کربلا کعبه عشق است، حریم حرمش
با عزیزی که پر از یوسف زهراست غمش
جان به میدان متجلی شده پر میگیرد
عشق در زمزم زهرایی باغ قدمش
قامت کیست که چشم دو جهان همسفر است
با شکوفایی دریا شده پیچ و خمش
داغ هفتاد و دو آیینه چه سنگین، چه شگفت
خاک را برده به بیتابترین بیش و کمش
علم عشق بلند است، علمدار کجاست؟
آب میخواهد سالار شهیدان حرمش
دست طوفان شده آب کجا علقمه شد
که پریشان گذرد بر سر دریا علمش
لایلای اصغر لبتشنه خدایا چه بلند
شعر پرپر شدنش آیه آهوی رمش
بال و پر میزند این خون شقایق شده سرخ
آسمان پر شده از موج دم و بازدمش
دست در خون خدا برده شگفت است زمان
تا که انکار کند، اوج وجود از قدمش
منبع : خلیل عمرانی