سیل خون تو ز صد وادی نخجیر گذشت بر تو ای شیر چه در جنگل شمشیر گذشت
شعله زد زخم تو بر خیمه خورشید و غمت نیزه ای گشت و ز قلب فلکِ پیر گذشت
ای کماندار هزار آهوی شوریده عشق چون شد از دشتِ تنت قافله تیر گذشت؟
حجم توفانی خونِ تو بنازم که چه زود از سر کاخ بلند زر و تزویر گذشت
سفر سرخ تو، خوش باد که در هر نفسش کاروانی دگر از جاده زنجیر گذشت
من چه گویم که به درگاه عبودیت دوست وصف مشتاقی ات از عهده تقریر گذشت
منبع : بهمن صالحی