مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود آورده است :
عدّه اى در حضور مبارك امام حسين عليه السّلام نشسته بودند، كه ناگاه جوانى گريه كنان وارد شد.
امام حسين عليه السّلام به او فرمود: چرا گريان و ناراحت هستى ؟
جوان اظهار داشت : هم اكنون مادرم بدون آن كه وصيّتى كرده باشد، فوت نمود و از دنيا رفت ؛ و او اموال بسيارى داشت ، پيش از آن كه بميرد به من گفت كه بدون مشورت با شما هيچ دخالت و تصرّفى در اموالش نكنم .
پس امام حسين عليه السّلام به كسانى كه آنجا حضور داشتند فرمود: برخيزيد تا به طرف منزل اين زنى برويم كه از دنيا رفته است .
لذا همگى حركت كردند و به منزلى كه جنازه زن در آن نهاده شده بود، وارد شدند و جلوى درب اتاق ايستادند.
در اين هنگام حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام دعائى را خواند؛ و به اذن خداوند متعال آن زن مُرده ، زنده شد.
همين كه زنده شد نشست و پس از گفتن شهادتين ، نگاهى به امام عليه السّلام انداخت و گفت : اى سرورم ! سخنى بفرما و مرا به دستورات خود راهنمايى نما.
حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام داخل اتاق شد و بر بالشى تكيه داد و فرمود: هم اينك وصيّت كن ، خداوند تو را رحمت نمايد.
زن اظهار داشت : اى پسر رسول خدا! من اموالى چنين و چنان در فلان مكان دارم ، يك سوّم آن ها را به شما مى دهم تا در هر راهى كه مصلحت مى دانى ، مصرف نمايى .
و دو سوّم ديگر آن ها را به اين پسرم مى دهم ؛ البتّه به شرط آن كه او از دوستان و علاقه مندان شما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام باشد.
ولى چنانچه مخالف شما گردد، پس تمامى اموال خودم را در اختيار شما قرار مى دهم ؛ چون كه مخالفين شما هيچ حقّى در اموال مؤ منين ندارند.
سپس آن زن از حضرت خواهش نمود كه بر جنازه اش نماز بخواند؛ و مسائل كفن و دفنش را نيز خود حضرت بر عهده گيرد
نویسنده: عبداللّه صالحى
منبع : چهل داستان و چهل حديث از امام حسين (ع)