مورخین منازل بین راه مکه تا کربلا را که حسین علیه السلام در این سفر پیموده است سى و هفـت منزل بحساب آورده اند، و منازلى که در تاریخ از آن یاد شده همه آنها منازلى نیست که حسین علیه السلام شب یا نیمه روز در آنجا متوقف شده باشد بلکه جاهائى که سر راه مـسافرین چاهى حفر شده که مسافران مى توانستند وقتى را در آنجا بگذرانند و استراحت کنند چـه شب یا روز مـنزل بحساب آمـده، و فـواصل این مـنازل هم مـتـفـاوت است از فـاصله یک مـیل (دو کیلومـتـر) شروع شده تـا سى و چـهار میل که ۶۸ کیلومتر مى شود.
و در بعـضى از مـنازل حوادثى رخ داده و ملاقاتهائى انجام گرفته است که در لابلاى کتاب مى خوانید.
خـطیب عـلى بن الحسین الهاشمـى نجفـى مـنظومـه اى سروده که در آن مـنازل بین راه مـکه و عـراق را بنظم کشیده که حقـا بسیار جالب و در عـین حال کوتـاه و در حدود ۵۶ بیت است و چـون براى اهل ذوق و ادب از دوستان و شیعیان سرور آزادگان حسین بن على علیه السلام تحفه اى است گرانبها لذا به نقل آن مى پردازیم .
این مـنظومـه مـقـصوره و شرح آن کتـاب ((الحسین فـى طریقه الى الشهاده))
را تشکیل مى دهد و اینک مقصوره را شروع مى کنیم:
سار الحسین تارکا امّ القرى
وقد اءتى بسیره منازلا
فالمنزل الاوّل بستان ابن عا
و مرّ بالصّفّاح بالاهل وبا
ثمّ الى وادى العقیق بعدها
و غمره مرّ بها و مسلح
و بعدها جاء لمعدن الّذى
تحفّه کانّهم اسدا الثّرى
و واصل السّیر برکبه الى
و راح بالمسرى مجذّا قاصدا
والحاجر المـعـروف مـنه سیّر
و سار قاصدا سمیراء و من
و حلّ بالاجفر و هو منزل
و للخزیمیّه لمّا ان اتى
و حدّثته زینب بما وعت
و بعدها وافى زرود و بها
تنفّس الحسین ثمّ الصعدا
ثمّ اتى للثّعلبیّه الّتى
حیث السّقوق و بها لاقى الّذى
حتّى اتى زباله حطّ السّرى
نعى له ابن یقطر رسوله
و راح للقاع یوالى سیره
و ثـمّ قـد نحّب بالسّیر الى
ثمّ الى القرعاء وافى و الى
و مذ اتى الشّراف فى طریقه
قال اءیا احبّتى تزوّدوا
ثمّ سرى و صحبه فى اثره
فمال بالرّکب الى ذى حسم
قابلهم بخلقه السّامى کما
و عندها اسمعهم خطابه
اجابه الحرّ بلطف و غدى
صلى الحسین الظّهر فاتمّ به
و حین بالبیّضه حلّ و غدا
فعندها نادوا جمیعا انّنا
انت ابن بنت المصطفى و خیر من
و خامس الاشباه من قد وجبت
مـزّوا جمـیعـا بالعـذیب و الرّدى
ثمّ سرى و الحرّ یسرى جانبا
و صوت حادیه یدوى فـى الفـضا
یا ناقتى لا تذعرى بل شمّرى
هذا الامام بن الامام من به
یا مالک النّفع و للضّرّ معا
و اخذل یزید الجور و العهر الّذى
و مـرّ بالاقـساس لم یقـل بها
و مـذ اتـى عـین الرّهیمـه التـقـى
حتى اتى قصر بنى مقاتل
ناشده الحسین امرا فابى
و لم یفارقه الرّیاحىّ الى
فـضیّق الحرّ عـلیه قـائلا
فـقـال و رعـنا ان نسیر غـلوه
فـسئل الحسین مـا اسم هذه ال
اءغیر ذا اسم لها قالوا بلى
قـال اجل فهل تسمّى غیر ذا
و ههنا تشبّ نیران الوغى
قال انزلوا هنا ارى مجدّلا
هم المغاویر اذا حمّ القضا
ضمنا از برادر ارجمند و بسیار عزیزمان فاضل و ادیب گرانمایه حجه الاسلام جناب آقاى علیرضا رازینى که این قصیده را بنظم فارسى سلیس و زیبا در آورده و ما را از ترجمه بى نیاز فرمودند صمیمانه تشکر مى کنیم:
چون حسین از مکه با صد اشتیاق
برگذشت آن سرور از هر رهگذر
بوستان ابن عامر در رهش
رشته جمله علایق را گسست
همـچـنان یاران به دنبالش روان
بعد از آن با خون دل با سوز و آه
ذات عـرقـش با جبال سربلند
غـمـره و مـسلح افـیعـه (افـیعـیه) هر سه را
معدنى با نام ابناء سلیم
بر عُمَق بگذشت آن سالار دین
آمدند آن ساقیان سلسبیل
منزل بعدى مغیثه نام داشت
قیس پیک رهبران راه هدى
در سُمـیراء برگـزید آنکه مـکان
راه یاران تا به اجْفَر گشت طى
در خزیمیه چو آن سرور رسید
مرگشان را زینب از هاتف شنفت
در مکان دیگرى نامش زرود
چـون امـام حق بدان مـنزل رسید
دود آهش شعـله زد تـا آسمـان
ثعلبیه بود و بعد از آن بطان
در شقوق آن سید آزاد مرد
در زباله قـصه درد آورى
این خبر را سرور خوبان شنید
کاروان زاده خیر البشر
کوه صحرا را همى پیمود زود
بعـد از آنجا پـاى در قـرعـا گـذاشت
بر شراف آن اشرف عالم رسید
گفت برگیرید آب اى دوستان
گشت ناگه منزلى دیگر عیان
لاجرم اینک عیان شد ذى حسم
حر در اینجا راه بر احرار بست
اندر آن برخورد، آن قوم لئیم
پس حسین آن تشنگان را آب داد
چون غلامى حر ستاده در برش
بر نماز ظهر چون آن مقتدا
کاروان تا بیضه پیمودند راه
باز فرزند على لب باز کرد
گفتنش اى پور دخت مصطفى
بهترین پروانه شمع حرم
اى جهانى را تو پنجم رهنما
جمله یاران به گرد آن حبیب
همچنان آنکاروان بودى روان
اشتـر مـن تـرس بر دل ناروا است
این حسین است و امام بن الامام
اى خداى مالک هر نفع و ضرّ
خوار کن یا رب یزید بى حیا
راه او آنگه به اقساس اوفتاد
منزل عین الرّهیمه چون رسید
قصر ابنا مقاتل بعد از آن
اى دریغا اندر این منزل به او
داد پندش لیک بى حاصل فتاد
لحظه اى ننمود حرّ او را رها
گـفـت بگـذارید تـا بهر نزول
داد پاسخ حر به آن خیرالانام
پـس حسین پرسید این صحرا کجاست
چون شنید عقر است نام دیگرش
نام دیگر غیر عقر و نینوا
آرى اینجا سرزمین کربلاست
بار بگشائید پایان ره است
نى خـطا شد آخـرین مـنزل نبود
گرچه سیرش ظاهرا در خاک بود
کشتى قلبش بدون اضطراب
اندر این معراج آن با عزّ و جاه
جمله همراهان بخون کردند رنگ
قـافـله سالارشان نبود
عالمى را سوى حق شد رهنمون
امام حسین مورد تعقیب ماءمورین یزید قرار مى گیرد
امـام علیه السلام وقتى از مکه خارج شد امیر الحاج عمروبن سعیدبن عاص اندیشید که با خـروج حسین از مـکه اجراى دستور یزید در رابطه با ترور حسین علیه السلام خنثى مى گـردد و زمینه منتفى مى شود از اینرو برادرش یحیى بن سعید را با سپاهیانى به تعقیب امـام فـرستـاد که حضرت را به مکه باز گرداند و چون دو گروه به یکدیگر تلاقى نمودند ماءمورین یحیى سعى در بازگرداندن امام و یاران آن حضرت داشتند و امام و یاران او از بازگـشتـن به مـکه امـتـناع نمودند و برخورد شدیدى بین دو گروه با تازیانه صورت گـرفـت لیک هیچ یک دست به شمشیر و سلاح نبردند، و به امام علیه السلام گفتند: از خدا بترس و خروج مکن و بین امت اختلاف و تفرقه مینداز.
امـام عـلیه السلام فـرمـود: لى عـمـلى و لکم عـمـلکم ، انتـم بریئون مـمـّا اعمل و اءنا برى ء ممّا تعملون یعنى عمل و کار مرا از من مؤ اخذه مى کنند و کار شما را از شما، شما از کار من بیزارید و من هم از عمل شما بیزارم .
و چون درگیرى با حسین علیه السلام با وجود حجاج و زوار زیاد خانه خدا آسان نبود، لذا فرستادگان بیش از این سختگیرى نکردند و مراجعت نمودند.(۱)
مصادره هدایاى یمن
امـام حسین عـلیه السلام هنگـامـى که به تـنعـیم رسید شتـران چـندى دید که حامـل هدایائى از سوى بجیر بن ریسان حمـیرى عـامـل یمـن براى یزید بن مـعـاویه مـى باشد، امـام عـلیه السلام آن امـوال را تـصرف نمـود زیرا تـعـلق به مـسلمـانان داشت و بیت المال مسلمین بود و امام پیشواى راستین مسلمانان و مرجع امور آنها است نه یزید بن معاویه که بناحق مـقـام خـلافـت را غـصب کرده و اگر اموال بدست یزید مى رسید مصرف قمار و شراب مـى شد، امـا پـس از تصرف اموال به حاملین هدایا و شتربانان فرمود: هر یک از شما که مایل است با ما باشد همراه ما به عراق بیاید تمام کرایه را به او خواهم پرداخت و هرکس میل به همراهى ندارد و مى خواهد برگردد کرایه تا اینجا را دریافت نماید، پس بعـضى مـوافـقـت کردند و با امـام بطرف عـراق حرکت نمـودند و برخـى که میل به بازگشت داشتند کرایه خود را دریافت و مراجعت نمودند.(۲)
گفتگوى فرزدق شاعر با امام علیه السلام
امـام حسین عـلیه السلام در صفـاح با فرزدق شاعر معروف برخورد نمود فرزدق مى گـوید: در سال ۶۰ مادرم را به حج مى بردم موقعى که وارد حرم شدم دیدم قافله اى از حرم خـارج مـى شود پـرسیدم این قافله کیست؟ گفتند از حسین بن على علیه السلام است پـیش رفـتم و بر او سلام کردم و گفتم خدا به درخواست و آرزویت آنچنان که دوست دارى جامـه عـمـل بپـوشاند پـدر و مـادرم به فـدایت اى پـسر رسول خدا چرا با این سرعت از حج برگشتى؟
فرمود: اگر شتاب نمى کردم مرا دستگیر مى کردند، از کجا مى آئى؟
گفتم: از کوفه
فرمود: از مردم کوفه چه خبر؟
گـفـتـم : عـلى الخـبیر سقـطت قـلوب النّاس مـعـک و اسیافـهم عـلیک و القـضاء ینزل من السّماء و اللّه یفعل ما یشاء.
((از شخص مطلعى پرسش فرمودید، دلهاى مردم با تو است اما شمشیرهایشان علیه تو و مقدرات الهى از آسمان نازل مى گردد و خدا هرچه بخواهد مى کند.))
فـرمـود: راست گـفـتـى کار دست خـداست چـه قـبل و چـه بعـد و هر روز قـضا نازل مـى شود اگـر مـقـدرات الهى موافق خواسته ما بود او را سپاس مى گوئیم و اگر برخلاف خواسته ما شد به آنکه نیت او حق است و تقوى پیشه کند ضرر نمى رساند.
سپـس درباره نذورات و مناسک حج مسائلى را از امام پرسیدم و مرا آگاه ساخت و مرکبش را به حرکت درآورد و خداحافظى نمود.(۳)
حسین و بشربن غالب
امـام عـلیه السلام به راه خـود ادامـه داد تـا به وادى عـقـیق رسید و در ذات عـرق نزول اجلال فرمود، مردى از قبیله بنى اسد بنام بشر بن غالب که از عراق مى آمد بخدمت امام شرفیاب شد، امام از مردم خبر گرفت .
بشر گفت : خلّفت القلوب معک و السّیوف مع بنى امیّه .
((آنها را پـشت سر گذاشتم در حالیکه دلهایشان با تو بود و شمشیرهایشان با بنى امیه.))
امـام فـرمـود: راست گفتى برادر اسدى خدا هر چه بخواهد مى کند و به آنچه که اراده اش تعلق پذیرد حکم مى کند.(۴)
قیس بن مسهر صیداوى
السّلام على قیس بن مسهر الصّیداوى
قیس فرزند مسهر فرزند خالد صیداوى تیره اى از قبیله بنى اسد است ، او مردى شجاع و از مـخـلصین دوستـان اهل بیت و رسول خدا است، او دومین قاصدى بود که نامه هاى مردم کوفـه را در مـکه به حسین علیه السلام رسانید. گفته شده که متجاوز از پنجاه نامه از مردم کوفه را به حسین علیه السلام رسانید.
قیس یکى از کسانى است که حسین علیه السلام او را همراه مسلم به کوفه اعزام فرمود، و همـچـنین پـس از آنکه راه را گـم کردند و راهنمـایانشان کشتـه شدند مـسلم بن عـقـیل نامـه استـعـفـاء را توسط قیس براى امام حسین علیه السلام فرستاد، و حسین علیه السلام نیز جواب رد و عدم قبول آنرا بوسیله قیس براى مسلم فرستاد و هم چنین نامه مسلم به حسین و اخـبار از بیعـت هیجده هزار نفرى او دعوت به کوفه را قیس خدمت حضرت برد.(۵)
نامه امام حسین علیه السلام به مردم کوفه
امـام حسین علیه السلام در مسیر کوفه به حاجر از بطن الرمه نامه اى به شیعیان کوفه نوشت و بوسیله قیس بن مسهر ارسال داشت مضمون نامه چنین است : بنام خداوند بخشنده و مهربان از حسین بن على به برادران مؤ من و مسلمان ، سلام بر شما و سپاس خدائى را که جز او خدائى نیست اما بعد نامه مسلم بن عقیل که حاکى از اتحاد و اتفاق و اجتماع راءى شما بر یارى ما و گرفتن حق ما بود به من رسید از خدا براى شما پاداش بزرگ مسئلت مى نمـائیم ، من روز هشتم ذیحجه از مکه خارج و به سوى شما مى آیم با رسیدن فرستاده ام نزد شما کار خود را پنهان دارید و در پیشرفت آن سرعت و جدیت نمائید که انشاءالله همین روزها به شما ملحق مى شوم ، سلام و رحمت و برکت خدا بر شما باد.
امام علیه السلام قبل از آگاهى از شهادت مسلم این نامه را نوشته بود و مسلم نیز ۲۷ روز قـبل از شهادتش به امام حسین علیه السلام نامه نگاشته و از اتحاد و اتفاق مردم کوفه و بیعت آنان سخن گفته بود.(۶)
کیاست قیس بن مسهر صیداوى
قـیس با عـجله و شتاب بسوى کوفه حرکت کرد و شب و روز راه مى رفت تا به قادسیه رسید چون ابن زیاد از حرکت امام حسین علیه السلام بسوى عراق باخبر شد به حصین بن نمـیر رئیس پلیس دستور داد تا راه را بر حسین علیه السلام ببندد و حصین با نگهبانان بسیار در قـادسیه فـرود آمد و کلیه راهها را مسدود کرد، وقتى قیس به قادسیه رسید، حصین در صدد بازرسى بدنى او برآمد و قیس نامه امام را پاره کرد تا بدست دشمن نیفتد لذا او را دستگیر نموده و دست بسته نزد ابن زیاد بردند.
ابن زیاد: کیستى ؟
ـ من از شیعیان امیرالمؤ منین حسین بن على مى باشم .
ـ چرا نامه را پاره کردى ؟
ـ براى آنکه از مضمون آن اطلاع پیدا نکنى .
ـ نامه از کى بود و براى چه کسانى نوشته شده بود؟
ـ نامه از امام حسین بود و براى گروهى از اهل کوفه نوشته بود که اسامى آنها را نمى دانم ابن زیاد خشمگین شد و گفت : بخدا قسم ترا رها نمى کنم تا کسانى را که نامه بنام آنها است مـعـرفـى کنى یا به منبر بروى و حسین بن على و پدرش و برادرش را دشنام گوئى در غیر این صورت ترا قطعه قطعه خواهم کرد!
ـ تـرا از نامـهاى آنها مطلع نخواهم ساخت ولى در مورد سب حسین و پدر و برادرش آنچه گفتى خواهم کرد.
ابن زیاد اعـلان کرد مـردم در مـسجد اجتـماع کنند تا گفتار قیس را علیه حسین و خاندانش بشنوند.(۷)
شهامت و شهادت قیس
مـردم در مـسجد اجتماع کردند و قیس بر فراز منبر شد و پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر پیامبر اسلام از على و حسن و حسین علیهم السلام تعریف و تمجید فراوان نمود و بر ابن زیاد و پدرش و طواغیت بنى امیه لعنت فرستاد سپس گفت :
ایها النّاس انّ هذا الحسین بن عـلىّ خـیر خـلق اللّه ابن فـاطمـه بنت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله اءنا رسوله الیکم و قد خلّفته بالحاجر فاجیبوه .
((مـردم این حسین پـسر عـلى بهتـرین مـخـلوق خـدا و پـسر فـاطمـه دخـتـر رسول اللّه است که مرا بسوى شما فرستاده و در حاجر از او جدا شده ام پس او را اجابت کنید.))
ابن زیاد دستـور داد قـیس را گـرفتند و بالاى قصر حکومتى بردند از پشت بام بزیر انداختند و شهیدش کردند.(۸)
وقـتـى خـبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید آن چنان اندوهناک شد که نتوانست جلو ریزش اشک چشمانش را بگیرد و پس از استرجاع آیه شریفه :
فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا.
را تلاوت کرد و فرمود:
اللّهم اجعل لنا و لشیعتنا منزلا کریما عندک و اجمع بیننا و ایّاهم مستقرّ رحمتک انّک على کلّ شى ء قدیر.
((بار خـدایا براى مـا و شیعـیان ما مقام و منزلت بزرگى نزد خود قرار ده و بین ما و دوستان ما در مقر رحمت خود جمع فرما که تو بر همه چیز قادرى.))(۹)
حسین علیه السلام و عبدالله بن مطیع
حسین عـلیه السلام در مـسیر بسوى کوفـه در فـاصله بین مـنزل حاجر و سمـیراء با عـبدالله بن مـطیع عـدوى که در آنجا منزل کرده بود برخورد نمود، عبدالله که امام را دید به استقبالش شتافت و حضرت را در برگرفت و از مرکب پیاده نمود و عرض کرد: پدر و مادرم فداى تو باد چرا به این دیار قدم نهادى ؟
امـام فـرمـود: پـس از مـرگ مـعـاویه چـنانکه مـى دانى اهل عراق براى من نوشته اند و مرا بسوى خود خوانده اند.
عبدالله گفت : ترا بخدا حرمت اسلام و قریش و حرمت عرب را که بتو بستگى دارد نگهدار که هتک حرکت قریش و عرب و در نتیجه هتک حرمت اسلام است اگر آنچه را که در دست بنى امـیه است (حکومت و خلافت) طلب کنى ترا مى کشند و چون تو کشته شوى به احدى رحم نخواهند کرد و احترام اسلام و قریش و عرب از بین مى رود پس این کار را مکن و به کوفه مـرو و جانت را بخطر مینداز. به دستور ابن زیاد راههائى که به کوفه و شام و بصره مـنتـهى مـى شود از واقـصه مسدود کرده و نمى گذارند کسى وارد یا خارج شود تا اخبار کوفه انتشار نیابد.(۱۰)
زهیر بن قین حسینى مى شود
زهیر بن قـین بجلى از طرفـداران پـر و پـا قـرص عـثـمـان بود و در آن سال به حج مشرف شده و به هنگام مراجعت مسیر او و امام حسین علیه السلام یکى بود و در نتـیجه امام در منزل زرود با زهیر بن قین برخورد کرد و چنانکه گروهى از قبیله فزاره و بجیله که با زهیر بودند حکایت نموده اند: نزد ما چیزى بدتر و مغبوض تر از آن نبود که در یک مـکان با حسین مـنزل نمـائیم هرگـاه حسین در مـحلى منزل مى کرد ما حرکت مى کردیم و هر وقت او حرکت مى نمود ما توقف مى کردیم تا در یکى از مـنازل که حسین فـرود آمـده بود مـا هم ناگزیر شدیم که فرود آئیم و لذا حسین در یکطرف مـنزل کرده بود و مـا در طرف دیگـر و هنگـامـیکه مـشغـول غذا خوردن بودیم فرستاده حسین بر ما وارد شد و سلام کرد و به زهیر گفت : یا زهیر اباعبدالله ترا مى طلبد لقمه ها از دستها افتاد مجلس در سکوت عجیبى فرو رفت و هیچـکس جواب فـرستاده حسین را نمى داد همسر زهیر که دلهم نام داشت گفت : سبحان الله پسر پیغمبر ترا مى خواهد و به سوى او نمى روى برو ببین چه مى گوید.
زهیر با ناراحتـى تمام برخاست و نزد حسین رفت اما دیرى نپائید که با چهره گشاده و خـوشحال برگـشت و دستـور داد چـادرهایش را در کنار خیمه هاى امام نصب نمودند و به همـسرش گفت : ترا از قید زوجیت خود رها نمودم برو نزد کسانت که دوست ندارم بخاطر من بزحمت بیفتى بلکه خیر و خوبى ترا طالبم زیرا من تصمیم گرفته ام که از حسین جدا نشوم تا روح و جانم را فداى او کنم .
(آرى من حسینى شده ام!)
سپس اموالى به او داد و او را به عموزادگانش سپرد که به کسانش برسانند همسر زهیر گـریه کنان ضمن وداع با شوهرش گفت : خدا ترا خیر دهد از تو تقاضامندم که در روز قیامت نزد جد حسین علیه السلام از من یاد کنى .
زهیر به یاران و همراهان خود گفت : هر که دوست دارد با من باشد بیاید والا این آخرین مـلاقـات مـن است با شمـا و ضمـنا حدیثى را که از سلمان فارسى شنیده ام به شما مى گویم :
مـا در بلنجر(۱۱) که یکى از شهرهاى خـزر است مـشغـول جنگ بودیم و خـدا آن شهر را بدست ما فتح کرد و غنائم زیادى بدست آوردیم و خـوشحال شدیم پـس سلمـان فـارسى بمـا گـفـت : وقـتـى سید جوانان آل مـحمد صلى الله علیه و آله و سلم را درک نمودید و در معیت ایشان به کارزار پرداختید از غـنائمـى که امـروز نصیب شمـا شده خوشحال تر خواهید بود آنگاه زهیر با یاران و بستـگـان خـود وداع نمـود و مـلتـزم رکاب حسینى شد تـا در روز عاشورا به شهادت رسید.(۱۲)
زینب در خزیمیّه
امام علیه السلام از آن منزل حرکت فرمود تا به خزیمیّه رسید و یک شب و روز در خزیمیه تـوقف فرمود چون صبح شد زینب سلام الله علیها خدمت برادر آمد و عرض کرد: برادرم! آنچـه در شب شنیدم برایت بگویم؟ حضرت فرمود چیست؟ عرض کرد: براى حاجتى از خیمه بیرون آمدم هاتفى را شنیدم که مى گفت:
الایا عین قاحتفلى بجهد
على قوم تسوقهم المنایا
((اى چـشم با شتـاب مجلس عزا برپا کن زیرا چه کسى بعد از من بر شهدا گریه مى کند گریه بر قومى که مرگ آنها را به محل مقدرشان مى راند.))
حسین علیه السلام فرمود: خواهرم کلّ ما قضى اللّه فهو کائن ((هر چه بخواهد انجام مى گیرد.))(۱۳)
گفتگو با اباهره ازدى
امـام پـس از یک شبانه روز استراحت در خزیمیه از آنجا حرکت نمود تا وارد ثعلبیه شد و شب را در آنجا به صبح رسانید و چـون روز بالا آمـد مـردى از اهل کوفه که کنیه اش اباهره ازدى بود به حضور امام شرفیاب شد و پس از سلام عرض کرد: فرزند رسول خدا چه چیز ترا وا داشت که از حرم خدا و حرم جدت خارج شوى ؟
فـقـال الحسین علیه السلام ویحک یا اباهرّه انّ بنى امیّه اخذو امالى فصبرت و شتموا عـرضى فـصبرت و طلبوا دمى فهربت و ایم اللّه لتقتلنى الفئه الباغیه و لیلبسهم الله ذلاّ شاملا و سیفا قاطعا و لیسلّطنّ الله علیهم من یذلّهم حتىّ یکونوا اءذلّ من قوم سباء اذا ملکتهم امراءه فحکمت فى اموالهم و دمائهم .
واى بر تـو اباهره ، بنى امـیه مالم را تصرف نمودند صبر کردم ، مرا ناسزا گفتند شکیبائى پـیشه نمودم ، اینکه مى خواهند خون مرا بریزند پس ناچار به فرار شدم ، بخدا سوگند وقتى گروه ستمکار مرا بکشند خدا مردم را بر آنان مسلط گرداند و آنچنان ذلیل و خوار شوند که پست تر از مردم سباء گردند آن موقع که زنى پادشاه آنان شد و بر جان و مالشان حکومت داشت .(۱۴)
وصول خبر شهادت مسلم و هانى به امام
عـبدالله بن سلیم اسدى و مـنذربن مـشعـل اسدى روایت مـى کنند که : پـس از اعـمـال حج کوشش مـا بر این بود که خود را به حسین برسانیم تا ببینیم عاقبت کارش بکجا مى انجامد و لذا با سرعت هر چه تمامتر حرکت کرده تا به زرود (نزدیکى ثعلبیه) رسیدیم ، مشاهده نمودیم که مردى از کوفه مى آید و چون امام حسین را دید راه خود را کج کرد، امـام توقف نمود مثل اینکه مى خواست از آن مرد چیزى بپرسد وقتى دید راه خود را کج کرد امام حرکت فرمود ما با خود گفتیم برویم از این مرد اخبار کوفه را کسب کنیم لذا نزد او رفـتـیم و گفتیم از چه طایفه اى ؟ پاسخ داد از قبیله بنى اسدم ، گفتیم ما نیز از قبیله شمـائیم و از کوفه و مردم آن پرسیدیم ، گفت از کوفه خارج نشدم مگر اینکه دیدم مسلم بن عقیل و هانى را کشته بودند و پاهایشان را بریسمان بسته و در بازار مى کشاندند.
سپـس به حسین عـلیه السلام پیوستیم تا در ثعلبیه فرود آمد نزد او رفتیم و گفتیم خـدایت رحمـت کند خبرى داریم اگر میل دارى آشکارا بگوئیم و اگر مى خواهى در پنهانى به عرض برسانیم .
امـام عـلیه السلام نگاهى به ما و نگاهى به یارانش کرد و فرمود: من چیزى را از یارانم پنهان نمى کنم .
گفتیم : سوارى را که دیروز شما او را دیدید بیاد دارید؟
فرمود: آرى مى خواستم از او سئوال کنم .
عـرض کردیم : مـا آنچـه را که شمـا مـى خـواستـید بپـرسید سئوال کردیم و او مـردى از مـا است و صاحب نظر و عـقـل و راستگو است او گفت از کوفه خارج نشدم مگر آنکه دیدم مسلم و هانى را کشته اند و پاهاى آنها را گرفته و در بازار مى کشانند.
امام فرمود: انّا لِلِّه و انّا الَیِه راجِعُون رَحْمَهُ اللّهِ عَلیهُما و چند بار این جمله را تکرار فـرمـود عـرض کردیم : تـرا به خـدا جان خـود و اهل بیتـت را حفـظ کن و از همـین جا برگرد که در کوفه یار و یاورى ندارى بلکه مى تـرسیم بر عـلیه شمـا باشند امـام به فـرزندان عقیل نگریست و فرمود نظر شما چیست ؟
گـفـتند: به خدا سوگند ما بر نمى گردیم تا اینکه انتقام خون مسلم را بگیریم و یا راه او را دنبال کنیم فَاَقْبَل عَلَیْنا الحُسینُ علیه السلام وَ قالَ: لَا خَیرَ فى العَیْشِ بَعْدُ هؤ لِاء.
امـام حسین عـلیه السلام به ما رو کرد و گفت : بعد از اینها خیرى در زندگى نیست آنگاه فهمیدیم که امام از تصمیم خود برنمى گردد، گفتیم خدا آنچه خیر است برایت پیش آورد و او هم درباره ما دعا فرمود و براى کشته شدن مسلم گریست چندانکه اشکهایش سرازیر شد و این اشعار را زمزمه کرد:
سَاءَمْضى وَ بِالْمَوْتِ عارُ عَلى الْفَتى
فَانْ مِتُّ لَمْ انَدْم وَ انْ عِشْتُ لَم اَلُمْ
((به راه خود ادامه مى دهیم و مرگ بر جوانمرد عار نیست هرگاه در مسیر حق باشد و جهاد در راه خدا کند در حالیکه مسلمان است .
زیرا اگـر کشتـه شدم پشیمان نیستم و اگر زنده بمانم مورد ملامت قرار نخواهم گرفت.))
ولى عار و ننگ وقتى است که خوار گردى و بینى ات به خاک مالیده شود.))
و چـون سحر فـرا رسید امام به جوانان و غلامان فرمود که چهارپایان را آب دهید و آب زیاد با خود بردارید و سپس از آنجا کوچ نمودند تا به زباله رسیدند.(۱۵)
حسین علیه السلام و دختر مسلم بخـیر فـتـیان و خـیر سفـر عمره الله بقاء الدهر امدد حسینا سیدى بالنصر ۱ ـ ((اى ناقـه ام از رنج و فـشار مـن ناراحت مـشو و مـا را قبل از طلوع فجر و اهل فخر برسان.)) و واسى الرجال الصالحین بنفسه اقدم نفسى لا ارید بقاءها فان عشت لم اندم و ان مت لم الم ۱ ـ ((به راهم ادامه مى دهم که مرگ براى جوانمرد عار نیست هنگامیکه از حق پیروى کند و در راه اسلام جهاد نماید.)) یاران امام از کوفه مى رسند حسین حین یطلب بذل نصرى غداه یقول لى بالقصر قولا مع ابن المصطفى روحى فداه فلو فلق التّلهّف قلب حىّ لقد فاز الاولى نصروا حسینا ۱ ـ ((چقدر افسوس و پشیمانى در میان گلو و گلوگاهم تردد خواهد کرد تا در دنیا زنده ام.))
چنانکه گذشت مسلم بن عقیل داماد امیرمؤ منان علیه السلام و همسر دخترش بنام رقیه است که عـبدالله بن مـسلم یکى از شهداى کربلا از دختر امیرمؤ منان علیه السلام است از تواریخ بر مـى آید که مـسلم از رقـیه داراى دخترى نیز بوده که در مسیر مکه و کربلا همراه امام حسین علیه السلام بود، و در منزل ثعلبیه پس از آنکه شهادت خبر مسلم را شنید به خیمه زنان تشریف برد، دختر کوچک مسلم را طلبید و روى زانوى محبت نشانید و دست یتیم نوازى بر سر طفل مى کشید و او را نوازش مى فرمود.
دخـتـر مـسلم احساس کرد که این نوازش مـانند همـیشه نیست مـثـل اینکه یتیم شده است ! دختر پرسید: پدرم چه شده؟ امام فرمود: یا بُنَیَه انَاَ اَبُوک، دخترم من پدر توام اشک حضرت سرازیر شد، دختر مسلم گریان شد، زنان حرم با گریه حسین و یتیمى دختر مسلم گریستند و ماتم برپا کردند.(۱۶)
شهادت عبدالله بن یقطر برادر رضاعى امام علیه السلام
امام حسین علیه السلام برادر رضاعى داشت بنام عبدالله بن یقطر و بعضى گفته اند که او برادر رضاعى نبوده منتها چون مادرش حضانت امام حسین علیه السلام را به عهده داشته از این لحاظ او را برادر رضاعى امام مى گفتند، به هر صورت به روایت طبرى امام حسین عـلیه السلام عـبدالله بن یقـطر را به سوى مـسلم بن عـقـیل فـرستـاد هنگـامـى که مـسلم به شهادت رسیده بود، عبدالله در قادسیه گرفتار ماءمورین حصین شد، سپاهیان حصین او را دستگیر و نزد ابن زیاد بردند، عبیدالله بن زیاد او را گفت به منبر برو و دروغگوى پسر دروغگو را لعنت کن تا آنگاه ببینم نظرم درباره ات چـیست عـبدالله برفراز منبر شد و مردم را از آمدن امام حسین با خبر ساخت و عبیدالله و پدرش زیاد را لعن نمود.
به دستـور ابن زیاد او را به بام قصر حکومتى بردند و از آنجا به زیر انداختند که استـخـوانهایش در هم شکست و هنوز رمقى داشت که عبدالملک بن عمیر لخمى او را ذبح نمود (سرش را برید) از او ایراد گرفتند عبدالملک گفت : خواستم راحتش کنم ، و بعضى گفته اند شخصى که شبیه عبدالملک بن عمیر بوده او را شهید کرد نه شخص عبدالملک .(۱۷)
دنیاپرستان از اطراف امام پراکنده شدند
حسین علیه السلام در منزل زباله بود که خبر شهادت عبدالله بن یقطر به او رسید، امام اصحاب و یاران را جمـع نمود و نامه اى را بیرون آورد و براى آنان قرائت نمود بدین شرح :
بسم الله الرحمـن الرحیم امـا بعـد فـانه قـد اءتـانى خـبر فـظیع قـتـل مـسلم بن عقیل و هانى بن عروه و عند الله بن یقطر و قد خذلنا شیعتنا فمن احب منکم الا نصراف فلینصرف فى غیر حرج لیس علیه دمامُ.
بنام خـداوند بخـشنده مـهربان اما بعد خبر دردناک شهادت مسلم و هانى و عبدالله به من رسیده و شیعیانمان ما را رها ساختند، پس هر که دوست دارد برگردد بر او حرجى نیست که من بیعتم را از او برداشتم .
مـردم با شنیدن این پیام از اطراف امام پراکنده شدند و به چپ و راست رفتند مگر یارانى که با او از مـدینه حرکت نموده بودند و چند نفرى که در مسیر بوى پیوسته بودند و حال آنکه در مدت توقف در مکه معظمه گروهى از مردم حجاز و جمعى از اهالى بصره به آن حضرت پیوسته بودند که به نقل مسعودى حسین علیه السلام را پانصد سوار و یکصد نفر پیاده همراهى مى کردند.
چـون گـمان دنیاپرستان این بود که مردم شهرى که امام وارد مى شود به اطاعت او خواهند بود و از او فـرمـانبردارى خواهند کرد و اینک که فهمیدند هر که با امام باشد باید تن به مـرگ دهد لذا کسانى که زندگـى ذلت بار را بر مرگ شرافتمند و افتخارآمیز ترجیح مى دادند از اطراف امام پراکنده شدند.(۱۸)
گفتگوى عمرو بن لوذان با امام علیه السلام
امـام حسین عـلیه السلام به مسیر خود ادامه داد و چون به عقبه رسید و در آنجا فرود آمد یکى از شیوخ بنى عکرمه بنام عمرو بن لوذان به خدمت امام شرفیاب و از مقصد حضرت سئوال نمود و پرسید به کجا مى روید؟
حضرت فرمود: به کوفه مى روم .
شیخ: تـرا به خـدا سوگند برگرد زیرا به خدا قسم به طرف نوک نیزه ها و تیزى شمـشیرها مى روى و کسانیکه ترا دعوت کرده اند اگر جنگ را تمام مى کردند و زمینه را آماده مى نمودند و شما تشریف مى بردید مناسب بود اما با وضع موجود صحیح نیست.
امام : آنچه گفتى بر من پوشیده نیست لکن بر امر الهى نمى توان غالب شد به خدا قسم مـرا رها نمـى کنند تا این لخته خون را از درونم بیرون نکشند و هرگاه چنین کنند خداوند کسى را بر آنان مسلط مى کند که آنان را خوار سازد.(۱۹)
حسین در تمام مسیر به یاد یحیى بن زکریا بود
روایتى از امام سجاد حضرت على بن الحسین علیه السلام رسیده که فرمود: پدرم حسین در منازل بین راه مدینه و مکه و عراق در منزلى فرود نمى آمد یا از منزلى حرکت نمى کرد که از حضرت یحیى بن زکریا یاد نکند، در یکى از روزها فرمود: ان من هُوَ هُوَ ان الدُّنْیا عـَلَى اللّه تـَعـالى اءن رَاءس اُهدى بغـى مـن بغـایا بنى اسرائیل .
((یعنى از بى اعتبارى دنیا نزد خداى متعال این است که سر یحیى بن زکریا این پیغمبر بزرگ بنى اسرائیل را براى زناکارى از زناکاران بنى اسرائیل به هدیه مى برند.))(۲۰)
نکته : دلیل یاد کردن حسین از یحیى اشتراک در سرنوشت حسین و یحیى و اشتراک در هدف این دو بزرگ مـرد تـاریخ بود که هر دو به جرم امر به معروف به شهادت رسیدند و سرهاى ایشان را براى حاکم جائر و ستمکار به هدیه بردند.
طِرمّاح بن عدى
طرمـاح فـرزند عـدى بن حاتـم طائى در مـراجعـت از کوفه به سوى منزلش در حدود ثـعـلبیه با حسین عـلیه السلام برخـورد، خـدمـت امـام عـرض کرد: یابن رسول الله با شمـا جمعیت زیادى نمى بینم ، اگر فقط همین یاران حر با شما بجنگند شمـا را نابود خـواهند کرد در حالیکه یک روز قبل از حرکتم از کوفه در کنار کوفه جمـعیتى مشاهده کردم که هرگز چنین جمعیتى در یک جا ندیده بودم، از علت اجتماع پرسیدم گفتند: سپاهى است که باید سان به بیند و سپس به جنگ حسین بروند، ترا به خدا اگر مـى تـوانى یک قـدم به جلو نرو و اگر مى خواهى جائى بروى که ترا حمایت کنند تا بتـوانى تـصمیم بگیرى با من بیائید تا شما را به کوههاى آجا، قبیله خودمان ببرم که پـناهگـاهى است که در تاریخ گذشته از تهاجم غسان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرده است و هرگـز فـشارى بر مـا وارد نشده و در آنجا از قبایل طى ، کمک مى گیرى ، من به شما اطمینان مى دهم ده روز از ورود شما نخواهد گذشت که مردان طى ، سواره و پیاده به خدمت شما خواهند آمد، و تا هر وقت که راءى مبارک باشد در قبیله، خواهید ماند، و اگر مشکلى پیش آید، بیست هزار نفر شمشیر زن به خدمت شما آماده خـواهم کرد، تـا پـلک چـشمانتان حرکت مى کند از یارى شما دست نخواهند کشید که همه از شیعیان شمایند.
امـام فـرمـود: خداوند به تو و اقوامت جزاى خیر دهد لیکن مرا با مردم کوفه عهدى است که نمى توانم از آن دست بردارم و نمى دانم انجام کار ما با آنها به کجا خواهد کشید.
طرمـاح از حسین عـلیه السلام خداحافظى کرد و گفت : من براى خانواده ام آذوقه مى برم انشاءالله آنرا به منزل برسانم به کمک شما خواهم آمد، امام فرمود: زودتر برگرد.
طرمـاح به خانه رفت و کارهایش را انجام داد و سفارشهاى لازم را نمود و برگشت ، چون نزدیک عذیب هجانات رسید خبر شهادت امام حسین علیه السلام را دریافت کرد، با یک دنیا تاءثر به خانه اش بازگشت .(۲۱)
حسین و حربن یزید در شراف
امـام حسین عـلیه السلام از بطن عـقـبه حرکت فـرمـود مـنازل و اقـصه و قـرعـاء و مـغـیثه را که فواصل بین آنها کم بود پشت سر نهاد تا به مـنزل شراف رسید و شب را در آنجا بیتوته کرد و به هنگام سحر دستور فرمود: که یاران آب زیاد با خود بردارند و در این زمینه تاءکید فراوان کرد، اصحاب ابى عبدالله عـلیه السلام عـلاوه بر مـشکها هر چـه ظروفـى با ایشان بود که مى شد با آنها آب حمـل کنند پر کردند، امام علیه السلام از شراف حرکت نمود و تا نزدیک ظهر به راه خود ادامه داد، در این موقع یکى از یاران تکبیر گفت ، امام فرمود: الله اکبر، چرا تکبیر گفتى ؟ عـرض کرد از دور نخـلستـانى را دیدم ، بعضى از یاران گفتند: ما در این مکان هرگز درخت خرمائى ندیده ایم ، امام فرمود: دقیق بنگرید چه مى بینید؟
اصحاب چون نیک نظر کردند گفتند: به خدا نیزه ها و گوشهاى اسبان را مى بینیم ، امام هم فـرمـود که مـن نیز چنین مى بینم آیا جائى را سراغ دارید که پناهگاه خود سازیم که اگر بخواهند با ما وارد جنگ شوند از خود دفاع نماییم ؟
گفتند: آرى در اینجا کوهى است به نام ذوحُسَم .
پـس بجانب کوه روان شدند و در سمـت چـپ کوه فـرود آمـدند و خـیمـه ها را برپـا نمودند.(۲۲)
حسین دشمن را سیراب مى کند
زمـانى نگـذشت که حربن یزید ریاحى تـمـیمـى با هزار سوار رسیدند و مـقـابل امـام ایستـادند، امـام حسین و یارانش هم شمـشیرها را حمـایل نموده و برابر آنها صف کشیدند، امام علیه السلام آثار تشنگى را در آنها مشاهده فـرمـود و به جوانان خـود دستور داد تا آنها را سیراب کنند و اسبهایشان را هم آب دهند یاران امام علیه السلام سربازان حر را سیراب کردند و سپس ظرفها و طشت ها را پر از آب نمودند و اسبهاى آنها را هم سه بار و چهار بار و پنج بار آب دادند.
عـلى بن طعـان محاربى مى گوید: من آخرین فرد سپاهیان حر بودم که به آنجا رسیدم و تـشنگـى مرا و اسبم را از پاى در آورده بود امام حسین وقتى حالت مرا مشاهده کرد فرمود: انخ الراویه . یعنى شترى که آب بار دارد بخوابان ، من سخن حضرت را درک نکردم چون مـا راویه را به مـشک آب مـى گـوییم و در لسان اهل حجاز راویه به شتـر نر حامـل آب گـفـتـه مـى شود، سپـس امـام فـرمـود: انخ الجمل پسر برادر، شتر را بخوابان ، من شتر را خواباندم ، فرمود: آب بیاشام ، خواستم آب بخـورم از اطراف مشک مى ریخت ، فرمود: دهانه مشک را برگردان ، ندانستم چه کنم ، حضرت خود آمد و سر مشک را برگردانید و آب آشامیدم و اسبم را هم آب دادم آنگاه امام علیه السلام از حر پرسید که با مائى یا علیه ما؟
حر گفت : بلکه علیه شمائیم اى ابا عبدالله .
امام فرمود: لا حول و لا قوه الا باللّه .(۲۳)
امام براى دو سپاه امامت مى کند
وقتى ظهر فرا رسید امام حسین علیه السلام به حجاج بن مسروق فرمود اذان بگو و هنگام اقامه امام علیه السلام با عبا و ازار و نعلین خارج شد و چنین آغاز سخن فرمود:
(( پس از حمد و ثناى پروردگار، مردم من در نزد خدا و شما معذورم براى آنکه به سوى شمـا نیامـدم مگر پس از دریافت نامه هاى شما و آمدن فرستادگانتان که ما امامى نداریم نزد مـا بیا شاید خدا بوسیله تو ما را براه راست هدایت سازد و لذا من هم بسوى شما آمدم حال اگـر بر عـهد و پـیمان خود باقى هستید با تجدید عهد و میثاق مرا مطمئن سازید، و اگـر از قـول و عـهد خـود برگشته اید و آمدنم خوشایند شما نیست به همان مکانى که از آنجا آمده ام برمى گردم .
اطرفـیان حر سکوت نمودند زیرا اکثرشان با مسلم بیعت کرده و براى امام نامه نوشته بودند امـام به مـؤ ذن فـرمـود اقـامه بگو، و پس از اقامه به حر فرمود: مى خواهى با یارانت نماز بخوانى ؟ حر گفت : نه شما بخوانید ما هم به شما اقتداء مى کنیم .
امام حسین علیه السلام به نماز ایستاد و هر دو گروه به امام اقتداء نمودند.(۲۴)
حر با حسین علیه السلام درگیر مى شود
پـس از پایان نماز ظهر هر دو گروه به جایگاه خود بازگشتند و به هنگام عصر نیز امام دستـور فـرمـود براى اقـامه نماز جماعت حاضر شوند و سپاهیان حر نیز در جماعت شرکت نمـود و به امـام عـلیه السلام اقتداء نمودند و پس از پایان نماز امام حسین علیه السلام خطبه دیگرى بدین شرح ایراد فرمود:
پـس از حمـد و ثـناى پروردگار، اى مردم ، اگر از خدا بپرهیزید و حق اهلش را بشناسید خدا را خوشنود کرده اید، و ما اهلبیت پیامبر سزاوارتریم به ولایت امر شما از این گروهى که بنا حق مدعى آنند و در میان شما به جور و ستم حکمروائى مى نمایند، و اگر از آمدن ما ناخـشنودید و حق ما را نمى دانید و نمى شناسید و راءى شما از آنچه که براى ما نوشته اید برگـشتـه و اینک راءى شما غیر از آن است که فرستادگانتان بما رسانده اند به جاى خود برمى گردیم .
حر گـفـت : به خدا قسم که من از این نامه ها و فرستادگانى که شما مى گوئید اطلاعى ندارم امام علیه السلام به عقبه بن سمعان فرمود: خورجین نامه ها را بیاور.
عـقـبه خـورجین را آورد و امـام نامـه ها را از خـورجین بدر آورد و در مـقـابل حر قرار داد حر با تعجب تمام از زیادى نامه ها و کسانى که این همه نامه نوشته اند و امـام را یارى نکرده اند گفت : من از کسانى نیستم که با شما مکاتبه نموده اند و به مـن دستـور داده شده وقتى به شما برخورد نمودم از شما جدا نشوم تا شما را به کوفه نزد عبیدالله ببرم فقال الحسین علیه السلام : الموت ادنى الیک من ذلک .
امام علیه السلام فرمود: ((مرگ به تو نزدیک تر است از انجام اینکار.))
سپـس امـام دستـور فـرمـود: سوار شوید، و چون اصحاب سوار شدند و زنان را هم سوار کردند، امام فرمود برگردید، وقتى خواستند به طرف حجاز برگردند سپاهیان حر مانع شدند و راه مراجعت را بر امام و یاران بستند.
فقال الحسین علیه السلام للحر:ثکلتک امک ما ترید؟
امام به حر فرمود: مادر به عزایت گریه کند چه مى خواهى ؟
حر سر را فرود آورد و پس از اندکى تاءمل رو به امام کرد و گفت :
اگر غیر از تو هر کس دیگرى از عرب در هر مقامى که باشد نام مادرم را مى برد من هم نام مـادرش را به زشتى یاد مى کردم اما درباره مادرت جز به نیکوترین وجهى که قادر به بیان آن باشم یاد نمى کنم .
با برخورد مؤ دبانه حر خشم امام آرام شد و فرمود: چه اراده دارى ؟ ـ مى خواهم تو را نزد امیر عبیدالله زیاد ببرم .
ـ من از تو بیعت و پیروى نمى کنم .
ـ من هم از تو دست برنمى دارم .
حر احساس کرد اگر گفتگوى با حسین به این سبک ادامه یابد ممکن است به جنگ بیانجامد لذا گـفـت : مـن مـاءمـور جنگ با شما نیستم و ماءموریتم فقط آن است که از شما جدا نشوم تا شما را به کوفه برسانم و اینک که از آمدن به کوفه خوددارى مى نمائید پس راهى را انتخاب کنید که نه به کوفه منتهى شود و نه به مدینه تا از ابن زیاد کسب تکلیف کنم شاید خدا رستگارى را روزى من فرماید و مبتلا به جنگ با شما نشوم ، و لذا امام طرف چپ راه عـذیب و قادسیه را برگزید و حرکت فرمود و حر با سپاهیانش همراه امام حرکت نمودند و کاملا مراقب حضرت بودند.(۲۵)
حسین و طرماح
پس از آنکه حسین علیه السلام با حر به توافق رسیدند که راهى را انتخاب کنند که نه به کوفـه برود و نه به مدینه برگردد، حسین در میان یارانش اعلام کرد: آیا در میان شما کسى هست که راه بسوى کوفه را از غیر جاده بلد باشد؟
طرماح عرض کرد: آرى من بلدم .
امام : پس جلو حرکت کن و جمعیت را راهنمائى نما.
طرماح با یکدنیا غم و اندوه بر احوال حسین جلو موکب همایونى امام حرکت کرد و با این رجز براى شتـران حدى مـى خـواند تـا هر چـه زودتـر آنان را به سر منزل مقصود برساند.
یا ناقـتـى لا تـذعـرى مـن ضجر
۲ ـ ((که با بهتـرین جوانمـردان و بهتـرین همـسفـران خـاندان رسول خدا و اهل فخر همراهم.))
۳ ـ ((که خدایا عمرش را به درازى روزگار، طولانى نما اى مالک نفع و ضرر.))
۴ ـ ((حسین آقاى مرا کمک کن و بر سرکشان از بقایاى کفر پیروز گردان.))
شتـران قـافـله ابى عـبدالله با نغمه هاى دلرباى طرماح به سرعت حرکت مى کردند و چـشمـان یاران حسین از شنیدن زمزمه هاى وى اشکبار و گریان و بر دعاهاى طرماح امین مى گـفـتـند همـینطور ادامـه طریق دادند تـا بر خـلاف پـیشنهاد حر به منزل بیضه رسیدند.(۲۶)
سخنرانى امام در منزل بیضه
وقـتـى امـام و یارانش در مـنزل بیضه فـرود آمـدند و در این منزل امام در برابر حر و سپاهیانش خطبه دیگرى ایراد فرمود:
قـال بعـد الحمـد و الثـناء ایها الناس ان رسول الله صلى الله عـلیه و اله قـال : مـن راءى سلطانا جائرا مـستـحلا لحرم الله ناکثـا لعـهد الله مـخـالفـا لسنه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یعمل فى عباد الله باءلاثم و العدوان فلم یغیر عـلیه بفـعـل و لا قـول کان حقـا عـلى الله ان یدخله مدخله ، اءلا و ان هؤ لاء قد لزموا طاعه الشّیطان و تولوا عن طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود واستاثروا بالفى و احلو حرام الله و حرّمـوا حلاله و انى احق بهذا الامـر لقـرابتـى مـن رسول الله صلى الله عـلیه و آله و قـد اتتتى کتبکم و قدمت على رسلکم ببیعتکم انکم لا تسلمونى و لا تخذلونى فان و فیتم لى ببیعتکم فقد اصبتم خظکم و رشدکم و انا الحسین بن على ، ابن فاطمه بنت رسول الله صلى الله علیه و آله و نفسى مع انفسکم و ولدى مع اهالیکم و اولادکم و لکم فى اسوه و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدى و خلفتم بیعتى فلعمرى مـاهى مـنکم بنکر لقـد فـعـلتـمـوها بابى و اخـى و ابن عـمـى مـسلم بن عـقـیل فـالمـعـزور من اغتربکم فحظکم اخطاءتم و نصیبکم ضیعتم و من نکث فانما ینکث على نفسه و سیغنى الله عنکم والسلام .
((امـام عـلیه السلام بعـد از حمـد و ثـناى الهى فـرمـود مـردم ، رسول خـدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر کسى ببیند حاکم زورگوئى را که حرام خـدا را حلال مـى شمـارد و عـهد و پـیمـان الهى را مـى شکند و با سنت رسول خدا مخالفت مى کند و با بندگان خدا به ستم و بیدادگرى رفتار مى نماید و با گـفتار و کردار در مقابلش ایستادگى نکند و او را از این روش باز ندارد بر خدا است چنین شخصى را که در برابر سلطان ستمگر و زورگو سکوت و خاموشى را برگزیده است او را با همان سلطان ستمکار محشور گرداند.
آگاه باشید که این قوم (بنى امیه و اتباعشان) از شیطان تبعیت و پیروى مى نمایند و از اطاعت و بندگى خداى بخشنده روى گردان و سرپیچى نموده اند و فساد و تباهى را ظاهر و آشکار ساخته و حدود الهى را تعطیل نموده و سرمایه هاى همگانى را به خود اختصاص به این امـر (خـلاف ولایت مـسلمـین) به لحاظ قـرابت و نزدیکى با رسول خـدا صلى الله علیه و آله و سلم ، نامه هاى شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند و نوشتید که با من بیعت کردید و مرا تسلیم دشمن نمى کنید و خوار زبون نمى سازید پس اگر نسبت به بیعت خود وفا دارید به رشد و صلاح مى رسید و بهره مـند مـى شوید و مـنم حسین پـسر عـلى و فـاطمـه دخـتـر رسول خدا که جانم با شما است و فرزندانم با خانواده و فرزندان شما و من براى شما اسوه و الگویم (۲۷) پس اگر با من نیستید و عهد و پیمان خود را نقض کردید و بیعت مرا شکستید بجانم قسم که این اولین بار نیست که بیعت شکنى مى کنید، بلکه با پدر و برادرم و پسر عمویم مسلم بن عقیل نیز چنین کردید، کسى که فریب شما را بخورد، فریب خورده است ؛ هر که پیمان شکنى کند به خود ضرر زده است .(۲۸)
تهدید حر و عکس العمل امام علیه السلام
پس از پایان سخنرانى امام علیه السلام حر به حضرت عرض کرد: ترا به خدا جانت را حفـظ کن که اگر با این قوم نبرد کنى کشته مى شوى ، امام علیه السلام فرمود: مرا از کشته شدن مى ترسانى و تصور کردى سخنرانیهایم به خاطر ترس از کشته شدن است پـس به تـو مـى گویم همان چیزى را که برادر اوسى به پسر عمویش گفت هنگامى که بیارى رسولخدا صلى الله علیه و آله و پسر عمویش او را از کشته شدن مى ترسانید:
ساءمصى و ما بالموت عار على الفتى
۲ ـ ((و جانش را در راه مـردان شایستـه نثـار کند و از افـراد مـجرم و گـناهکار دورى گزیند.))
۳ ـ ((جانم را تقدیم مى دارم تا شجاعان را در روز جنگ ملاقات کنم و این برخورد را بر زندگى ترجیح مى دهم.))
۴ ـ ((پس اگر زنده بمانم پشیمان نیستم و اگر کشته شدم ملامت نخواهم شد، ذلت در آن است که انسان زنده بماند و خوار و زبون باشد.))(۲۹)
نکتـه : حسین علیه السلام درستى راه و هدفش را کاملا تشخیص داده که مى داند چه کشته شود و چـه زنده بماند نه پشیمان مى شود و نه مورد ملامت قرار مى گیرد و هر انسانى باید در زندگى چنین باشد که قبل از حصول علم به درستى هدف قدم از قدم برندارد.
امـام عـلیه السلام به حرکت خـود ادامه داد تا به عذیب هجانات رسید در اینجا عده اى از کوفـه بیارى امام آمدند: نافع بن هلال مرادى، عمروبن خالد صیداوى، مجمع بن عبدالله عـائدى و فـرزندش عـائدبن مـجمـع ، سعـد مـولى عـمـرو بن خـالد و غـلام نافـع بن هلال هم سوار بر شتـر درحالیکه اسب نافـع بن هلال را که نامش کامل بود یدک مى کشید حر مى خواست آنان را از پیوستن به حسین علیه السلام جلوگـیرى نمـاید، امام فریاد زد: از آنها حمایت مى کنم همانطور که از جان خود حمایت مى کنم که اینان انصار منند.
و تـو هم شرط کردى که متعرض من و یارانم نشوى تا نامه ابن زیاد به تو برسد حر از آنان دست برداشت و خـدمـت امـام رسیدند و امام به آنان خوش آمد گفت و از موضع مردم کوفه سئوال فرمود.
مـجمع بن عبدالله اظهار داشت : اشراف کوفه رشوه هاى کلان گرفتند و کیسه هایشان را پر کردند و خلاصه آنها را خریدند و یک پارچه علیه شمایند و اما سایر مردم دلهایشان با شما است و شمشیرهایشان علیه شما.(۳۰)
سرپیچى عبید الله بن حر جعفى در حمایت از حسین
چـون کاروان امـام به قصر بنى مقاتل رسید پیاده شدند و خیمه ها را برافراشتند، حسین علیه السلام خیمه اى را مشاهده کرد که نیزه اى در جلو خیمه نصب شده که نشانگر شجاعت صاحب خیمه است و اسبى نیز در جلو خیمه ایستاده است امام پرسید خیمه از کیست ؟ گفتند از آن عـبیدالله بن حر جعـفـى است حسین علیه السلام حجاج بن مسروق جعفى را که افتخار التـزام رکاب داشت به سراغ عـبیدالله فـرستـاد عبیدالله از دیدن حجاج یکه خورد و پرسید: چه خبر؟
حجاج بن مسروق: خداوند کرامتى را نصیب گردانیده .
ـ هان چه کرامتى؟
ـ این حسین بن على است که ترا به یارى مى طلبد، اگر در کنار او جهاد کنى اجر مجاهدان در راه خدا دارى ، و اگر کشته شوى شهید در راه خدا شده اى .
ـ مـن از کوفه خارج نشدم مگر از ترس اینکه حسین وارد کوفه گردد و من او را یارى نکنم زیرا در کوفه یاورى ندارد که همه از او برگشته و به دنیا روى آورده اند مگر کسى را که خدا حفظ کرده باشد.
حجاج به خدمت امام برگشت و گفته هاى عبیدالله را بازگو کرد.
حسین علیه السلام براى اینکه بر عبیدالله اتمام حجت کند تا در پیشگاه خدا عذر و بهانه اى نداشتـه باشد نعـلین مـبارک پـوشیده و بسوى خیمه عبیدالله حرکت کرد، عده اى از انصار و اهل بیتـش نیز همراه حضرت رفتند عبیدالله که چشمش به امام افتاد از حضرت استقبال کرد و با حضرت گرم گرفت .
آنچـنان هیبت امـام او را جذب کرده بود که تـا آخـر عـمـر این داستـان را به این شکل بازگو مى کرد: من در عمرم کسى را به زیبائى حسین ندیدم که این چنین چشم را پر کند و در دل جاى گـیرد، و در عـمـرم براى هیچ کس دلم نسوخت آنچنانکه براى حسین رقت کردم هنگـامـیکه دیدم حسین راه مى رود و اطفالش در اطرافش در حرکتند، محاسنش را مشاهده کردم که مـانند بال غراب سیاه و مشکى بود، پرسیدم این سیاهى طبیعى است یا خضاب کرده اید؟ فرمود: پسر حر، پیرى زود به سراغم آمد، فهمیدم که خضاب کرده است ، آنگاه مسائل سیاسى را به این صورت با عبیدالله بن حر در میان گذاشت :
پـسر حر همشهریان شما برایم نامه نوشتند که براى یارى من همگى هم عقیده اند و از من خـواستـه اند که به شهرشان بروم و از همین جهت به این صوب آمده ام ، لیکن معلوم شد که روى حرفـشان نایستـادند که در کشتن پسر عمویم کمک کردند و به ابن مرجانه پیوستند.
پـسر حر بدان که خـداى مـتـعـال تـو را از گناهان گذشته ات مؤ اخذه مى کند، ترا به تـوبه اى دعـوت مـى کنم که همـه گـناهانت را بشوید و آن یارى کردن مـا اهل بیت رسول خدا است عبیدالله عرض کرد: بخدا قسم مى دانم هر که از شما پیروى کند در آخـرت سعـادتـمـند مـى گـردد و فکر نمى کنم که بتوانم شخصا از شما دفاع نمایم زیرا شمـا در کوفـه یاورى ندارید، ترا بخدا مرا به این راه تکلیف مکن که آماده مرگ نیستـم ، لیکن این اسبم را که در جلو خیمه آماده است تقدیم مى کنم که نشده با این اسب هدفـى را تـعـقـیب کنم و به آن نرسیده باشم و یا کسى مرا تعقیب کرده باشد و به من رسیده باشد.
امام فرمود: ما براى اسب و شمشیرت نیامده ایم بلکه آمده ایم تا از تو یارى بخواهیم، و چـون از جان خـود بر مـا دریغ مـى کنى مـا را نیازى به مال تو نیست و من از گمراهان کمک نمى طلبم .
لیکن ترا نصیحت مى کنم که در محلى قرار گیر که صداى استغاثه ما را نشنوى و ما را در حال جنگ نبینى و بخدا قسم هر که صداى ما را بشنود و مرا یارى نکند خدا او را به رو در آتـش جهنم مـى افـکند عبیدالله از شرم سر به زیر افکند و با صداى ضعیفى گفت : انشاءالله چنین نخواهد شد.(۳۱)
عبیدالله از یارى نکردن حسین پشیمان مى شود
در زندگـى هر کس فرصتهائى دست مى دهد که استثنائى است اگر از آن فرصت استفاده نکند براى همیشه افسوس مى خورد براى عبیدالله بن حر جعفى این فرصت استثنائى بود که نتـوانست استفاده کند و لذا بعد از شهادت حسین علیه السلام تا آخر عمر افسوس مى خـورد که چـرا حسین را یارى نکرد و از حیات و زندگى خود بیزار بود که در این زمینه اشعارى سروده است :
فیالک حسره مادمت فیها
۲ ـ ((وقـتـیکه بیاد مـى آورم که حسین از مـن طلب یارى علیه گمراهان و منافقان مى کرد.))
۳ ـ ((در صبحگاهى که در قصر بنى مقاتل به من مى فرمود آیا مرا وامى گذارى و رها مى کنى.))
۴ ـ ((موقعیکه پسر محمد مصطفى که جانم به فدایش باد با من وداع کرد و رفت.))
۵ ـ ((اگر بنا بود که به راستى قلب انسان زنده اى از تاءثر منفجر گردد حتما قلب من منفجر مى شد.))
۶ ـ ((آنهائى رستـگـار شدند که حسین را یارى کردند ولى دیگـران به دلیل وجود نفاق در وجودشان زیانکار شدند.))
و نیز اشعار دیگرى که حکایت از حزن و اندوه فراوانش در شهادت حسین مى کند.(۳۲)
خواب حسین علیه السلام
عـقـبه بن سمـعـان گـوید: مـا در حال حرکت بودیم که امام علیه السلام را در حال سوارى خواب ربود و پس از آنکه بیدار شد فرمود: انّا لله و انّا الیه راجعون و الحمد للّه ربّ العالمین .
على اکبر گفت : پدر! فدایت شوم سپاس گفتى و کلمه استرجاع بر زبان راندى ؟
امام فرمود: ((به خواب رفتم سوارى را دیدم که مى گفت : این گروه مى روند و مرگ در تعقیب آنها است ، دانستم که خبر مرگ ما را مى دهد.))
فقال له: یا ابه لا اءراک اللّه سوءا اءلسنا على الحقّ؟
على اکبر: ((پدر! خدا بدى را از شما دور گرداند مگر ما بر حق نیستیم؟))
قال : بلى والّذى الیه مرجع العباد
ـ ((آرى به خدائى که بازگشت بندگان به سوى او است ما بر حقیم.))
قال: اذا لا نبالى اءن نموت محقین
على اکبر: وقتى ما بر حقیم از مردن باکى نداریم.))
امام: جزاک اللّه یا بنىّ خیر ما جزى به ولد عن والده .
فـرزندم ؛ ((خـدا تـرا بهترین پاداشى که از ناحیه پدر به فرزند داده مى شود عطا فرماید.)) (۳۳)
نکته : از نظر على بن الحسین علیهماالسلام و همه کسانیکه خدا را شناخته و با خدا ارتباط دارند مـهم مـرگ با سعـادت است چـه زودرس باشد یا دیررس زیرا انسان را از مرگ گریزى نیست .
نامه ابن زیاد به حر
حسین عـلیه السلام به سیر خود ادامه مى داد گاهى به سمت راست و گاهى به سمت چپ مـنحرف مـى شد و سپاهیان حر مى کوشیدند تا حسین را به طرف کوفه سوق دهند در این مـوقـع سوار مـسلحى را دیدند که کمان بر دوش افکنده و با سرعت زیاد از کوفه به سوى آنها مـى آید و او مالک بن نسر کندى فرستاده ابن زیاد بود، وقتى نزدیک حر آمد به او و اصحابش سلام کرد به امام علیه السلام و یارانش سلام نکرد سپس نامه ابن زیاد را به حر تسلیم نمود که در آن چنین رقم رفته بود:
امـا بعـد فـجعـجع بالحسین حین یبلغک کتابى و یقدم علیک رسولى فلا تنزله الاّ بالعـراء فـى غـیر حصن و عـلى غیر ماء و قد امرت رسولى اءن یلزمک فلا یفارقک حتى یائیتنى بانفاذک امرى والسلام .
(( یعنى وقتى نامه ام را دریافت نمودى و فرستاده ام نزد تو آمد بر حسین علیه السلام سخـت بگـیر و او را در زمـین بى آب و علف و دور از آبادى فرود آورد و به فرستاده ام دستور داده ام که ملازم و مراقبت تو باشد و از تو جدا نشود تا امر مرا انجام دهى والسلام . ))
حر بن یزید ریاحى نامه ابن زیاد را براى امام و یارانش قرائت نمود و از حرکت آنان مانع شد و در همانجا امام و اصحابش را مجبور به فرود آمدن کرد، امام فرمود: آیا ما را از رفتن باز مى دارى ؟
حر گـفـت : آرى ابن زیاد در نامـه اش مـرا چـنین دستـور داده که بر شما تنگ بگیرم و جاسوسى هم بر من گماشته است .
امام حسین علیه السلام به حر گفت : واى بر تو ما را واگذار تا در این قریه یعنى نینوا یا غاضریه یا شفیّه فرود آئیم .
حر گفت : نمى توانم زیرا این مرد جاسوس ابن زیاد است که بر من گماشته است .
زهیر بن قین به امام عرض کرد: اجازه بده با این گروه بجنگیم که نبرد با اینها آسانتر است از نبرد با کسانیکه بعدها مى آیند و به این گروه مى پیوندند امام فرمود: من ابتدا به جنگ نمى کنم . زهیر گفت : بس ما را به این قریه ببر که هم پناهگاه است و هم کنار شط فرات است و از نظر آب در مضیقه نخواهیم بود، آنگاه اگر مانع شدند با آنها خواهیم جنگید حضرت فرمود: نام آن قریه چیست ؟ زهیر گفت : عقر، امام فرمود: عقر بخدا پناه مى برم پس از اصرار حر درباره نزول ، امام فرمود: اسم این مکان چیست ؟
گفتند: نینوا.
امام: آیا نام دیگر هم دارد؟ آرى العقر.
امام: ((اللّهمّ انى اعوذبک من العقر.))(۳۴)
امام فرمود: آیا نام دیگرى دارد؟
گفتند: آرى کربلایش نامند.
چشمان امام پر از اشک شد و فرمود: اللّهمّ انّى اءعوذبک من الکرب و البلاء.
((خدایا به تو پناه مى برم از اندوه و گرفتارى.)) (۳۵)
نویسنده:آیت الله محمد على عالمى
پی نوشت: فـیا ندمـى ان لا اکون نصرتـه و انى لانى لم اکن من حماته سقى الله ارواح الذین تازروا وقفت على اجداثهم و محالهم اتقتلهم ظلما و ترجو ودادنا لعمرى لقد راغمتمونا بقتلهم اشعـار ادامـه دارد و مـا بعـنوان نمونه به چند بیت آن اکتفا نمودیم ۱ - ((فرماندار مکار پـسر مکار به من مى گوید: چرا با حسین نجنگیدى.))
۱-اعـیان الشیعـه ج ۱ /ص ۵۹۴ - بحارج ۴۴ /ص ۳۶۵ - کامـل ج ۴ /ص ۳۹ - ارشاد ص ۲۱۹ - حیاه الحسین ج ۳ /ص ۵۴ - طبرى ج ۷ /ص ۲۷۷- عقدالفرید ج ۴ /ص ۳۷۷.
۲-ارشاد مفید ص ۲۱۹ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۵۹ - بحارج ۴۴ /ص ۳۶۷. الحسین فـى طریقـه الى ص ۲۶. طبرى ج ۷، ص ۲۷۷. کامل ج ۴، ص ۴۰.
۳-اعـیان الشیعـه ج ۱، ص ۵۹۴. بلاغـه الحسین ص ۳۰. کامـل ج ۴، ص ۴۰. ارشاد ص ۲۱۸. بحار ج ۴۴، ص ۳۶۵. حیاه الحسین ج ۳، ص ۶۰. الحسین فى طریقه الى . ص ۲۷. عقد الفرید ج ۴، ص ۳۸۴. طبرى ج ۷، ص ۲۷۷.
۴-اعـیان الشیعه ج ۱ /ص ۵۹۴ - بحارج ۴۴ /ص ۳۶۷ - ارشاد ص ۲۱۹ الحسین فى طریقه الى الشهاده ص ۳۳.
۵-بحارج ۴۴ /ص ۷۱ - ابصارالعین ص ۶۴.
۶-اعـیان الشیعـه ج ۱ /ص ۵۹۴ - بحارج ۴۴ /ص ۳۶۹ - کامـل ج ۴ /ص ۴۱ - ارشاد مـفـید ص ۲۲۰ - الحسین فى طریقه ص ۴۸ - طبرى ج ۷/ص ۲۸۸.
۷-اعیان الشیعه ج ۱ ص ۵۹۴، کامل ج ۴، ص ۴۱. بحار ج ۴۴، ص ۳۷۰، الحسین فى طریقه ص ۴۹. ارشاد مفید ص ۲۲۰، طبرى ج ۷، ص ۲۸۹.
۸-اعیان الشیعه ج ۱ ص ۵۹۴، کامل ج ۴، ص ۴۱. بحار ج ۴۴، ص ۳۷۰، الحسین فى طریقه ص ۴۹. ارشاد مفید ص ۲۲۰، طبرى ج ۷، ص ۲۸۹.
۹-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۴ - الحسین فى طریقه ص ۴۹.
۱۰- بحارج ۴۴/ص ۳۷ - ارشاد ص ۲۲۱ - کامـل ج ۴ /ص ۴۱ - حیاه الحسین ج ۲ /ص ۳۰۶ - الحسین فى طریقه ص ۵۳ - طبرى ج ۷ /ص ۲۹۰.
۱۱- بلنجر از شهرهاى تـرک نشین است که در سال ۲۲ به وسیله عـبدالرحمان بن ربیعه فتح شد بلادرى گفته به دست سلمان بن ربیعه فتح گردید و سلمان با چهار هزار نفر در آنجا به شهادت رسیدند، در ابتداى امر تـرکها ترسیدند زیرا معتقد بودند که مسلمانان فرشته اند و شمشیر در آنها اثر نمى کند تـا اینکه یکنفر ترک در بیشه اى کمین کرد و تیرى بسوى مسلمانى رها کرد و او را کشت آنگاه فریاد کشید که مسلمانها هم مى میرند همچنانکه شما مى میرید سپس حمله کردند تا سلمان شهید شد بنابراین در متن تاریخ که سلمان فارسى ثبت شده اشتباه است .
۱۲- اعـیان الشیعه ۱/ص ۵۹۵ - کامل ج ۴ /ص ۴۲ - ارشاد مفید ص ۲۲۱ - بحارج ۴۴ /ص ۳۷۱ - حیاه الحسین ج ۳ /ص ۶۶.
۱۳- حیاه الحسین ج ۳ /ص ۶۶ - الحسین فى طریقه الى الشهاده ص ۶۶ - بحارج ۴۴/ص ۳۷.
۱۴- اعیان الشیعه ج ۱ /ص ۵۹۵ - بحارج ۴ /ص ۳۶۸ - حیاه الامام الحسین ج ۳ /ص ۶۴.
۱۵- اعـیان الشیعه ج ۱ /ص ۵۹۵ - بحارج ۴۴ /ص ۳۷۳ - ارشاد مفید ص ۲۲۲ - حیاه الحسین ج ۳ /ص ۶۸ - الحسین فـى طریقـه الى الشهاده ص ۷۱ - کامل ج ۳ /ص ۳۷۲.
۱۶- ابصارالعین فى اصحاب الحسین ص ۴۸.
۱۷- اعـیان الشیعـه ج ۱ /ص ۵۹۵ - ابصارالعـین ص ۵۲ - کامل ج ۴ /ص ارشاد ص ۲۲۳ - الحسین فى طریقه ص ۸۷ - طبرى ج ۷ /ص ۲۹۳.
۱۸- اعـیان الشیعـه ج ۱ /ص ۵۹۵ - ابصارالعـین ص ۵۲ - کامـل ج ۴ /ص ۴۳ - ارشاد ص ۲۲۳ - طبرى ج ۷/ص ۲۹۴ - الحسین فى طریقه ص ۸۷ - مروج الذهب ج ۳/ص ۶۱.
۱۹- الحسین فى طریقه ص ۹۰ - نفس المهموم ص ۱۸۵ - بحار ص ۴۴ /ص ۳۷۵ - اعیان الشیعه ج ۱ /ص ۵۹۵ - طبرى ج ۷/ص ۲۹۴.
۲۰- نفس المهموم ص ۱۸۵.
۲۱- کامـل ج ۴/ص ۵۰ - طبرى ج ۷ /ص ۳۰۴ نفس المهموم ص ۱۹۴ - الحسین فى طریقه الى الشهاده ص ۷۹.
۲۲- الحسین فى طریقه الى الشهاده ص ۹۴ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۷۳ - طبرى ج ۷/ص ۲۹۵ - ارشاد ص ۲۲۳.
۲۳- ابصار العین ص ۷ الحسین فى طریقه ص ۹۸ - بلاغه الحسین ص ۳۱ - اعیان الشیعـه ج ۱ / ص ۵۹۵ - بحار ج ۴۴ / ص ۳۷۶ - ارشاد مـفـید ص ۲۲۴ - کامل ج ۳ / ص ۳۷۵.
این داستـان نشان مـى دهد که امـام حسین عـلیه السلام با تـجهیزات کامـل حرکت کرده بود که تـنها از نظر ظرف آب به حدى زیاد بوده که توانسته هزار سوار را با اسبانشان سیراب کند، اگر فرض کنیم در آن تشنگى هر انسانى یک لیتر آب مـصرف کند و هر اسب اقـلا چهار لیتر آب آشامیده باشد بایستى پنجهزار لیتر آب اضافى حمل کرده باشند و اگر ظرفیت هر مشک را پنجاه لیتر بحساب آوریم صد مشک مى شود و باید پـنجاه نفـر شتـر براى این افـراد آب حمل کرده باشند.
۲۴- ارشاد ص ۲۲۴ - کامل ج ۴ /ص ۴۷ - طبرى ج ۷ /ص ۲۹۷.
۲۵- مـقـاتـل الطالبین ، ص ۱۱۱، اعـیان الشیعـه ، ج ۱، ص ۵۹۶، کامل ج ۴، ص ۴۷، حیاه الحسین ، ج ۳، ص ۷۶، الحسین فى طریقه ، ص ۲۶، ارشاد ص ۲۲۵. طبرى ج ۷، ص ۲۹۹.
۲۶-حیاه الحسین ، ج ۳، ص ۸۴، الحسین فى طریقه ، ص ۱۱۳.
۲۷-تـوضیح از علامه مجلسى : این جمله امام علیه السلام :و نفسى مع انفسکم و ولدى مـع اهالیکم و اولادکم و لکم فى اسوه خیلى پرمغز و پر معنى است که باید در اطراف آن کتـابها نوشت ، امام در این جمله کوتاه هم برنامه و عملکرد زمامداران را مشخص مـى نمـایند و هم به مردم هشدار مى دهد که زمامدار شایسته را از زمامدار ناشایست و غیر صالح تشخیص دهند، امام مى خواهد به مردم بفهماند که زمامدار شایسته آن کسى است که خـود و خـانواده اش در مـیان مردم باشند و در اجتماعات آنان حضور یابند و در غم و شادى آنان شریک باشندنفسى مع انفسکم و ولدى مع اهالیکم و اولادکم .توضیح آنکه علامه مـجلسى این خـطبه را بعنوان نامه ارسالى امام جهت سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و عبدالله بن وال تلقى فرموده . (بحار ج ۴۴ ص ۳۸۱)
۲۸-اعـیان الشیعه ج ۱ ص ۵۹۶ - بلاغه الحسین ص ۳۳ و ۳۴ - حیاه الحسین ج ۳ ص ۸۰ - الحسین فـى طریقـه ص ۱۰۲. طبرى ج ۷ ص ۳۰۰. کامل ج ۳ ص ۳۷۶.
۲۹-اعـیان الشیعـه ج ۱ /ص ۵۹۷ - بحارج ۴۴ /ص ۳۷۸ - کامل ج ۴ / ص ۴۸ - ارشاد مفید ص ۲۲۵ - طبرى ج ۷ / ص ۳۰۱.
۳۰-حیاه الحسین ج ۳ /ص ۸۲ - الحسین فى طریقه الى الشهاده ص ۱۱۰ - طبرى ج ۷ /ص ۳۰۳ - کامل ج ۴ /ص ۴۹.
۳۱-حیاه الحسین ج ۳ /ص ۸۶ - الحسین فى طریقه ص ۱۲۲ - ارشاد ص ۲۲۶ - طبرى ج ۷ /ص ۳۰۵ - کامل ج ۴ /ص ۵۰ - ینابیع ص ۳۳۸.
۳۲-الحسین فى طریقه ص ۱۲۳.
پـس از واقـعـه جانسوز کربلا که آبها از آسیاب افتاد و همه جا را سکوت مرگبارى فرا گـرفـت ، عـبیدالله حر جعفى به کوفه برگشت و در قصر دارالاماره بر ابن زیاد وارد شد. ابن زیاد: پسر حر! تاکنون کجا بودى ؟ مریض بودم . مرض قلبى یا جسمى ؟ نه قلبم مریض نیست و اما بدنم را خدا عافیت بخشید. دروغ میگوئى بلکه با دشمن ما بودى ! من کسى نیستم که اگر با دشمن تو بودم جایگاهم مشخص نشود و کسى مرا نبیند ابن زیاد از عبیدالله غافل شد، عبیدالله از نزد او خارج و سوار بر اسبش شد و فرار کرد ابن زیاد پـرسید: عـبیدالله حر چه شد؟ گفتند الان خارج شد. دستور داد او را نزد من حاضر کنید، شرطه در تـعـقـیبش بر آمد و او را مشاهده کرد به او گفتند: امیر ترا مى طلبد، اسبش را بحرکت در آورد و گفت : به امیر بگوئید من هرگز با پاى خود به نزد تو نخواهم آمد. عبیدالله یک سر بخانه احمر بن ایاد طائى رفت و در آنجا دوستان و یارانش نزد او اجتماع کردند، از آنجا به کربلا رفتند و حسین و یارانش را زیارت کردند سپس به مدائن رفت و رحل اقامت افکند و در آنجا این اشعار را سرود:
یقول امیر غادر و ابن غادر
۲ - ((عجبا من پشیمانم که چرا او را یارى نکردم آرى هیچـکس نمى تواند پشیمانى را پنهان کند.))
۳ - ((من براى اینکه او را یارى نکردم حسرت و اندوهى را تحمل مى کنم که با جانم خارج مى شود.))
۴ - ((خـداوند ارواح آنانکه او را کمک کردند همواره از باران رحمتش سیراب کند.))
۵- ((در کنار قـبرشان ایستـاده ام در حالیکه نزدیک است قلبم پاره شود و چشمم خشک گردد.))
۶ - ((ابن زیاد! این عزیزان را بقتل مى رسانى و باز هم انتظار دوستى ما را دارى.))
۷ - ((به جانم قـسم که با کشتـن آنان مـا را ذلیل کردید و همه ما بر شما خشمناکیم.))
الحسین فـى طریقـه ص ۱۲۳.
۳۳-اعـیان الشیعـه ج ۱/ ص ۵۹۷ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۱ - کامل ج ۴/ ص ۷۹ - حیاه الحسین ج ۳/ ص ۷۲ - ارشاد ۲۲۶.
۳۴-العقر بمعنى مجروح ساختن و دست و پاى اسب و شتر را قطع کردن است .
۳۵-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۵۹۸ - بحار ج ۴۴/ص ۵۲ - کامل ج ۴ / ص ۵۲ ـ ارشاد ص ۲۲۶ - الحسین فى طریقه ص ۱۲۵.
فـیا ندمـى ان لا اکون نصرتـه
و انى لانى لم اکن من حماته
سقى الله ارواح الذین تازروا
وقفت على اجداثهم و محالهم
اتقتلهم ظلما و ترجو ودادنا
لعمرى لقد راغمتمونا بقتلهم
اشعـار ادامـه دارد و مـا بعـنوان نمونه به چند بیت آن اکتفا نمودیم ۱ - ((فرماندار مکار پـسر مکار به من مى گوید: چرا با حسین نجنگیدى.))
۲ - ((عجبا من پشیمانم که چرا او را یارى نکردم آرى هیچـکس نمى تواند پشیمانى را پنهان کند.))
۳ - ((من براى اینکه او را یارى نکردم حسرت و اندوهى را تحمل مى کنم که با جانم خارج مى شود.))
۴ - ((خـداوند ارواح آنانکه او را کمک کردند همواره از باران رحمتش سیراب کند.))
۵- ((در کنار قـبرشان ایستـاده ام در حالیکه نزدیک است قلبم پاره شود و چشمم خشک گردد.))
۶ - ((ابن زیاد! این عزیزان را بقتل مى رسانى و باز هم انتظار دوستى ما را دارى.))
۷ - ((به جانم قـسم که با کشتـن آنان مـا را ذلیل کردید و همه ما بر شما خشمناکیم.))
الحسین فـى طریقـه ص ۱۲۳.
۳۳-اعـیان الشیعـه ج ۱/ ص ۵۹۷ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۱ - کامل ج ۴/ ص ۷۹ - حیاه الحسین ج ۳/ ص ۷۲ - ارشاد ۲۲۶.
۳۴-العقر بمعنى مجروح ساختن و دست و پاى اسب و شتر را قطع کردن است .
۳۵-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۵۹۸ - بحار ج ۴۴/ص ۵۲ - کامل ج ۴ / ص ۵۲ ـ ارشاد ص ۲۲۶ - الحسین فى طریقه ص ۱۲۵.
منبع : کتاب آنچه در کربلا گذشت ((از مدینه تا کربلا))