هفتاد و دو لالة شهادت باور
شولای به خون خویش رنگین، در بر
رفتند به دنبال شهادت کانسان
طوفان نرسد به گرد آنها دیگر
ای کشتة عشق! کو علی اکبر تو؟
کو دست تو، کو پای تو و کو سر تو؟
انگار فرات دیگری جاری شد
از خون گلوی نازک اصغر تو
یک چند به عیش و نوش خود، سرکردید
صد لاله ز باغ عشق، پرپر کردید
چون شعلة آتش جهنم شدهاست
ظلمی که بر اولاد پیمبر کردید
در آن ربض حرمله خیز نومید
باران عطش به خیمهها میبارید
مولا پس از این بار نمیگردد وای!
از شیهة ذوالجناح باید فهمید
آن روز افق، اشک ز دیده میریخت
درد از دل زهرای شهیده میریخت
تا روز ازل، خشک نخواهد شد هان!
خونی که از آن سر بریده میریخت
عاشورا بود و آسمان شد کفنت
لبریز ز گلزخم ستاره بدنت
گیرم که سر تو را به نیزه کردند
زیر سم اسبها چه میکرد تنت!
هفتاد و دو آسمانی خونین بال
یاران عطش سرشت خورشید خصال
مهمان فرشتگان شدند و رفتند
آن شام فراق بود یا صبح وصال
مفهوم تو را مگر که فهمیده کسی؟
یا قدر تو را مگر که سنجیده کسی؟
خون میبارید از ابر ششماهه تو
بارانی از این دست کجا دیده کسی؟
منبع : هادی محمد زاده