بشر و بشير پسران غالب اسدى مى گويند: پسين روز عرفه در عرفات خدمت آن حضرت بوديم . از خيمه بيرون آمدند و با گروهى از اهل بيت و فرزندان و شيعيان با نهايت تذلل و خشوع . پس در سمت چپ كوتاه (كمى ) ايستادند و روى مبارك را به سوى كعبه گردانيدند و دست ها را برابر روى برداشتند و مانند مسكينى كه طعام طلبد اين دعا را خواندند الحمد لله الذى ليس لقضائه دافع ... تا به اين جمله رسيدند: و صلى الله على خيرته محمد خاتم النبيين و اله الطيبين الطاهرين و المخلصين و سلم .
سپس شروع فرمود در الحاح و دعا و اشك از ديدگانش جارى بود، دعا را خواند تا به اين جمله رسيد: ... و ادراء عنى فسقه الجن و الانس سپس سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و از ديده هاى مباركش مانند دو مشك اشك مى ريخت و به صداى بلند مى گفت : يا اسمع السامعين تا به اين فقره رسيد ... انت على كل شى قدير يا رب و مكرر مى گفت : يا رب و كسانى كه پيرامون آن حضرت بودند گوش به دعا داده و به گفتن آمين اكتفا كرده بودند. سپس صداهايشان بلند شد به گريستن با آن حضرت تا آفتاب غروب كرد و به جانب مشعر الحرام روانه شدند.
منبع : تبیان