سخن در اين مقال از چهره اى است كه بايد گفت در روزگار آن گذشته كم نظير و در ميان اقرانش در زمان حياتش بى نظير بود و چه بهتر كه اوصاف او را از زبان يكى از بهترين تربيت شدگانش كه در حقيقت تربيت شده قرآن بود يعنى مفسر بزرگ ، عارف كم بديل ، فيلسوف خبير علامه طباطبائى اعلى الله مقامه بشنويد ، اين مرد الهى و چهره ملكوتى فرموده است :ما هر چه در اين مورد داريم ، از مرحوم قاضى داريم ، چه آنچه را كه در حياتش از او تعليم گرفتيم و از محضرش استفاده كرديم و چه طريقى كه خودمان داريم ، از مرحوم قاضى گرفته ايم .از رهگذر خاك سر كوى شما بودهر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد مرحوم قاضى شاگردان خود را هر يك طبق موازين شرعيه با رعايت آداب باطنى اعمال و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال به طريق خاصى دستورات اخلاقى مى دادند و دل هاى آنان را براى پذيرش الهامات غيب آماده مى كردند .خود ايشان در مسجد كوفه و مسجد سهله حجره داشتند و بعضى از شب ها را به تنهايى در آن حجرات بيتوته مى كردند و شاگردان خود را نيز توصيه مى كردند كه بعضى از شب ها را به عبادت در مسجد كوفه يا سهله بيتوته كنند .دستور داده بودند كه چنانچه در بين نماز و ياقرائت قرآن و يا در حال ذكر و فكر براى شما پيش آمدى كرد و صورت زيبايى را ديديد و يا بعضى از جهات ديگر عالم غيب را مشاهده كرديد ، توجه ننماييد و دنبال عمل خود باشيد .علامه طباطبايى مى فرمودند : روزى من در مسجد كوفه نشسته ، مشغول ذكر بودم ; در آن بين يك حوريه بهشتى از طرف راست من آمد و يك جام شراب بهشتى در دست داشت و براى من آورده بود و خود را به من ارائه مى نمود ، همين كه خواستم به او توجهى كنم ، ناگهان ياد حرف استاد افتادم لذا چشم پوشيده ، توجهى نكردم ، آن حوريه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف كرد ، من باز توجهى ننمودم و روى خود را برگرداندم كه رنجيده شد و رفت و من تا به حال هر وقت آن منظره به يادم مى افتد از رنجش آن حوريه متأثر مى شوم .مرحوم قاضى از مجتهدين بزرگ بود و كتاب هايى در فقه نيز تدريس كرده اند .در دهه اول و دوم ماه رمضان مجلس تعليم و انس در شب ها داشته كه حدود چهار ساعت از شب گذشته ، شاگرادن به محضر ايشان مى رفته و دو ساعت مجلس طول مى كشيد، ولى در دهه سوم مجلس تعطيل و مرحوم قاضى تا آخر ماه رمضان ديده نمى شدند ، هر چه شاگردان به دنبال ايشان مى گشتند در نجف ، مسجد كوفه ، مسجد سهله و يا در كربلا ، ابداً اثرى از ايشان نبود و اين رويه مرحوم قاضى تا زمان رحلت ادامه داشت .معمولاً ايشان در حال عادى ، ده ـ بيست روزى در دسترس بودند و رفقا مى آمدند و مى رفتند و مذاكراتى داشتند و صحبت هايى مى شد و آن وقت دفعتاً ايشان نيست مى شدند و يك چند روزى اصلاً نبودند و پيدا نمى شدند ، نه در خانه ، نه در مدرسه ، نه در مسجد ، نه در كوفه و نه در سهله ; ابداً از ايشان خبرى نبود و عيالاتشان هم نمى دانستند كجا مى رفتند ، چه مى كردند ، هيچ كس خبر نداشت .در روايت است كه چون امام زمان ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ظهور فرمايند ، اول دعوت خود را از مكه آغاز مى كنند ، بدين طريق كه بين ركن و مقام پشت به كعبه نموده و اعلان مى نمايند و از خواص آن حضرت سيصد و سيزده نفر در حضور آن حضرت مجتمع مى گردند .مرحوم استاد ما قاضى مى فرمود : در اين حال حضرت به آنها مطلبى مى گويند كه همه آنان در اقطار عالم متفرق و منتشر مى شوند چون همه آنان داراى طى الأرض هستند ، تمام عالم را تفحص مى كنند ومى فهمند كه غير از آن حضرت كسى داراى مقام ولايت مطلقه الهيه و مأمور به ظهور و قيام و حاوى همه گنجينه هاى اسرار الهى و صاحب الأمر نيست ، در اين حال همه به مكه مراجعت مى كنند و تسليم آن حضرت مى شوند و بيعت مى نمايند .مرحوم قاضى مى فرمود : من مى دانم آن كلمه اى را كه حضرت به آنان مى فرمايد و همه از دور او متفرق مى شوند ، چه كلمه اى است .علامه طباطبائى فرموده اند : من و همسرم از خويشاوندان نزديك مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى بوديم ، او در نجف براى صله رحم و تفقد از حال ما به منزل ما مى آمد .ما كراراً صاحب فرزند شده بوديم ولى همگى در همان دوران كوچكى فوت كرده بودند . روزى مرحوم قاضى به منزل ما آمد در حالى كه همسرم حامله بود و من از وضع او آگاه نبودم ، موقع خداحافظى به همسرم گفت : دختر عمو اين بار اين فرزند تو مى ماند و او پسر است و آسيبى به او نمى رسد و نام او عبدالباقى است ، من از سخن مرحوم قاضى خوشحال شدم ، خدا پسرى به ما لطف كرد و بر خلاف كودكان قبلى باقى ماند و آسيبى به او نرسيد و نام او را عبدالباقى گذارديم .
آزادى و عظمت روح
پس از رحلت ميرزاى شيرازى كه با فتواى حرمت تنباكو قدرت و سلطه انگليس در ايران درهم شكست و غرب را متوجه عظمت مرجعيت شيعه و قدرت فتوا و ايمان مردم به مرجعيت كه نيابت از امام زمان (عليه السلا است ، نمود ، براى قبول پرچمدارى و رياست و مرجعيت بر شيعه به آيت الله سيد محمد فشاركى رجوع شد ، ايشان با اين كه پس از ميرزاى شيرازى مورد توجه اعاظم از علما بودند ، در پاسخ درخواست مراجعه كنندگان فرمودند :من شايسته مرجعيت و رياست و پرچمدارى و حكومت دينى بر شيعه نيستم ، زيرا رياست دينيه و امر مرجعيت به غير از علم و دانش فقه امور ديگرى لازم دارد از قبيل اطلاع و آگاهى بر مسائل سياسى و شهامت موضع گيرى هاى درست در هر كار ، من در اين امور دچار وسواس هستم ، اگر رياست و مرجعيت را بپذيرم ، امور دينى و نظام تشيع به تباهى و فساد كشيده مى شود ، براى من جز تدريس كار ديگرى روا نيست ! !بدين صورت است كه اين انسان آزاد از هوا و هوس و متخلّق به اخلاق اولياى خاص حق و جهادگر با نفس و شيطان ، مردم را به ميرزا محمد تقى شيرازى كه از كياست در سياست و مديريت برخوردار بود ، ارجاع مى دهد .مؤسس حوزه با عظمت قم آية الله العظمى حائرى مى فرمودند : من از استادم آية الله فشاركى شنيدم كه فرمود : هنگامى كه ميرزاى شيرازىصاحب فتواى معروف تحريم تنباكو درگذشت ، به منزل رفتم ، حس كردم انگار در دلم نشاطى هست ، هر چه فكر كردم چه جاى نشاط است ؟ ميرزاى شيرازى درگذشته ، استاد و مربى من بوده ، آن عظمتى كه مرحوم ميرزا داشت از نظر علم و تقوا و زيركى و ذكاوت عجيب و كم نظير بود .مدتى انديشيدم ببينم كجاى كار خراب است ، اين نشاط از چيست ؟ بالاخره به اين نتيجه رسيدم كه شايد نشاط از اين است كه همين روزها من مرجع تقليد مى شوم و رياست شيعه را عهده دار مى گردم ، از جاى برخاستم و به حرم مطهر اميرالمؤمنين على (عليه السلا مشرف شدم و از حضرت خواستم كه اين خطر را از من رفع كند ، گويا حس مى كنم كه تمايل به رياست دارم !
آيت الله فشاركى تا صبح در حرم به سر مى برد و صبح هنگامى كه براى تشييع جنازه مى آيد ، او را با چشم هاى پر التهاب ديدند و معلوم بوده كه همه شب را مشغول گريه بوده است ! در هر صورت ، تلاش معنوى كرد تا هماى رياست از خانه او به جاى ديگر رود .آرى مردان خدا و تربيت شدگان قرآن به اين صورت از خود مواظبت مى كنند تا جايى كه به سر منزل مرجعيت مى رسند و زمينه را از هر جهت آماده مى بينند ولى باز هم زير بار آن نمى روند .اى كاش مى توانستيم اين حقايق را كه نشان از آزادى روح بندگان مخلص خداست و نشان از تربيت قرآنى عباد حق است ، به سردمداران دنيا و آنان كه بر ملت ها حكومت مى كنند به خصوص دولت مردان غرب ، مى رسانديم تا بفهمند و بدانند كه تربيت صحيح جز در سايه قرآن ، ميسر نيست ، و استفاده از سفره عدالت جز با به كار گرفتن قرآن ، امكان ندارد و ديو ظلم و ستم و اخلاق حيوانى جز با عمل به برنامه هاى قرآن ، از فضاى زندگى دور نمى شود .امروز آدميزاد قرن كنونى يعنى قرن بيستم ـ در غرب يا در شرق ـ هر چند مخاطب به خطاب : . . . وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً. . . . و از دانش و علم جز اندكى به شما نداده اند .است ، به هر حال و به مدد دانش و فن توانسته است تا اندازه اى مشكل ملا شدن را حل و فصل كند اما در محال « آدم شدن » همچنان پاى در گِل فرو مانده است ، اكنون تمدن و تكنيك مى تواند و توانسته است تا حدى قابل توجه و قابل تحسين از دروازه آن مشكل كه مشكل ملا شدن است قفل برگيرد اما دريغ و درد كه نتوانسته ايم گره از كار فرو بسته آن محال كه آدم شدن است ، بگشاييم پس تمدن امروز در مجموع و در نتيجه و جمع بندى نهايى ، مى توان گفت كه : حلال مشكل ملا شدن است ولى در محال آدم شدن ، زمين گير شده است .
بر گرفته از کتاب معاشرت استاد حسین انصاریان