياهى از تاريخ » نوشته على اصغر ظهيرى مراجعه كنيد .
ندادند(1) .
در زمان عثمان
در زمان عثمان بر خلاف روش رسول خدا ، به سفارش عثمان به مدينه آمد و هنگام ورود ، صد هزار درهم از بيت المال مسلمين به او داده شد ، علاوه بر آن خمس استان « افريقيه » و « فدك » هم در اختيار او قرار گرفت و خراج و ماليات بازار مدينه را نيز ، در سايه حكومت عثمان تصرف كرد . پاره اى از تواريخ نوشته اند: فرمان قتل «محمد بن ابى بكر»(2) به خط او ، از حامل نامه به دست آمد.
1 ـ مرحوم علامه امينى در جلد 6 الغدير داستانى را نقل كرده است كه اتفاق آن سبب شد تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پدر مروان يعنى « حَكَم » را از مدينه تبعيد كند . خلاصه داستان مزبور اين است كه : روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وارد منزل يكى از همسران خود شد ، « حكم بن عاص » كه در پستى و رذالت سرآمد مردم زمان خود بود از لاى شكاف در به چشم چرانى پرداخت .همين كه رسول خدا متوجه شد تازيانه را برداشت و او را دنبال كرد ، حكم بن عاص آن روز از دست پيامبر گريخت ; اما رسول گرامى اسلام براى ريشه كن نمودن غده سرطانى خطرناكى چون او ، دستور داد تا او را تبعيد كرد ; به گونه اى كه حتى روزهاى جمعه نيز مجاز به بازگشت نبود و حق حضور در شهر مدينه را نداشت .در تاريخ آمده است كه : هر طفلى كه در مدينه به دنيا مى آمد او را به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله)مى آوردند و حضرت برايش دعا مى كرد . وقتى « مروان » پسر حكم به دنيا آمد و او را به حضور رسول خدا آوردند حضرت فرمود : اَلْوَزَعُ بنُ الْوَزع ، اَلْمَلْعُونُ بنُ الْمَلْعُون يعنى : اين مارمولك فرزند مارمولك و ملعون فرزند ملعون است . ( اُسدالغابة : 4/348 ) .
2 ـ « محمد بن ابى بكر » فرزند ابى بكر اما پرورش يافته اميرمؤمنان (عليه السلام) بود . مادرش « اسماء بنت عُميس » از زنان پاك طينت روزگار بود . محمد علاوه بر فضايل و مكارم اخلاقى كه داشت جدّ مادرى حضرت امام صادق (عليه السلام) محسوب مى شود ; يعنى پسرى به نام « قاسم » « فقيه حرمين » داشت كه دختر او « ام فروه » همسر امام باقر (عليه السلام) و مادر حضرت صادق (عليه السلام)است .محمد از طرف اميرمؤمنان (عليه السلام) دو بار به استاندارى « مصر » منصوب شد ، يكبار قبل از « مالك اشتر » و بار ديگر پس از شهادت مالك ، در مرتبه دوم معاوية بن ابى سفيان ، عمروعاص و مردى به نام « معاوية بن خديج » را مأمور شهادت محمد كرد . آنها او را به شهادت رساندند و بدن مطهرش را در شكم حمار مرده اى گذاشته و به آتش كشيدند .آنها سر مطهر محمد را براى معاويه فرستادند . نقل مى كنند : « عايشه » در شهادت محمد گريست و در قنوط نماز بر معاويه و كشندگان محمد لعن مى فرستاد .اميرمؤمنان (عليه السلام) نيز از شهادت « محمد » سخت گريست و فرمود : « مُحَمَّدٌ اِبْنىِ مِنْ ظَهْرِ اَبى بكر » يعنى محمد پسر من بود از پشت ابى بكر . محمد هنگام شهادت 28 ساله بود و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) قبل از ولادت خبر شهادتش را داده بود . قبر مطهر او در « مصر » خيابان « حيضان » كنار « جامع الله » در پشت دانشگاه « الازهر » واقع شده است .وى در جنگ جمل بر عليه على (عليه السلام) همراه عايشه بود ; تا وقتى كه شكست بصريان نزديك شد ، تيرى به طرف طلحه رها كرد كه طلحه از زخم آن كشته شد سپس به دست لشگريان اميرمؤمنان (عليه السلام) اسير گشت .امام دوم و سوم به پدر بزرگوارشان گفتند : از مروان بيعت بگير فرمود :« مرا به بيعت او حاجت نيست ; زيرا دست او دست يهودى است و او مانند سگى است كه با زبان ، بينى خود را مى ليسد » .اين موجود خطرناك ، هنگام حكومت يزيد ، در حمله « مسلم بن عقبه » به مدينه ، مسلم را به كشتن مردم و غارت اموال تشويق كرد .روزگارى اين جرثومه كثيف و درنده ، عجيب بر ملت اسلام حكومت داشت ، تنها خداى بزرگ مى داند كه در سايه شوم حكومت او چه ضررها و انحرافاتى به وسيله برنامه هايش در جامعه اسلامى پديد آمد ! !
عبدالملك مروان
پس از مرگ او ، زمام حكومت بر جامعه اسلامى ، به دست پسرش « عبدالملك مروان » قرار گرفت . نوشته اند : هنگامى كه خبر حكومت و خلافت به او رسيد مشغول قرآن خواندن بود ، ناگهان قرآن مجيد را بر هم نهاد و گفت « سلامٌ عَلَيْكَ ، هذا فِراقٌ بَيْنِى وَبَيْنِكَ » يعنى از هم اكنون روز جدايى بين من و توست .خوانندگان عزيز ! قرآن مجيد كه قانون اساسى حكومت در اسلام است و بايد ملازم و همراه حاكم و حكومت باشد ; خليفه شهوت پرست اموى و مروانى از لحظه اول حكومت بر جامعه اسلامى ، با آن خداحافظى مى كند ، وقتى رئيس دولت با قرآن وداع كند ، از كارمندان دولت و ملت گرفتار آن چه انتظارى مى توان داشت .« راغب » در كتاب « محاضرات » مى گويد :« عبدالملك مروان مى گفت : من از كشتن مورچه مضايقه داشتم ; ولى امروز كه به حكومت رسيده ام « حجاج » استاندار من ، مى نويسد هزاران نفر را كشتم و در من كوچك ترين تأثيرى ندارد ! ! » .« زهرى » به عبدالملك گفت : شنيده ام شرب خمر مى كنى ؟ گفت : آرى ! خون هم مى آشامم .عبدالملك مروان زمامدار ملت اسلام ، مردى بخيل ، خونريز ، قاتل بود و اكثر عمال و واليان او چون « حجاج » در عراق « مهلب بن ابى صفره » در خراسان « هشام بن اسماعيل » در مدينه « عبدالله بن عبدالملك » در مصر « موسى بن نصير » در مغرب « محمد بن يوسف » در يمن و « محمد بن مروان » در جزيره ، مانند او خون آشام ، بخيل و متجاوز بودند(1) .در اين صورت آيا سلامتى براى جامعه اسلامى باقى مى ماند ؟
هشام بن عبدالملك
پس از او « هشام بن عبدالملك » از زمامدارانى بود كه به بخل ، حرص ، غلظت روح و كمى علم شهرت داشت . اموالى كه در زمان حكومتش در خزانه جمع كرد ، مانند نداشت ، به طورى كه در تاريخ آمده است :در سفرى كه به حج مى رفت سيصد شتر جامه هاى او را حمل مى كردند . اموال بيت المال و ماليات هاى استان ها در زمان او به وسيله عمالش ، به صورت عجيبى حيف و ميل مى شد .در ايام حكومت هشام ، طارق همين كه فرزند خود را ختنه كرد ، خالد هزار غلام و هزار كنيز غير از اموال و لباس هاى الوان به وى هديه كرد ! !يعقوبى در « تاريخ » خود مى نويسد :« خالد اموال بسيارى بين مردم پخش كرد كه بالغ بر سى و شش ميليون درهم بود ! ! » .ابن خلدون نيز در « تاريخ » معروفش مى گويد :« محصولات كشاورزى خالد هر سال بالغ بر سيزده ميليون درهم مى شد »(1) .اينها نمونه كوچكى است از فجايع حاكم و عمال او كه به عنوان جانشينان پيغمبر بر مردم مسلمان حكومت مى كردند . سيره و راه و روش ساير خلفاى بنى اميه را نيز تاريخ ضبط كرده است ; خوانندگان محترم تفصيل آن را بايد در كتب تاريخ ملاحظه كنند .
آثار شوم حكومت بنى اميه
بدون ترديد جامعه اسلامى در دوران بنى اميه ، گرفتار انحرافى شد . گوشه اى از آن را « تاريخ تمدن اسلام » چنين مى نويسد :« بنى اميه جداً با استقلال و آزادى گفتار و افكار مقاومت داشتند و زبان ها را از هر راه مى بستند ، كسانى كه آزادى دوره خلفاى قبل را درك كرده بودند ( با آنكه مردم در زمان خلفاى قبل محدود بودند ، و آزادمردانى چون على و يارانش از تمام برنامه ها بركنار شده بودند و حق دخالت در امور را نداشتند ) و به آزادى و حقيقت گويى خو گرفته بودند ، طبعاً از آن وضع تنفر داشتند و بر ضد امويان برمى خاستند ; ولى بنى اميه آنان را براى آزادى خواهى و استقلال طلبى به سختى عذاب مى دادند ، و هر كس را كه نمى توانستند علناً بكشند به حيله و مكر در پنهانى هلاك مى كردند » .
ريشه فساد
پيش از آنكه امويان در شام حكومت يابند ، اين برنامه ها از زمان عثمان آغاز شد ; چه آن كه خليفه ناتوان و ضعيف الرأى ، براى خوشنودى كسان و اقوام خود ، كارهاى آنان را ناديده مى گرفت و اگر جز اين بود ، معاويه قدرت نداشت « ابوذر غفارى » را به آن وضع آزار دهد و از شام تبعيد كند ، گناه ابوذر چيزى جز آن نبود كه امويان را از تعدى و تجاوز به اموال مسلمانان ملامت مى كرد .همين كه معاويه به خلافت رسيد ، چاره اى جز اين نديد كه آزادى خواهان و استقلال طلبان را سركوب سازد ، وى « حجر بن عدى » و « عمر بن حمق خزاعى » و ياران آنها را كشت ; زيرا آنان از روى وجدان پاك ، نفرين بر امام على (عليه السلام)را بر سر منابر جايز نمى دانستند .پس از اين فشارها و شكنجه ها ، مسلمانان خواه ناخواه ، به تقلب و دروغگويى و رياكارى متوسل شدند و آن آزادى خواهى و استقلال طلبى صدر اسلام را از دست دادند و در قضاياى خلاف واقع ساكت ماندند و يا براى استفاده خود به مجاز گويى پرداختند .
نمونه
به عنوان نمونه زمانى كه معاويه بدون مجوز قانونى پسر خود يزيد را وليعهد كرد ، عده اى از مسلمانان آزادى خواه و حقيقت گو ، چنان متملق شده بودند كه به معاويه گفتند : اگر يزيد را وليعهد نمى كردى اسلام از دست مى رفت و كار مسلمانان زار مى شد ! ! !اميران و بزرگان و ساير زمامداران بنى اميه ، از معاويه پيروى مى كردند و به تدريج گروه تازه اى از اعراب پديد آمدند كه آزادى گفتار و كردار نداشتند ، و در مقابل عمليات خلاف ، ساكت مانده و به ريا و تملق و چاپلوسى خو گرفتند .وضع زنان در آن روزگار تاريك ، تغيير بسيار يافت ; زيرا عفت و غيرت به سختى رو به كاستى رفت ، غلام و كنيز زياد شد ، بزم آرايى و باده پيمايى رواج گرفت ، و بعضى از خلفا در عياشى و هرزگى افراط كردند ، فحشا در شهرها فزونى يافت ، غزل سرايى و اظهار عشق در شعر شاعران بسيار گشت و مردان بى غيرت ، واسطه رساندن مردان به زنان و زنان به مردان از راه نامشروع شدند ، طبعاً فساد شيوع پيدا كرد ، غيرت مردان رفت و عفت زنان نابود شد . اين بود گوشه اى از وضع عمومى جامعه اسلامى در زمان بنى اميه .
زمامداران بنى عباس
خوشگذرانى و صرف وقت رجال و خلفاى بنى عباس ، در مجالس رقص و خوانندگى كه بيشتر با ناز و كرشمه كنيزان رقاصه و ماهر اداره مى شد ، از زمان هارون و مأمون فزونى گرفت و دامنه آن به تدريج توسعه پيدا كرد . اندوخته زمامداران و رجال و زنان بنى عباس از بيت المال مسلمين ، آن قدر زياد شد كه از حساب خارج بود.« ام جعفر زبيده » همسر « هارون الرشيد » نخستين كسى بود كه براى خود اثاث و آلات طلا ، نقره و جواهر نشان فراهم كرد . جامه هاى زيبا و گلدار براى او دوختند كه ارزش يك پارچه آن به پنجاه هزار اشرفى مى رسيد .خدمتكارانى از طايفه « شاكريه » از غلام و كنيز فراهم ساخت كه براى انجام كارهاى او هميشه حاضر بودند . وى اول كسى بود كه قبه هايى از نقره و آبنوس و صندل با قلاب هاى طلا و نقره ساخت و پارچه هاى گلدار و سمور و ابريشم و انواع حرير سرخ و زرد و سبز و آبى پوشيد . كفش هاى جواهر نگار به پا كرد و شمع عنبر ساخت و مردم هم عموماً در اين برنامه ها به او اقتدا كردند .
مفاسد حكومت هارون
در زمان حكومت « هارون » كنيزان خوشرو و خوش اندام به دست آورد و بر سر آنان عمامه نهاد و زلف و گيسوان مردانه براى آنها آراست و قبا و كمربند به آنان پوشانيد ، تا اندام آنها برازنده شد ، آنگاه آنان را نزد هارون فرستاد ، آنها برابر او گردش كردند و دل او را ربودند . هارون آنها را در معرض تماشاى مردم از خاص و عام قرار داد ، و ديگران هم از او پيروى كرده ، كنيزان زيبا روى را با جامه مردانه آراستند كه آنها را غلاميات مى گفتند(1) .اين برنامه هاى شهوت انگيز و كردارهاى ناپسندى كه به دنبال داشت ، با ساير برنامه هاى قبيح و شرم آور ، از اواخر قرن دوم اسلامى ، با آن همه رسوايى در اجتماع اسلامى آغاز شد ، و روزگار تيره اى را براى مسلمين به تدريج به ارمغان آورد .هارون الرشيد در ايام حكومت خود « بوزينه اى » را مقام امارت داد آنچنان كه 30 مرد از رجال دربار وى ، ملازم ركاب آن بوزينه بودند . به امر خليفه شمشيرى بر كمر او بسته و هر كس كه به خدمت درگاه او مى رفت ، دستور داشت دست بوزينه را ببوسد ، قبيح تر از آن اين كه بوزينه هارون زمامدار اسلامى ، بكارت چند دختر را نيز برداشته بود(1) .هارون در يكى از مجالس طرب و عيش ، چنان بر سر كيف آمد كه دستور داد تا سه ميليون درهم بر سر حضار نثار كنند و بار ديگر كه به طرب آمد دستور داد آوازه خوان مجلس را فرمانرواى مصر كنند(2) .زمامدار واقعى اسلام يعنى اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرمان ايالت مصر را چندى به عهده « محمد بن ابوبكر » آن رجل بزرگ دينى ، و بعد به عهده مالك اشتر كه از بزرگان عاليقدر جهان بشريت بود و براى على چون على براى پيامبر بود قرار داد ولى زمامدار غاصب و شهوت پرست بنى عباس ، آوازه خوان شهوت انگيزى را حكومت مصر مى دهد . بيچاره امت اسلام كه گرفتار چه نوع حكومتى بود .« منصور عباسى » كه از جنايتكاران عجيب دوران تاريخ بشر است ، پس از مرگ ، ششصد ميليون دينار ، و « هارون الرشيد » بعد از مردن ، نزديك به نهصد ميليون دينار به جاى گذاشت
برگرفته از کتاب بر بال اندیشه