فارسی
چهارشنبه 07 آذر 1403 - الاربعاء 24 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
3
نفر 0

خوف از خدا سدّى در برابر گناه‏

ابوحمزه ثمالى از حضرت زين العابدين نقل كرده كه آن بزرگوار فرمود: مردى با همسرش به كشتى نشست، كشتى در برخورد با امواج درهم شكست، از مسافران كشتى جز همسر آن مرد كسى نجات نيافت، آن زن به وسيله تخته پارهاى خود را به جزيرهاى رسانيد در آن جزيره مرد راهزنى بود كه از هيچ گناهى امتناع نداشت، راهزن با زن مصادف شد، زنى تنها و جوان و بدون يار و مددكار و بيمانع، ابداً احتمال نميداد زنى را در جزيره با اين وضع مشاهده كند، با شگفتى پرسيد تو از آدميانى يا از جنيان؟ پاسخ داد از بنى آدم، راهزن به خيال خود زمان را غنيمت شمرد، و بدون اين كه كلمهاى از او بپرسد آماده عمل نامشروع شد در اين هنگام زن را چنان مضطرب و لرزان ديد كه شاخه درخت در برابر باد ميلرزد.

پرسيد از چه ميترسى با سر اشاره به عالم ملكوت كرد و گفت: از خدا ميترسم، پرسيد تاكنون چنين پيش آمدى كه با مردى نامحرم جمع شوى برايت انفاق افتاده؟ زن گفت: به عزت پروردگارم سوگند هنوز چنين كارى نكردهام.

لرزيدن مفاصل زن و رنگ پريدهاش اثرى نيكو در آن راهزن به جاى گذاشت و گفت: با اين كه تو تاكنون چنين كارى را نكردهاى، اين بار هم به اجبار من با نارضايتى تن در ميدهى اينگونه ميترسى به خدا سوگند من به اين گونه ترسيدن از تو سزاوارترم، سپس از جا حركت كرده منصرف شد به خانه و خانواده خود برگشت و از گناهانش توبه كرد.

او پس از توبه با راهبى در راهى مصادف شد، چون مقدارى راه پيمودند حرارت آفتاب بر آنان تابيد، راهب گفت: جوان خوب است دعا كنى خداوند به وسيله ابرى برما سايه اندازد كه از اين حرارت آسوده شويم، جواب با شرمندگى گفت: مرا نزد خدا كار نيكى نيست كه جرأت دعا داشته باشم، راهب گفت پس من دعا ميكنم تو آمين بگو جوان پذيرفت.

راهب از حضرت حق درخواست سايهاى به وسيله ابر كرد، راهزن تائب آمين گفت، چيزى نگذشت كه ابرى بر سر هر دو سايه انداخت و آن دو در سايه ابر به راه خود ادامه دادند، بيش از ساعتى راه را طى نكرده بودن كه بر سر دو راهى رسيدند، جوان ازيك طرف و راهب از طرف ديگر از هم جدا شدند، ناگهان راهب ديد ابر بالاى سر جوان در حركت است به او گفت: جوان اكنون روشن شد كه تو از من بهترى دعاى تو بود كه مستجاب شد نه دعاى من!

بايد داستانت را براى من بگوئى، جوان داستان برخورد خود را با آن زن پاكدامن گفت، راهب به او خطاب كرد:

«غفرلك مامضى حيث دخلك الخوف فانظر كيف تكون فيما تستقبل:»

خداى مهربان به سبب همان ترسى كه بر دلت وارد شد از گناهان گذشتهات درگذشت اينك بيدار باش كه در آينده چگونه خواهى بود.


منبع : پایگاه عرفان
3
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

فرشتگان الهی
هراس از عظمت و جلال خدا
گفتاری در باب توبه (2)
شفاعت امام حسین علیه السلام
بعثت پیامبر (ص)
حكايت گرگان و كرمان‏
چله کلیمیه
حيات برتر و ملكوتى
چادر یادگار حضرت زهراء
اگر دل خانه شیطان شود

بیشترین بازدید این مجموعه

فرمان كريمانه حضرت رضا به حضرت جواد (ع)
نتيجه شوم مستى‏
روايات باب خيانت‏
ثمرات ارتباط معنوى‏
جوانی کجایی ویادت بخیر
فضیلت و اهمیت اعتکاف
بعثت پیامبر (ص)
نفس لوامه
مقام انسانیت
پایه‌گذار اربعین

 
نظرات کاربر

الهام
باتشکر از این داستان زیبا و عبرت آموز. باشد که از پندگیرندگان باشیم.
پاسخ
1     0
16 بهمن 1390 ساعت 06:57 صبح
رضا پناهی
خیلی دوستتون دارم با ارزوی سلامتی و شادی برای شما بزرگوار
پاسخ
1     0
16 بهمن 1390 ساعت 03:38 صبح
کتایون کاظمی
ممنونم از اینکه اینطور مطالبی میفرستید ون هم از گناهکاران هستم کمکم کنید
پاسخ
1     0
15 بهمن 1390 ساعت 11:36 بعد از ظهر
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^