پروردگار عالم چه لطف عظیم، چه احسان فوقالعاده و چه محبتی به تمام گنهکاران کرده که راهی تحت عنوان توبه به رویشان گشوده است! از زینالعابدین(ع) بشنوید: «أنتَ الذّی فَتَحتَ لِعبادِکَ باباً الی عَفوِکَ» تو کسی هستی که دری را بر روی بندگانت بهسوی گذشتت باز کردی، «و سَمَّیتَهُ التّوبة» و اسم آن در را گذاشتی توبه. این محبت الهی است.
از آن بالاتر اگر توبه کردم، طبق آیات سوره بقره، در گردونه محبت خدا قرار میگیرم: «إِنَّ اَللّٰهَ یحِبُّ اَلتَّوّٰابِینَ»﴿البقرة، 222﴾. این هم یک عنایت دیگرش که هم توبه را قبول میکند، هم گناهان را میبخشد و هم من را مورد محبت خودش قرار میدهد.
تدارک عملی برای پذیرش توبه
گناهان بین من و خدا بعضیهایش تدارک عملی لازم دارد؛ یعنی نماز نخوانده را بخوانم، خمس نداده را بدهم، روزه نگرفته را بگیرم. این یک نوع گناهان بین من و خداست که باید جایش پر شود. یک نوع گناه هم هست که جای آن پرشدنی نیست، باید استغفار و عذرخواهی و ترک کنم. گناهان باطنی مثل بخل، کینه، حسد و حرص را هم باید بریزم و پاکیزه کنم باطن را تا جای تو باشد، «الطیِّباتُ للطیِّبینَ».
اثر پاکی باطن
آنوقت، وقتی من پاک شدم در باطن و در ظاهر، چه عنایاتی به من میشود! دنیای عجیبی است! اینها در آیات و روایات آمده که به پاکان چه عنایاتی میشود؟
مرحوم حاج شیخ علیاکبر نهاوندی که از مجتهدان به نام بود، در خراسان زندگی میکرد و مرد بزرگی بود، خدمتگزار به خلق بود و تا وقت مرگش قلم به دست بود. ایشان نوشته است(من خودم در کتابهای مهم دیدم): یکوقتی شهر گیلان دچار کمآبی شد. آنجا هم یک سرزمین سبز و پر محصول بود و با قطع شدن باران، تمام منطقه در معرض خطر قرار گرفت. به مردم گفتم خدا برای باریدن باران راهی قرار داده که آن هم نماز استسقاء است. جمعیت آمدند بیرون، طبق شرایط لازم نماز باران را خواندند و برگشتند، اما خبری نشد. پنج روز، ده روز، پانزده روز، بیست روز گذشت، نهایتاً به این فکر افتادند که عدهای بیایند در خانه خانمی به نام اُمّمحمّد که از زنان پاکدل، پاک عمل و پاک اخلاق بود. خدا وعده داده دعای اینجور آدمها را مستجاب کند. به در خانه آمدند و در خانهاش را زدند، پیرزن قدخمیدهای آمد، در را باز کرد و گفت: چه میخواهید؟ گفتند: خانم، خدا که به حرف ما گوش نداد و باران نفرستاد، تو یک کاری بکن. گفت: درِ خانه را خالی کنید. رفت داخل، یک جارو آورد و آشغالها و خاشاک دمِ در را جارو کرد. در خانه را خیلی تمیز کرد، بعد جارو را کنار گذاشت، سرش را به جانب پروردگار بلند کرد و گفت: پاک کردن محل کار من، آبپاشی هم کار تو. چیزی نگذشت که باران شروع به آمدن کرد. رودخانهها را پر کرد، جویها را پر کرد، چالهها را پر کرد، زمینها را پر کرد.
غُسل در اشک زنم که اهل طریقت گویند/ پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
گرههای گناه
پاکیها خیلی کار میکند و ناپاکیها تا آدم زنده است، چه گرههایی به زندگی میزند و چه گرههای سنگینی هم در وقت مرگ میزند! چه گرههای بازنشدنی در قیامت در کار آدم ایجاد میکند! همین مرد بزرگ از کتاب «روضات الجنات» هشت جلدی که از کتابهای بنام شیعه است و در اواخر صفویه نوشته شده(من این کتاب را دارم)، نقل میکند(خودم در این کتاب دیدم، ولی حالا برای اینکه ذکر خیری از ایشان باشد، از ایشان نقل میکنم): فضیل شاگردی داشت که از همه شاگردانش درسخوانتر، بهتر و کوشاتر بود. آمدند پیش فضیل و گفتند دارد میمیرد. فضیل آمد بالای سرش، دید بله در حال احتضار است، به او گفت: بگو «لا اله الا الله». گفت: نمیگویم. فضیل شروع کرد سوره مبارکه «یس» را خواندن، با عصبانیت به فضیل گفت: نخوان، نخوان؛ من این حرفها را قبول ندارم! و مُرد.
فضیل آمد خانه و دیگر بیرون نیامد، در را باز نکرد و داخل خانه مشغول عبادت و گریه و در فکر این معنا که پرده برود کنار و من این شاگردم را ببینم، بپرسم چه کار کردی که چنین گرهی در وقت مرگ به تو خورد؟ چند روزی بیرون نیامد تا اینکه یک شب خواب دید شاگردش را میکشند طرف جهنم، گفت: به من اجازه میدهید با او حرف بزنم؟ گفتند: حرف بزن. گفت: چه شد که وضعت اینگونه شد؟ گفت: به خاطر سهتا گناه: یکی حسادت، من نمیتوانستم نعمت خدا را به دیگران ببینم و رنج میبردم؛ دوم سخنچینی، خوشم میآمد از دو بههمزنی؛ سوم، به خاطر رنجی که داشتم، سالی یکبار قدح کوچکی شراب میخوردم، این وضع دنیای من بود و الآن هم که وضع برزخم را میبینی. گناه مولد آتش و توبه خاموشکننده این آتش است. این عظمت توبه است.