فارسی
پنجشنبه 01 آذر 1403 - الخميس 18 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

دستور ترور امام حسين عليه السلام از طرف يزيد

دستور ترور امام حسين عليه السلام از طرف يزيد

یزید که از حرکت حسین علیه السلام بسوى کوفه باخبر شد اندیشید که ترور حسین عـلیه السلام در مـیان غـوغـاى اعـمـال حج ساده تـر از جنگـیدن با او است که با این شکل مـمـکن است اصلا یزید مطرح نشود لذا عمروبن سعید بن عاص را با سپاهى عظیم از مـدینه به مـکه فـرستـاد و او را امـیر الحاج نمود و به او سفارش کرد که امام حسین را پـنهانى دستگیر کند و اگر دستگیرى او ممکن نشد وى را ترور نماید و اگر امام در مقام کارزار بر آمـد با او نبرد کند عمروبن سعید روز ترویه با سپاه بسیار وارد مکه شد و امـام دانست که قـصد او را دارند لذا حج را به عـمـره مـفـرده تـبدیل نمـود و پس از طواف خانه کعبه و سعى بین صفا و مروه و تقصیر (کوتاه کردن مـوى) از احرام خارج شد و قصد خروج از مکه را نمود زیرا بیم آن داشت که احترام حرم امن را نگـه ندارند و خونش را در حرم محترم بریزند بعلاوه امکان داشت که با ترور قضیه را لوث نمـایند و به دیگران نسبت دهند و در نتیجه خونش هدر رود و نهضتى را که قرار است در بیابان خشک و سوزان و دور از آبادى صورت گیرد تا نداى حق طلبى و آزادگى و مـبارزه عـلیه استکبار و سلطه جو بگوش همه جهانیان برسد و گیتى را تحت الشعاع خـود قرار دهد و براى همیشه و ابدالدهر باقى و زنده و پایدار بماند در نطفه خفه شود فلذا در خطبه اى که خواهد آمد اصحاب و یاران را به آن نهضت آگاه ساخت.
یزید به همـین اندازه اکتفا نکرد بلکه از شام سى نفر را ماءمور ساخت به مکه روند و لباس احرام بپـوشند و شمـشیر در زیر لباس حمایل کنند و هر کجا حسین را یافتند بکشند حتى اگر به پرده کعبه چسبیده باشد.(۱)


خطبه امام حسین به هنگام عزیمت به عراق


حسین عـلیه السلام روز سه شنبه یا چـهارشنبه هشتـم ذى حجه سال ۶۰ از مـکه بسوى عـراق رهسپار شد و در شب هشتم ذیحجه اصحاب و یاران را جمع نموده خطبه اى بدین شرح ایراد فرمود:
الحمـد لله و مـا شاء الله و لا قوّه الا باللّه ، خطّ الموت على ولد آدم مخطّ القلاده على جید الفتاه و ما او لهنى الى اسلافى اشتیاق یعقوب الى یوسف و خیر لى مصرع انا لاقیه کانّى باوصالى یتقطّعها عسلان الفلوات بین النّواویس و کربلا فیملان منّى اکراشا جوفـا و اجربه سغـبا لا مـحیص عـن یوم خـطّ بالقـلم ، رضى الله رضانا اهل البیت ، نصبر عـلى بلائه و یوفـینا اجور الصّابرین لن تـشذّ عـن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله لحمته بلى هى مجموعه له فى حظیره القدس تقرّبهم عـینه و ینجز لهم وعـده اءلا و مـن کان فـینا باذلا مـهجته ، موطنا على لقاء اللّه نفسه فلیرحل معنا فانّى راحل مصبحا انشاءالله .
((سپـاس خـداى را و آنچه او بخواهد و هیچ نیرویى نیست مگر آنکه از خدا است قلاده مرگ بر گـردن آدمـیزاده همـچـون گردنبندى است بر گردن زن جوان (یعنى همانطوریکه زن جوان گردنبند را از خود دور نمى سازد مرگ هم مانند گردنبند همواره با آدمیزاد همراه است) و اشتـیاق مـن به پیوستن به گذشتگانم همچون اشتیاق یعقوب است به دیدار یوسف و براى مـن مـصرع و مـقـتـلى اخـتـیار شده است که ناگزیر از دیدار آنم ، گویا مى بینم گـرگـان صحرا بین نواویس و کربلا اعضاء مرا پاره پاره نمایند و از من شکمها و انبان هاى خالى را انباشته مى سازند از روزى که قلم رفته است گریزى نیست و ما اهلبیت به رضاى خدا خشنودیم و بر بلاى او شکیبا و مزد صابران را از او دریافت خواهیم کرد.
هرگز پاره تن رسول خدا که درود خدا بر او و خاندانش باد از او جدا نمى شود بلکه در حظیره القـدس ( هشت برین) به او مـى پـیوندند و چـشم رسول خـدا به آنها روشن مى شود و وعده او تحقق مى پذیرد بدانید که من بخواست خدا فـردا صبح حرکت مى کنم هر کس در راه ما از بذل جان نمى اندیشد و حاضر است که به لقاء الله بپیوندد و جانش را در این راه فدا نماید با ما حرکت کند.))(۲)

 


نامه حسین علیه السلام به بنى هاشم


حسین علیه السلام چون تصمیم گرفت بسوى عراق حرکت کند نامه مختصر و کوتاه در عین حال گـویا براى بنى هاشم نوشت و آنان را از تصمیم خود آگاه ساخت تا هر که سر یارى حسین دارد به او ملحق گردد و متن نامه چنین است :
از حسین بن على به برادرش محمد و کسانى که از بنى هاشم در مدینه اند اما بعد، هر که از شمـا به مـن بپیوندد شهید مى شود و هر که به ما نپیوندد فتح و پیروزى را نخواهد دید والسلام .
نگارنده: حسین علیه السلام تعمیه و فریبکارى در کارش نیست و از عاقبت حرکت خود نیز آگـاه است و لذا با این صراحت سخـن مـى گـوید و راستى لقب اءبى الضّیم و اءبى الاحرار شایسته او است .
نکته لطیف در این نامه آن است که این حرکت را فتح و پیروزى مى داند و حقیقتا حسین پیروز است و هر کس برنامه و حرکت او را دنبال کند نیز پیروز خواهد بود چنانکه گاندى مصلح و رهبر هندوستـان با الهام از سخنان حسین بن على سرور آزادگان بر استعمار انگلیس پـیروز گـشت و رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران و ملت شهید پرور ما هم به پیروى از حسین مـظهر آزادى و آزادگـى به پیروزى نهائى بر طاغوت زمان و استکبار جهان دست یافتند.
وقـتـى نامه امام علیه السلام در مدینه به بنى هاشم رسید گروهى از بنى هاشم براى نیل به شهادت و سعادت ابدى و پیروزى حرکت کردند و در مکه به حسین علیه السلام مـلحق شدند که از جمله برادران و عموزادگان بودند و محمد حنفیه هم هر چند با حرکت امام مخالف بود معهذا همراه آنان حرکت نمود.(۳)

 


سخنان بزرگان مکه با امام و پاسخ آنحضرت


وقـتـى بزرگـان مـکه و مـدینه از تصمیم امام علیه السلام با خبر شدند خدمت آنحضرت شرفـیاب و هر یک درباره عزیمت امام به عراق سخنانى ایراد نمودند، عمر بن عبدالرحمن بن حارث مـخزومى و عبدالله عباس و مسوربن محزمه و عبدالله بن عمر وعده زیادى از جمله ابوبکر مخزومى و عبدالله بن جعده و جابر بن عبدالله انصارى حضرت را از رفتن به عراق نهى نمودند.
امـام عـلیه السلام به بعضى از دوستانش پاسخ اجمالى مى داد، چنانکه در جواب عمر بن عـبدالرحمـن فـرمـود: خـدا ترا پاداش نیکو دهد که در عقیده خود کوشا و ساعى هستى ولى آنچه را که خدا بخواهد و حکم فرماید خواهد شد.
با بعـضى مـفـصل به سخـن پرداخته است که ما به ذکر برخى از آنها خواهیم پرداخت .(۴)

 


امام حسین علیه السلام و ابن عباس


عـبدالله بن عـباس که شنید حسین علیه السلام عازم کوفه است با یکدنیا غم و اندوه شتابزده خود را به حسین رسانید و پرسید: مردم مى گویند: شما عازم عراق شده اید آیا چنین است ؟
امـام ـ آرى تـصمیم گرفته ام در یکى دو روز آینده به کوفه بروم و به پسر عمم مسلم بن عقیل بپیوندم .
ابن عباس ـ آه پناه بر خدا، مگر مردم کوفه در مقام یارى شما چه کرده اند، آیا امیرشان را کشتـه اند، شهر را در اختیار خود گرفته اند؟ اگر چنین کرده اند باید در رفتن شتاب کنى ، اما اگر ترا دعوت کرده اند و هنوز فرماندارشان در مسند خود قرار دارد، و بر مردم حکومت مى کند، و خراج و مالیات را براى او جمع مى کنند، ترا براى جنگ دعوت کرده اند مـطمـئن نیستـم که تـرا فریب ندهند و به تو دروغ نگفته باشند و ترا نفروشند آنگاه همانها دشمن تو باشند.
امام ـ از خدا طلب خیر مى کنم تا خدا چه خواهد؟!
ابن عـباس ـ هر چـه مـى خـواهم صبر کنم و این تـصمـیم شمـا را تـحمـل نمـایم نمـى تـوانم زیرا شمـا بسوى مـرگ و قتل مى روید، مردم عراق جمعیتى فریبکارند نزدیک آنها مرو، و در همین شهر امن بمانید که شمـا سید و بزرگ اهل حجازید و اگر مردم عراق ترا مى خواهند براى آنها بنویس که فـرماندارشان را بیرون کنند آنگاه به کوفه تشریف ببرید، و اگر نمى خواهى در مکه بمـانى به یمـن برو که کشورى پهناور و داراى قلعه ها و دژهاى محکمى است قسمتهاى کوهستـانى دارد که مـى تـوانید در آنجا محفوظ باشید و علاوه شیعیان پدر شما در آنجا زیادند، دوستان را مى فرستى تا مردم را به یاریت بخوانند امید است به هدف برسى .
حسین عـلیه السلام : پـسر عـم مـى دانم که تو مهربان و خیرخواه منى ، لیکن مسلم بن عقیل به من نوشته که مردم کوفه برایم بیعت کرده و آماده یاریم هستند.
ابن عباس : پسر پیغمبر! اکنون که مى خواهى بروى پس زنان و دختران را همراه مبر زیرا مـى ترسم که ترا بکشند و زنان و دخترانت ناظر جریان باشند که خدا داند به آنان چه خـواهد گذشت ، حسین جان به خدا قسم اگر مى دانستم که با چنگ زدن به موى سر شما و درگـیر کردن خـود را با شما مردم جمع مى شوند و تو را قانع مى کنند که به کوفه نروى هر آینه این کار را مى کردم ولى چه کنم که با هیچ قدرت و اقدامى نمى توانم شما را منصرف کنم .(۵)
نگـارنده : البتـه آنچه را که ابن عباس پیش بینى مى کرد بر حسین علیه السلام مخفى نبود لیکن حسین علیه السلام در تعقیب انجام وظیفه است که از طرف خدا مسئولیتش به عده اش نهاده شده است . و به اضافه مى داند که اگر به پرده خانه کعبه چسبیده باشد خونش را مى ریزند و احترام خانه خدا را از بین مى رود.

 


حسین و ام سلمه

 


ام سلمه وقتى شنید که حسین عازم عراق است با گریه و زارى به حسین عرض کرد:
فـرزندم مـرا با رفـتن به عراق محزون و اندوهناک مگردان ، که از جدت رسولخدا صلى الله عـلیه و آله شنیدم فرمود: یُقْتَلُ وَلَدِىَ الحُسَیْنِ باَرْضِ الْعراقِ فى اءرْضٍ یُقالُ لَها کَربَلا. ((فـرزندم حسین در عراق در زمینى که کربلا نامیده مى شود کشته خواهد شد))
و خاک قبر تو را که رسول خدا به من داده در شیشه اى نگهداشته ام .
حسین علیه السلام فرمود: مادرم مى دانم که کشته مى شوم و سرم را از بدن جدا مى کنند و خـدا خـواستـه است حرمـم را در شهرها به بیند و اطفالم را بعضى سر بریده و بعضى اسیر در قـید و بند باشند و هر چه کمک بطلبند کسى را نیابند که آنها را یارى کند ام سلمـه صدایش را به گـریه بلند کرد و عـرضه داشت : وا عـَجَبا فـَاَیْنَ تَذْهَبُ مَقْتُولٌ. ((شگفتا پس کجا مى روى با اینکه مى دانى کشته خواهى شد؟))
حسین که به مرگ لبخند و به زندگى نیشخند مى زند و زیستن با ذلت را ننگ و عار مى داند و مرگ با افتخار را بر زندگى ذلت بار ترجیح مى دهد مى فرماید:
مـادرم ، اگـر امـروز نروم فـردا خـواهم مرد و اگر فردا نمیرم روز بعد باید بمیرم ، از مردن گریزى نیست ، من روزى را که در آنروز کشته مى شود، و ساعتى را که در آن ساعت کشته مى شوم و قبرى را که در آن مدفون مى گردم مى شناسم چنانکه ترا مى شناسم و آن را مى بینم چنانکه ترا مى بینم .(۶)

 

 

 

حسین علیه السلام با ابن عمر


عبدالله بن عمر یکى از کسانى بود که با حسین علیه السلام ملاقات کرد و پیشنهاداتى ارائه داد، عـبدالله بخدمت پسر پیغمبر رسید و اظهار داشت : یا ابا عبدالله خدا ترا مورد لطف و رحمـت خـود قرار دهد، شما دشمنى بنى امیه را با خاندانتان مى دانید، بالاخره مردم یزید را حاکم قـرار داده اند و مـن مـى تـرسم که مـردم به خـاطر زر و زیور به او تمایل پیدا کنند و ترا بکشند و در هوادارى تو جمعیت زیادى کشته مى شوند.
که مـن از رسول خـدا شنیدم که مى فرمود: حُسَیْنٌ مَقْتُولٌ وَ لَئِنْ قَتَلُوهُ وَ خَذَلُوهُ وَ لَنْ یَنْصُروهُ لَیَخْذُ لَهُمْ اللّهُ الى یَومِ القِیامَهِ. ((حسین کشته مى شود و اگر او را بکشند و یاریش نکنند خداوند آن جمعیت را تا قیامت خوار مى سازد.))
مـن صلاح مـى دانم که شمـا هم مـانند مـردم عـمـل کنید و مـسائل را تـحمـل نمـائید چـنانکه زمـان مـعاویه تحمل مى کردید امید است که خدا فرجى برساند.
حسین : عـجبا یعنى من با یزید بیعت کنم و با او صلح نمایم با آن گفتارى که پیامبر درباره او و پدرش گفته است!!
ابن عمر: بالاخره از این تصمیم و رفتن به کوفه منصرف گردید و به مدینه بروید و اگر بیعت نمى کنید از مردم کناره بگیرید و سوژه اى به دست خاندان بنى امیه ندهید که مى دانید آنها هر چه بتوانند مى کنند، امید است که یزید زندگى زیادى نداشته باشد.
حسین : اف بر این سخن که چه زشت است ، آیا فکر مى کنى من اشتباه مى کنم ؟ اگر اشتباه مى کنم مرا متوجه اشتباهم کن که خاضعانه خواهم پذیرفت .
ابن عـمـر: نه به خدا قسم ، خدا هرگز پسر دختر پیامبرش را به اشتباه نمى اندازد که شمـا در پـاکى و اصالت و نجابت خانوادگى با یزید برابر نیستید اما مى ترسم این چـهره زیبا در برابر شمشیر قرار گیرد و از مردم حرکتهائى را مشاهده کنى که دوست ندارى ، با مـا به مدینه برگرد اگر نخواستى بیعت کنى در خانه ات بنشین و هرگز بیعت مکن .
امام ـ پسر عمر چنین نیست که تو فکر مى کنى اینها دست از من نمى کشند تا به اجبار از من بیعت نگیرند، و اگر بیعت نکنم مرا خواهند کشت .
مـگـر نمـى دانى که پـستـى دنیا است که سر یحیى بن زکریا را براى ستمکارى از ستمکاران بنى اسرائیل هدیه مى برند، در حالیکه سر بریده یحیى سخن مى گفت و بر آنها اتمام حجت مى نمود.
آیا نشنیده اى که بنى اسرائیل در فاصله طلوع صبح و آفتاب هفتاد نفر از پیامبران را کشتـند و سپـس در مـغـازه هاشان به خـرید و فـروش پـرداخـتـند مـثـل اینکه هیچ کارى نکرده اند و خدا هم به آنها مهلت داد تا در موعد مقرر آنان را به کیفر خود رسانید.(۷)
نگـارنده : حسین عـلیه السلام در گـفـتـگـوى با عـبدالله بن عـمـر نتـیجه سکوت را کامل و روشن بیان فرمود که اگر قیام نکند و با عزت به شهادت نرسد به سادگى و بى سر و صدا او را خـواهند کشت چـنانکه هفـتـاد نفـر از پـیامـبران بنى اسرائیل را مى کشند و آب از آب تکان نمى خورد.
و نیز تـشابه کامل سرنوشت خود با یحیى بن زکریا را ذکر مى کند که سر او را نیز براى یزید مـى برند در حالیکه در بالاى نى و در طشت سخن مى گوید چنانکه سر یحیى نبى سخن گفت .

 


حسین و محمد حنفیه


نامـه امـام حسین علیه السلام در مدینه به محمد بن حنفیه رسید و چون خبر شد که حسین از مـکه قـصد کوفه کرده است به منظور پیشگیرى از تصمیم امام به مکه آمد، تصادفا در شبى وارد مکه شد که امام فرداى آن قصد حرکت داشت لذا نزد امام آمد و عرض کرد: برادر تـو از مـکر و حیله و خـیانت اهل کوفه باخبرى که با پدر و برادرت چه کردند و من مى تـرسم که با تـو هم مـانند گذشتگانت خیانت ورزند اگر در حرم بمانى عزیز خواهى بود.
حسین علیه السلام ضمن تشکر از نصیحت و خیر خواهى برادر فرمود: برادرم مى ترسم یزیدبن مـعاویه حرمت حرم را نگه ندارد و خونم را در حرم بریزد و به وسیله من احترام خانه کعبه از بین برود.
مـحمد: اگر از این لحاظ بیم دارى پس به یمن یا سرزمین دیگرى برو که بتو دسترسى نیابند.
امـام : در این باره فکر مى کنم ، و چون سحرگاه هشتم ذیحجه امام حسین آماده حرکت گردید و مـحمـد حنفیه باخبر شد در حالیکه مشغول وضو بود گریست و نزد امام آمد و مهار ناقه اش را گـرفـت و گـفـت : برادر قرار بود درباره سخنانم اندیشه کنى چرا اینک در حرکت شتاب مى کنى ؟
قـالَ عـَلَیهِ السّلام : بَلى وَلکن اَتـانى رَسُولُ اللّه صلّى اللّه عَلیه وَ آلِه بَعْدَ ما فارقْتُکَ فَقالَ: یا حسینُ اُخرُجْ فَاِنّ اللّه قَدْ شاءَ اءنْ یُراکَ قَتِیلاً.
((بعـد از آنکه از تـو جدا شدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بخوابم آمد و فرمود: اى حسین حرکت کن که خدا مى خواهد تو را کشته ببیند.
فـَقـالَ مـُحَمَّدُ بُن الْحَنَفیّهِ اِنّا لله و انا اِلیه راجعُون فَما مَعْنى حَمْلِکَ هؤ لاء النَّسوهِ مَعَکَ وَ اَنْتَ تَخْرُجُ عَلى مِثل هذا الحال .
((مـحمد حنفیه پس از کلمه استرجاع عرض کرد: در صورتیکه براى کشته شدن مى روى چرا زنان را همراه مى برى؟))
فـقـال عـلیه السلام: انّ اللّه قد شاء ان یراهن سبایا. ((خدا مى خواهد آنها را اسیر ببیند.))(۸)

 


ابن عمر بوسه گاه پیامبر را مى بوسد


امـام حسین عـلیه السلام صبح روز هشتـم ذى حجه با اهل بیت و اصحاب از مکه حرکت فرمود و عبدالله بن عمر به محض اطلاع از حرکت امام سوار شد و با سرعـت هر چـه تـمـامـتر در منزل اول ، خود را به امام رسانید و عرض کرد: این تُرید یا بن رسول الله؟ ((اراده کجا دارید فرزند پیامبر خدا؟))
امام فرمود: عراق .
ابن عـمـر: مـَهْلاً اَرجع الى حرم جدک ((به حرم جدت مدینه طیبه برگرد؟))
حسین علیه السلام نپـذیرفـت ابن عـمـر وقـتـى دید امام از تصمیم خود بر نمى گردد گفت اى ابا عـبدالله جائى را که رسول خـدا بوسیده است به من بنما، حضرت ناف مبارک را آشکار ساخـت و پـسر عمر آنرا سه بار بوسید و گریست و گفت ترا به خدا سپردم و مى دانم که تو کشته خواهى شد.(۹)

 


حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر


عـبدالله بن جعـفـر طیار پـسر عموى امام حسین و همسر زینب کبرى از خبر رفتن حسین به کوفـه ناراحت گـردید، و امـواج غم و اندوه سراسر وجودش را فرا گرفت لذا نامه اى براى حسین علیه السلام نوشت و با دو فرزندش عون و محمد خدمت امام فرستاد، متن نامه چنین بود:
امـا بعـد. تـرا به خـدا سوگـند مى دهم که چون نامه ام را خواندید از این سفر منصرف گـردید که مـن در این راه احساس خـطر مى کنم و مى ترسم جان خود را از دست بدهى و خانواده ات را مستاءصل نمائى و اگر شما کشته شوید نور زمین خاموش مى گردد که شما شاخـص هدایت یافتگان و امید و پناهگاه مؤ منانى ، در رفتن شتاب مکن و من خود نیز شخصا خدمت خواهم رسید.
عبدالله بن جعفر که از فرط ناراحتى ، قواى خود را از دست داده و فکرش ‍ مشوش بود نزد عمروبن سعید حاکم مکه رفت و از او نامه امان براى حسین علیه السلام گرفت و یحیى بن سعـید برادر حاکم مکه را نیز براى اطمینان بیشتر با خود همراه ساخت و شتابان خود را به امام رسانید و نامه امان را خدمت امام عرض کرد و پیشنهاد اقامت مکه را نمود، لیکن حسین عـلیه السلام نپذیرفت عبدالله شروع کرد به التماس و ضجه و ناله کردن تا شاید بتـواند حسین را مـنصرف سازد حسین عـلیه السلام فـرمـود: جدم رسول خـدا صلى الله عـلیه و آله و سلم را در خواب ملاقات کردم و مرا دستورى داده که نمى توانم مخالفت نمایم .
عبدالله بن جعفر پرسید چه خواب دیدید؟
امـام فـرمـود: تـاکنون براى کسى نقـل نکرده ام و هرگـز براى احدى نقل نخواهم کرد تا خدا را ملاقات کنم .
عـبدالله بن جعفر با اندوه فراوان از حسین خداحافظى کرد و فرزندانش را سفارش نمود که در خدمت حسین باشند و در رکابش جان بازى نمایند.(۱۰)

 


حسین علیه السلام و عبدالله بن زبیر


عـبدالله بن زبیر که داعـیه خـلافـت و حکومـت داشت و به همـین دلیل از بیعـت با یزید سرپیچى کرد و به مکه آمد و مردم را به خود دعوت مى نمود و براى جلب مـردم عـوام تـظاهر به زهد و عبادت مى کرد و لباس خشن مى پوشید که على عـلیه السلام در وصف او مـى گـوید: ینصب حباله الذین لاصطفاء الدنیا. ((دام دین گسترده تا دنیا را صید و قبضه کند.))
و لذا بودن حسین در مـکه بر این زبیر گران مى آمد زیرا با وجود حسین هیچکس به او گـرایش پـیدا نمى کرد لیکن گاهى براى رفع تهمت حسین را از رفتن به عراق منع مى کرد حسین علیه السلام فرمود: از دنیا نزد ابن زبیر محبوب تر از این نیست که من حجاز را ترک کنم زیرا مى داند مردم او را همتاى من به حساب نمى آورند.
لذا مـى بینیم که عبدالله بن عباس پس از آنکه از منصرف نمودن حسین ماءیوس مى شود به ابن زبیر خـطاب مـى کند: لقد قرت عینک یا بن الزبیر ((چشمت روشن باد پسر زبیر))
که حسین به عراق مى رود و حجاز را براى تو مى گذارد، سپس به این ابیات مترنم مى گردد:
یا لک مـن قـبّره بمعمر

خلالک الجوّ فبیضى و اصفرى و نقّرى ما شیئت اءن تنقّرى

((اى قُبّره آبادى براى تو خالى شد پس تخم بگذار و صفیر بکش.))
((و هرچه مى خواهى بخوانى آواز بخوان.))(۱۱)


نویسنده:آیت الله محمد على عالمى

پی نوشت:
۱-اعیان الشیعه ج ۱ /ص ۵۹۳- مقاتل الطالبین ص ۱۰۹ - ارشاد مفید ص ۲۱۷ - الحسین فى طریقه الى الشهاده ص ۱۰.
۲-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۹۵۳ - ابصار العین ص ۶ - بلاغه الحسین ص ۲۸ - بحارج ۴۴/ص ۳۶۶ - حیاه الحسین ج ۳ /ص ۴۸ - ارشاد مفید ص ۲۱۸.
۳-حیاه الحسین علیه السلام ج ۳/ص ۴۴ - نفس المهموم ص ۱۶۵.
۴-حیاه الامـام الحسین ج ۳ /ص ۲۸ - بحارج ۴۴ /ص ۳۶۵ - کامل ج ۴ /ص ۳۷ - طبرى ج ۷/ص ‍ ۲۷۲.
۵-حیاه الحسین ج ۲/ص ۳۱۷ و ج ۳ /ص ۲۵ - بحارج ۴۴ /ص ۳۶۵ - مـقـاتـل الطالبین ص ۱۰۹ - کامل ج ۴ /ص ۳۷ - اعیان الشیعه ج ۱ /ص ۹۵۳ - طبرى ج ۷ /ص ۲۷۳ - مروج الذهب ج ۳ /ص ‍ ۵۴.
۶-حیاه الحسین ج ۳ /ص ۳۲ - نفس المهموم ص ۱۶۵ - اثبات الوصیه ص ۱۶۲ - ینابیع ص ‍ ۳۳۷.
۷-حیاه الحسین ج ۲ /ص ۳۱۷ - بحارج ۴۴ /ص ۳۶۵.
۸-اعیان الشیعه ج ۱ /ص ۵۹۳ - بحارج ۴۴ /ص ۳۶۴ - حیاه الحسین ج ۳ /ص ۳۱ - ینابیع الموده ص ۳۳۷.
۹-اعیان الشیعه ج ۱ ص ۵۹۳، بحار ج ۴۴، ص ۳۶۵، حیاه الحسین ج ۳ ص ۳۵.
۱۰-تـاریخ طبرى ج ۷ ص ۲۷۹، حیاه الامام الحسین ج ۳ ص ۲۴، ارشاد ص ۲۱۹، نفس المهموم ص ‍ ۱۷۲، عقد الفرید ج ۴ ص ۳۷۷.
۱۱-حیاه الحسین ج ۲ /ص ۳۰۹ و ج ۳ /ص ۲۷ - کامل ج ۴ /ص ۳۹ - طبرى ج ۷ /ص ۲۷۴ - مروج ج ۳ /ص ۵۵.


منبع : کتاب آنچه در کربلا گذشت ((از مدینه تا کربلا))
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

دستور ترور امام حسين عليه السلام از طرف يزيد
جوانان در مکتب امام عاشقان
حريت
وظيفه ما در برابر تحريفها
رویارویی ارزش‌های جاهلی و اسلامی در عصر اموی
فرهنگ عاشورا(18)
شهادت پسر امام مجتبى در دامن امام حسين عليه ...
حج امام حسين (ع) در کربلا
حضرت رقیه خاتون(س)
رهايي از جهالت و ضلالت

بیشترین بازدید این مجموعه

حضرت رقیه خاتون(س)
جوانان در مکتب امام عاشقان
فرهنگ عاشورا(18)
حج امام حسين (ع) در کربلا
زیارت ناحیه مقدسه
دستور ترور امام حسين عليه السلام از طرف يزيد
شهادت پسر امام مجتبى در دامن امام حسين عليه ...
رویارویی ارزش‌های جاهلی و اسلامی در عصر اموی
وظيفه ما در برابر تحريفها
قیام امام حسین علیه السلام از دیدگاه طبری

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^