منابع مقالہ : کتاب عرفان اسلامى ج 4 نوشتہ : حضرت آیت اللہ حسین انصاریان
وقتى انسان نظرى بلند و همتى والا داشت، از بركت اين نظر و همت بلند كه محصول ارتباط با انبيا و امامان عليهم السلام و اولياى الهى است مقصدى و هدفى جز حضرت حق نخواهد داشت و براى نيل به اين مقصد، ابتدا از تماشاى آثار به يقين رسيده، آن گاه با كوشش در جنب يقين به نفس قدسى نايل گشته، سپس در حركتى ديگر به نفس كليه الهيّه رسيده، در آن مقام به شهود جمال موفق مى شود و هيبت و عظمت و جلال حضرت دوست را يافته، از ناچيزى خود دچار ترس شده و به مراقبت و مواظبت خويش مى كوشد كه مبادا از حضرت او دور افتد و در آن مقام به فرموده حضرت صادق عليه السلام به غفلت دچار گشته و به بلاى خطر عظيم گرفتار آيد!!»
مسجد، خانه و بساط اوست و بدون گذشتن از نفس اماره و رسيدن به نفس ناطقه قدسى و آراسته شدن به نفس كليه الهيّه، درك هيبت و عظمت ملك الملوك ميسر نيست كه ساده و عادى به مسجد رفتن و اين رفت و آمد به صورت عادت در آمدن ثواب چندانى براى اهل مسجد ندارد.
بكوشيد تا آن روح عالى را به دست آورده و لايق مقام آن جناب گشته و به فيض ديدارش با چشم دل نايل آييد و در بساط آن جناب به درك عظمت و هيبت او موفق شده غرق ترس و شرم شويد و در شعله ترس و شرم آن چنان بسوزيد كه اثرى از هستى شما نماند، چون اثر از هستى و انيت نماند به مقام فنا رسيده و به بقاى او باقى و ابدى خواهيد شد و به حضرت دوست در آن مقام خواهيد گفت:
دو عالم را به يك بار از دل تنگ |
برون كرديم تا جاى تو باشد «1» |
|
اين روح كه به واسطه آن انسان به بساط حضرت او راه مى يابد و آنچه بايد ببيند در آنجا مى بيند، روحى است كه غير خدا كه هستى حقيقى است همه چيز در نظرش ناچيز است و به فرموده سرور مؤمنان و قبله عارفان على عليه السلام:
عَظُمَ الْخالِقُ في أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ في أَعْيُنِهِمْ «1».
خداوند در باطنشان بزرگ و غير او در ديدگانشان كوچك است.
روحى است كه بر خلاف ارواح جزئيه به هيچ چيز از نظر انتفاع شخصى و استفاده مادى نمى نگرد، بلكه چون ظل حق است و مستغنى به حق بر همه موجودات معطى و مشفق و مهربان است و انتفاع خلق منظور اوست.
روحى است كه پيوسته داراى عصمت و قدس و نزاهت و محفوظ از هر خطا و لغزش علمى و عملى است و دوريش از عصيان حق ذاتى و اشتياقش به طاعت وى فطرى است.
روحى است كه اميال جزئى به كلى از او زايل شده و ميل كلى و عشق به نظام كل جايگزين او گرديده است.
روحى است كه تحت تأثير لذات حسى زمانى نيست و آرزوهاى موقت فانى و اوهام خيالات شيطانى در آن روح پاك مؤثر نخواهد بود.
روحى است كه او را عبداللّه، عين اللّه، يداللّه و بيت اللّه و خليفةاللّه و ظل اللّه و وجه اللّه بتوان گفت، روحى است كه از خود فنا و به حق بقا يافته و در عين محروميت از هر نعمت به لقاى منعم و لذت شهود وى شتافته از خود پرستى رهيده، به حقيقت پرستى رسيده؛ خود پرستيدن را نقص ذات و پرستش خدا را كمال مطلوب يافته.
روحى است كه در عين فقر غنى است و از همه چيز عالم و تمام علل و اسباب آفرينش جز حضرت دوست خود را مستغنى يافته و از هرچه مورد نياز خلق است خويش را بى نياز مى شناسد و به زبان ذات گويد:
گر ما به فقر و فنا كمتر زخاك رهيم |
از مجد و عز و غنى بر خلق پادشهيم |
|
و چون به گنج معرفت و سلطنت شهود وصال الهى رسيده به كلى بى نياز از غير خداست يعنى همه چيز جز خدا را از خود بى اثر و معزول از تأثير شناخته است، بلكه معدوم و فانى و باطل الذات مى داند:
[ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ] «1».
اين [آفريده هاى شگفت و اين تغييرات و تحولات ] دليل بر اين است كه خدا فقط حق است و آنچه به جاى او مى پرستند باطل است، و بى ترديد خدا همان والا مرتبه و بزرگ است.
روحى است كه چون خلق او را ذليل و خوار شمارند به عزّ عبوديت الهى خود را بالاتر و برتر از شاهان عالم و ذليل و حقير در پيشگاه عظمت الهى داند و به زبان ذات گويد:
بنده او شو كه به يك التفات |
سلطنت هر دو جهانت دهند |
|
روحى است كه در راه وصل محبوب صبور است و به ناز معشوق از بلا روى نتابد بلكه به زبان ذات گويد:
در بلا من ديده ام لذات او |
مات اويم مات اويم مات او |
|
اى بلاى تو زدولت خوب تر |
انتقام تو زجان محبوب تر «2» |
|
و به لسان استعداد سرايد:
بلايى كز تو اى پرناز آيد |
به راهش دل به چشم باز آيد |
|
كجايى اى بلا بنواز ما را |
به اوج وصل ده پرواز ما را |
|
آن روحى است كه از مختصات وى مقام رضا است و مقام تسليم و اين روح است كه مبدء وجودش خدا است بى وساطت علل طوليه و عرضيه و بازگشت آن هم به سوى خدا است بى واسطه اغيار و بى هيچ توجه به حجاب ظلمانى ممكنات و حجاب نورانى مظاهر اسما و صفات از بين و اميد بهشت و دوزخ رهيده و به وصال معشوق و معبودش، آن حسن بى حد رسيده، اين همان روحى است كه ايزد متعال فرموده:
[وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ] «2».
و از روح خود در او بدمم.
اين همان روحى است كه باز فرموده:
[يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً] «3».
اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته!* به سوى پروردگارت در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.* پس در ميان بندگانم درآى.
خلاصه نفس كليه الهيّه، نفس مقدس و روح پاك حضرت ختمى مرتبت و خلفاى آن حضرت از اميرالمؤمنين تا مهدى قائم عليهم السلام است و ارواح ناطقه قدسى پيروان آن بزرگوارانند از بدو خلقت تا انتهاى عالم بشريت!!
در اوّل اين مقال و ترجمه مورد بحث گفته شد كه ما را آن قدرت عقلى و روحى نيست كه يك باره به تماشاى او برخاسته و از اين تماشا به دل و قلب هيبت گرفته و در آن مقام از غفلت كه مورث خطر عظيم است پاك باشيم.
بر ما لازم و واجب است كه از طريق تماشاى آثار، تماشاى عقلى و علمى و روحى و عملى به آن بارگاه مقدس راه پيدا كرده و به آنچه بايد برسيم.
و در ميان آثار، ارزنده تر و گسترده تر و پر منفعت تر از وجود محمد صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام نيست كه اين بزرگواران مظاهر كامل و جامع اسما و صفاتند و هركس از طريق قلب و عقل و عمل به آن بزرگواران پيوست بى شك توفيق راه يافتن به مقام قرب و بساط انس را پيدا مى كند و به تماشاى جمال يار حقيقى موفق مى گردد و به آن هيبتى كه بايد هميشه يا به وقت عبادت در دل پيدا كند مى رسد، در آن صورت حق عبادت به طور عام و حق مسجد به طور خاص ادا خواهد شد.
و چون حق عبادت و جايگاه عبادت ادا شود، منظور نظر مولا گردى و عشق جناب او هر لحظه در دلت فزونى گيرد و به زبان حال در پيشگاه آن صاحب جلال به طور دايم چنين گويى:
جز هواى تو به سر نيست هواى دگرم |
تا خبردار شدم از تو، زخود بى خبرم |
|
جان كه در روز وصالت نسپردم دانم |
نفزايد شب هجران تو جز درد سرم |
|
نفسى بيش نماندست اگر مى آيى |
زودتر آى كه در دادن جان منتظرم |
|
تو به بر آى كه سروم ندهد بارورى |
با فروغ رخ تو جلوه ندارد قمرم |
|
چون به آن مقام رسى، كمال رضايت از مولا و حبيبت به تو دست دهد و آنجا را از عدل و فضل بى نهايت بينى و اختيار كامل را از صاحب و محبوبت دانى كه با تو از روى فضل رفتار كند به اين معنى كه از روى تفضل زياده از آنچه مستحقى به تو عنايت فرمايد يا از روى معدلت فراخور عمل تو با تو معامله كرده به تو ثواب دهد، در هر صورت به فضل يا به عدل تسليم او خواهى بود و بر دلت از جناب او چيزى كه تو را از آن مقام دور كند نخواهد گذشت.
در آن مقام كه مقام تحير و كمال دل دادگى است، جز وصل جانان چيزى براى تو مطرح نخواهد بود و چيزى هم جز فضل و كرامت و عنايت و لطف نسبت به تو براى او مطرح نخواهد بود!!
آنجاست كه تمام وجودت يك پارچه فرياد مى زند:
يار برداشت ز رخ پرده براى دل من |
برد از من دل و بنشست به جاى دل من |
|
نتوان گفت زمين است وسما خلوت دوست |
خلوت سلطنت اوست سراى دل من |
|
دل من بارگه سلطنت فقر و فناست |
آسمان است و زمين است گداى دل من |
|
عشق با آن كه هواى من و آب من ازوست |
تربيت يافته از آب و هواى دل من |
|
پنجه حسن كه معمار بناى ابدى است |
كرد از آب و گل عشق بناى دل من |
|
اى كه از غرب افق مى طلبى كرد اشراق |
آفتاب ازل از شرق سماى دل من |
|
دل من كشتى نوح است به درياى فنا |
ناخداى دل كشتى است خداى دل من |
|
من كه اين گونه نحيف هستم وبيمار وضعيف |
حق غذاى دل من گشت و دواى دل من |
|
به رخ زرد من آن نرگس بيمار گشود |
يار بگشود در دار شفاى دل من |
|
[فإن عطف عليك برحمته و فضله قبل منك يسير الطاعة و أجزل لك عليها ثوابا كثيرا، و إن طالبك باستحقاقه الصدق و الإخلاص عدلا بك حجبك ورد طاعتك و إن كثرت و هو فعال لما يريد]
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
اگر خداوند با تو با رحمت و فضلش رفتار كند، بدون شك طاعت كم و قليل را از تو قبول كرده و در مقابلش ثواب زياد به تو عنايت خواهد كرد.
و اگر خداوند عالم، فراخور عظمت و بزرگى خودش از تو درستى افعال و اعمال و صدق بخواهد و در اين زمينه با تو با عدلش معامله كند، به او راه پيدا نخواهى كرد و طاعت و عبادت تو مردود خواهد شد اگرچه بسيار زياد باشد كه آن حضرت هر چه بخواهد انجام خواهد داد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نهج البلاغة: خطبه 184، (خطبه متقين)؛ بحار الأنوار: 64/ 315، باب 14، حديث 50.
(2)- حجر (15): 29.
(3)- فجر (89): 27- 28.
منبع : پایگاه عرفان