مردى در بنى اسرائیل قبور را مىشكافت و كفن مردگان را مىدزدید. چون قبر همسایه را شکافت، ندا دهندهاى ندا داد: این كار زشت را انجام مده. وی نیز به خانه رفت و توبه نمود.
به گزارش سرویس قاب نقره برنا، زندگى بزرگان مخصوصاً اولیاى الهى دانشگاهى است انسانساز كه شاگردان آن سلمانها و ابوذرها هستند و بهترین عمل تدبر و تفكر و اندیشه در زندگى اولیاء الهى است .
زیباترین صورتهاى معشوق حقیقى در هر زمان و مكانى تمامى فرزندان آدم (ع) را به عشق بازى فرا مىخواند ، اما آدمزادگان چنان سرگرم خورد و خوراك و پوشاكند كه از تمام فریادهاى بلند جهان هستى حتى ندایى ضعف را نمىشنود .
حضرت امیرالمؤمنین (ع) در بیانى نورانى مىفرمایند : مایه عبرت بشر بسیار است ولیكن عبرت آمرزان اندكاند .
و نداى ملكوتى فرشته وحى به تمامى بشر امر میكند : اگر دلى بیدار باشد خواهد دید كه سراسر جهان هستى فریاد برمى آورند ، یكى هست و نیست جز او.
لیكن اقتضاى زندگى مادى ، انسان را از مسیر حق غافل مى كند؛ لذا خداوند انبیاء و اولیاء خود را براى بیدار كردن فطرت خفته بشر مىفرستد تا شاید انسان خاك نشین نظرى به افلاك كند و همراه آخرین فرستاده خود ثقل اكبر و نور مبین قرآن كریم را نازل مىكند و در آن قصه و داستان گذشتگان را بیان مى كند تا شاید « عبرت آموزان » عبرت بگیرند .
در ادامه حکایتی درباره لطف و رحمت خداوند به بندگانی است که با توبه کردن به صراط مستقیم بازگشتند و استاد حسین انصاریان آن را اینگونه نقل کردهاند:
حضرت زینالعابدین (علیه السلام) حكایت مىكند: مردى در بنى اسرائیل قبور را مىشكافت و كفن مردگان را مىدزدید!
همسایهاى داشت بیمار شد و بر مرگ خویش و از این كه نبش قبر شود و كفنش را بدزدند ترسید. كفن دزد را خواست و گفت: من چگونه همسایه اى براى تو بودم؟ گفت: بهترین همسایه . گفت : به تو حاجتى دارم . كفن دزد گفت : حاجتت را برآورده مى كنم . همسایه دو كفن نزد او گذاشت و گفت: دوست دارم بهترینش را بردارى و هنگامى كه من دفن شدم گورم را براى بردن كفنم نشكافى.
كفن دزد از برداشتن كفن خوددارى مى كرد ولى همسایه بر اصرارش مى افزود تا پذیرفت. همسایه از دنیا رفت . هنگامى كه دفن شد نبّاش گفت : این میت دفن شد ، چه علم و بصیرتى براى اوست كه بفهمد من كفن او را مى دزدم یا نمى دزدم ، هر آینه مىروم و قبرش را مى شكافم و كفنش را مىبرم!
چون قبرش را شكافت شنید ندا دهنده اى ندا مى دهد : این كار زشت را انجام مده .
نبّاش خاك روى قبر ریخت و به خانه بازگشت و از گذشته اش توبه حقیقى كرد، سپس به فرزندانش گفت: من چگونه پدرى براى شما بودم ؟ گفتند : پدر خوبى بودى. گفت: مرا به شما حاجتى است. گفتند: هر حاجتى دارى بگو ان شاء الله به انجامش اقدام مى كنیم. گفت: هنگامى كه من از دنیا رفتم مرا به آتش بسوزانید ، چون خاكستر شدم در برابر تندبادى نصف خاكسترم را به سوى دریا و نصف دیگر را به جانب خشكى بر باد دهید.
فرزندان به پدر تعهد دادند كه این كار را انجام دهند . پس از مرگش و انجام وصیتش خداى توانا خاكسترش را جمع كرد و به او حیات بخشید و گفت : چه چیز تو را واداشت كه چنان وصیتى به فرزندانت بنمایى ؟ گفت : به عزتت سوگند بیم از تو . خداى بزرگ فرمود : من طلبكارانت را راضى مى كنم ، و تو را از خوفم ایمنى مى بخشم ، و گناهانت را مى آمرزم
منبع : برنا نیوز