فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حكايت شگفت‏انگيز على بن معبد

 

على بن معبد مى گويد در خانه شخصى به نام بكر نشسته بودم، كاغذى با مركب روان و سياه نوشتم، خواستم خاك نرمى از ديوار خانه برگيرم و روى نوشته بپاشم تا خشك شود، پيش خود گفتم: ديوار مال من نيست و تصرف در آن جايز نمى باشد، سپس گفتم خاك ديوار مگر چقدر است و چه ارزشى دارد؟ به اندازه نياز از ديوار خاك گرفتم و روى نوشته ريختم، چون به خواب رفتم شخصى را ديدم ايستاده مى گويد: فردا گفتار خود را گفتيد خاك ديوار چقدر است و چه ارزشى دارد خواهيد دانست


منبع : پايگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

گفتگوى حضرت سجّاد عليه السلام با جابر در مسئله ...
حكايتى از رمى جمرات‏
به امید کرم
من از آن عمل توبه كردم‏
به وقت سه گناه‏
حكايتى در عبرت‏
عبادت‏هاى خلاف دستور حق‏
چه نيكوست اجر عمل كنندگان‏
قطع طواف كرديد؟!
استغفار ماهيان دريا براى طالب علم

بیشترین بازدید این مجموعه

توبه شقیق بلخی
كدام بنده مخلص ؟
حكايت گرگان و كرمان‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
حکایتی از تب سوزنده
داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
حکایت خدمت به پدر و مادر
من راهب نيستم‏
بشارت آخرتى‏
اى خليفه! راه تنگ نبود كه بر تو گشاد گردانم!

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^