پيش از آن كه حضرت موسى (ع) كه مقام با عظمت كليم الهى ويژه آن بزرگوار بود و سومين پيامبر اولوالعزم حضرت حق است مبعوث به رسالت شود و سفره هدايت الهى را براى نجات همگان و بخصوص بنى اسرائيل و قوم يهود بگستراند و راه سعادت و خوشبختى را به مردم نشان دهد يهود سخت ترين روزهاى خود را زير شكنجه هاى طاقت فرسا و فشارهاى گوناگون فرعونيان مى گزارندند!
زمانى كه موسى (ع) مبعوث به رسالت شد و پرچم توحيد و خدا پرستى و كرامت و فضيلت را برافراشت و چراغ پرفروغ هدايت را فرا راه يهود قرار داد ارواح پژمرده آنان را جوان ساخت و به جان هاى در بند شده و اسير گشته آزادى بخشيد، و آنان را از زير بار شكنجه ها و عذاب هاى فرعون و قومش نجات داد.
ولى دقت كنيد كه اين پيامبر بزرگ و اين منجى خيرخواه و اين دلسوز امت يهود در برابر خدمات معنوى و مادى اش از يهود چه ديد و چه پاداشى گرفت؟
به يكى از پاداش هائى كه اين قوم عنود به آن پيامبر با كرامت دادند چنان كه تفاسير و تواريخ و روايات نقل مى كنند به عنوان مثال اشاره مى شود.
هنگامى كه موسى و بنى اسرائيل به فرمان حضرت حق مصر را مخفيانه ترك كردند و به كنار رود نيل رسيدند، موسى با اشاره عصاى خود آب ها را روى هم ريخته در لابلاى رود خروشان راهى نمايان شد. موسى (ع) فرمان داد تا همگى آن راه را در پيش گرفته و از نيل عبور كنند ولى آنان يك صدا گفتند: ما دوازده قبيله ايم و هر قبيله اى عادات و رسوم مخصوصى دارد بنابراين بايد راه دوازده بخش شود تا فرمانت را اجرا كنيم.
موسى به اذن حق به دريا گفت: دوازده راه باز كن و دريا دوازده راه باز كرد.
ولى آنان يك قدم پيش نرفتند و بهانه و عذرشان اين بود: ممكن است كه در ميان راه ما را به يكديگر نيازى افتد پس دريا را بگو تا چون پنجره ها سوراخ هائى در ميان ديوارهاى آب باز كند، تا هر قبيله اى بتواند قبيله هاى ديگر را ببيند و با آنان گفتگو كند، و چنين شد.
ولى باز هم برجاى خود ايستاده و فرياد زدند: پاهاى ما برهنه است و زمين رود نيل رطوبت دارد و تا فرمان ندهى زمين خشك شود ما از آن عبور نمى كنيم.
خداوند فرمان داد زمين خشك شد ولى باز هم برجاى خود ايستادند و اين بار بى ادبى و وقاحت را به منتها درجه رسانيده و با يكديگر چنين گفتند:
موسى ما را از شهر آواره كرد و اينك مى خواهد در دريا غرقمان كند تا مال و ثروت هايمان را نصيب خود نمايد و به تصرف خويش درآورد!!
موسى با يك دنيا دِهشت در حالى كه لبخند تلخى بر لبانش نقش بسته بود پاى بر رود نيل نهاد و پيشاپيش آنها به راه افتاد.
اين نخستين تجربه و آزمايش تلخى بود كه يهود به موسى نشان دادند.
باز در همان مدارك آمده: چون يهود از رود نيل خارج شدند و خيالشان با نابودى فرعونيان از بركت موسى راحت شد و به صحراى سينا رسيدند به موسى گفتند: ما را از آشيانه خود بيرون آورده در صحرائى شن زار سكونت دادى، اين چه رفتارى است كه با ما دارى مگر ما سنگ هستيم و نياز به خوراكى و آشاميدنى نداريم؟!
خداى مهربان فرمان داد تا از آسمان براى آنان طعام بيايد و ابرى بر آنان سايه اندازد، و سنگى به آنان آب دهد.
چندى به آن منوال گذشت تا آن كه روزى به موسى گفتند ما طعام هاى آسمانى نمى خواهيم به خدايت بگو «دقت كنيد گفتند به خدايت بگو «1» نه به پروردگارمان» همان پياز و سبزى و خيار و عدس و سير «2» را براى ما قرار دهد زيرا ما به آنها عادت كرده ايم و براى ما خوش مزه تر از طعامى است كه خدا از آسمان نازل مى كند!!
موسى گفت: پس داخل يكى از اين قريه ها شويد و آنچه مى خواهيد خود بكاريد، ديگر خداوند براى شما طعامى نخواهد فرستاد.
نافرمانى و لجاجت يهود آنقدر زياد شد، و آزارشان به عبد صالح خدا حضرت موسى چنان اوج گرفت كه خدا عقوبتى سخت متوجه آنان كرد، و آن اين بود كه مدت چهل سال در صحراها و بيابان ها سرگردان بودند و آنان كه با موسى بيرون آمدند آرزوى ورود به شهر را به گور بردند و نوه ها و نواده هايشان با يوشع بن نون هزار و پانصد سال پيش از ميلاد وارد شهر كنعان شدند.
پس از آن هم اين قوم بدكردار و لجوج در نسل هاى بعد به خاطر جنايتشان و خيانت به دين خدا و ظلم و ستمشان به مردم دچار عقوبت هاى فراوان شدند ولى باز هم به علت سنگدلى عبرت نگرفتند.
حكومت و دولت آنان سالها پس از سليمان كه زمينه دين دارى و آرامش را براى آنان فراهم كرده بود به دو بخش تقسيم شد: يكى در شمال كه پايتختش نابلس بود و ديگرى در جنوب كه پايتختش در اورشليم قرار داشت.
اين دو دولت مدت دويست سال با هم جنگيدند تا آن كه سرجون امپراطور آشورى ها بر آنان چيره گشت و فرمان داد تا همه يهود را از آن منطقه خارج سازند و به دربدرى و ذلت گرفتار شوند.
پس از آن كه نينوا به دست كلدانيها سقوط كرد يهود براى به هم زدن ميان آنان و مصرى ها كه بر كنعان حكومت داشتند سخت مشغول فتنه گرى شدند كه از پى آن جنگ دامنه دارى ميان آنان واقع شد بالاخره (نبوخذ نصر) پادشاه بابل در سال 562 پيش از ميلاد پيروز شد و براى انتقام از فتنه گرى ها و جنايات يهود اورشليم را خراب كرد و هيكل شان را نابود ساخت و همه را دست بسته با ذلت و خوارى به بابل سوق داد.
مدت زيادى را در اسيرى گذراندند تا كورش پادشاه ايران كه مادرش يهودى بود آنان را از اسيرى كه به اسيرى بابل مشهور شده بود نجات داد و دوباره هيكل را بنا كرد.
در ايام هيلين يهود عنود و خرابكار و فتنه گر مورد تهاجم هاى بسيارى واقع شدند كه آخرين آنها وقتى بود كه رهبر معروف رومانى قيطس اورشليم را خراب كرده، هر چه يهودى بود اسير كرد و به رُم فرستاد، اين حادثه در سال 70 ميلادى واقع شد و در سال 125 ميلادى ادريانوس امپراطور رومانى برآنان تاخت و اورشليم را خراب كرد و تعداد پانصد هزار يهودى را نابود و پنجاه هزار نفرشان را اسير نمود.
در عهد تراجان تعداد زيادى از يهود مخفيانه وارد اورشليم شده و بناى خرابكارى را گذاردند و هنگامى كه ادريانوس پادشاه روم شد اورشليم را به تصرف آورد و انجام مراسم بر يهود سخت گرفت، يهود به رهبرى باركوخيا شورش كردند ولى پيروز نشدند در اين واقعه بيش از 580 هزار يهودى فتنه گر و خرابكار قتل عام شدند و آنان كه جان سالم بدر بردند از شهر بيرون رفتند و پس از اين تاريخ يهود خرابكارى هاى زيادى كردند و در اثر آن چندين بار قتل عام شدند كه مسبب اين واقعه ها خود آنان بودند. «1» گوستاولوبون فرانسوى مى گويد: اگر ما بخواهيم صفات و خصوصيات يهود را در چند كلمه خلاصه كنيم بايد بگوئيم، يهود چوى آدميانى هستند كه تازه از جنگل داخل شهر شده اند و هميشه از صفات انسانى بى بهره بودند و چون پست ترين مردم روى زمين زندگى مى كنند.
يهود هميشه مردمى وحشى، سفاك و بى غيرت بوده و حتى در زمان هائى كه خود آنان بر كشورهاى محل اقامت خود حكومت ميكردند باز هم از سفاكى خود دست برنداشته اند، بى پروا داخل جنگ شده و چون از پاى در آيند به يك مشت خيالات ناانسانى و بى اساس پناه ميبرند، خلاصه آن كه هيچ فرقى ميان يهود و حيوانات يهود نمى توان گذاشت
منبع : پایگاه عرفان