گويا از جمله اول آيه شريفه به ويژه از كلمه «لِقَوْمِهِ » بتوان استفاده كرد كه موسى به بنى اسرائيل گفته باشد يا قومى إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ .... اى قوم من، اى جامعه من خدا به شما فرمان مى دهد ......
اين تعبير كه از مفهوم آيه استفاده مى شود و به عبارت ديگر از عمق آيه شريفه بر مى آيد نشانگر محبت و علاقه و ارزش دهى موسى هم چون ديگر پيامبران و مصلحان واقعى به انسان هاست.
علاقه و محبتى كه به پشتوانه ى آن از مردم جدا نمى شدند و از آنان روى نمى گرداندند و بر اثر آن به كار با عظمت و بى نظير خود دستگيرى از بندگان براى نجاتشان از نكبت ها و تاريكى ها و جهالت ها و هدايتشان به سوى خدا و آئين الهى و هر عمل خيرى ادامه مى دادند و بر آن پافشارى مى نمودند و به آزارها و مضيقه ها و مشكلات و مصائبى كه از اين ناحيه به آنان مى رسيد صبر و استقامت و شكيبائى غير قابل وصف از خود نشان مى دادند.
موسى (ع) ذبح گاو را در كلامش به بنى اسرائيل فرمان و دستور خدا اعلام مى كند و مى گويد: خداوند به شما امر مى نمايد كه گاوى را ذبح كنيد و هيچ قيد و شرطى را هم براى گاو بيان نمى كند، اگر آنان گاوى معمولى را ذبح مى كردند،
فرمان خدا را اطاعت كرده بودند، و امر حضرت حق را به اجرا گذاشته بودند و با سئوالات گوناگونشان كار را سخت و دشوار نمى كردند، اما به اختيار خودشان كار را به مضيقه و سختى كشاندند و براى پيدا كردن گاو مورد نظرشان خود را در رنج و زحمت قرار دادند.
نسبت فرمان ذبح به حضرت حق كه حقيقت هم داشت و به راستى فرمان خدا بود إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ براى اين بود كه از شك و شبهه بنى اسرائيل در رابطه با اين مسئله مهم كه هم براى آنان مايه تصفيه اعتقاد بود و هم مشكل بزرگى را حل مى كرد جلوگيرى كند و تصور نكنند موسى اين مطلب را از پيش خود گفته و مى خواهد آنان را به كارى معمولى وا دارد.
اين گاوكشى براى اين بود كه «بنى اسرائيل چون ساليان دراز محكوم مصريان بودند، مانند هر قوم محكوم و زبون ديگران، خواه ناخواه اوهام و معتقدات مصريان بر آنان چيره شده بود، يكى از مقدسات مصرى ها گاو بود، گويا احترام و تقديس گاو در مصر مانند هند بيشتر در طبقه كشاورزان و دام داران شايع بود، چون بنى اسرائيل با اين طبقه كه اكثريت مردم آن سرزمين بودند آميزش داشتند، تقديس و پرستش گاو آنچنان سرايت كرد كه بيشتر آنان عقيده يگانه پرستى و اعتقاد توحيدى پدران خود را فراموش كردند، شايد تقديس گاو پس از خروج از مصر و زندگى طولانى در بيابان و معاشرت با قبائل گاوپرست نيز در آنان مؤثر بوده، در هر جا و به هر طريق باشد تقديس گاو و گوساله در نفوس آنان ريشه داشته و محبت آن قلوبشان را فرا گرفته بود، چنان كه در همين سوره بقره آيه 88 به آن اشاره مى كند:
وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ.
بنابراين اتخاذ گوساله پس از چند روز غيبت موسى از جهت غفلت و پيش آمد ناگهانى يا اغفال نبوده بلكه منشأش علاقه و كشش باطنى آنان به چنين پرستشى بود.»
اين گاوكشى آنهم به دست خودشان براى اين بود كه خاطره تقديس و پرستش آن از ذهن ها و باطن ها زدوده شود، و اعتقادشان از آلودگى پاك گردد و تصفيه شود، و از اين بت قطع گردد و متوجه خداى جهان آفرين شوند و دلى پاك از بت ها و صنم ها به سوى او برند، و آن خانه معنوى را پس از در هم شكستن بت گاو و گوساله افق تجلى توحيد نمايند و در سايه ايمان خالص به حضرت حق به عبادت عارفانه و عاشقانه برخيزند.
از جهت ديگر پيش آمد قتلى كه همه بنى اسرائيل را مضطرب كرد، و اوضاعشان را به هم ريخت، و امنيت خاطرشان را در معرض تهديد قرار داد و مى رفت كه به نزاع و جنگ قبيله اى منجر شود و آتش خانمان سوزى را شعله ور سازد به موسى ميدان داد كه فرمان خدا را درباره كشتن گاو با آن كه اجرايش بر بنى اسرائيل بخاطر تقديس گاو بسيار سخت و دشوار بود اعلام كند تا با زدن عضوى از آن به بدن مقتول حيات به او باز گردد و قاتل را معرفى كند و آتش فتنه را بخواباند، اعتراضات و سئوالات گوناگون و بهانه جوئى هاى عجيب و غريب كه در تاريخ معروف به بهانه هاى بنى اسرائيلى شده براى اين بود كه شايد فرمان حق به ذبح گاو متوقف شود و راه فرارى از اين حكم به رويشان باز شود تا به قداست گاو به اعتقادشان تجاوز نشود و حريم مقدس گاو محفوظ بماند!!
اما فرمان الهى بدون برو برگرد بايد اجرا مى شد، و تعويق نسبت به آن جا نداشت، ولى بنى اسرائيل كه دل به گاو داشتند و نمى خواستند دست به ذبح آن ببرند با همان روح جمود و تعصب جاهلى و ترديد و شك درباره هر دستور با زبانى تند و لحنى زننده به موسى گفتند:
أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً؟!!
و آن حضرت با لحنى آرام و زبانى ملايم و كلامى با مفهومى معنوى و عالى به آنان گفت:
من از اين كه از نادانان به موقعيت ها، و حقايق و به ويژه مقام والاى انسان باشم به خدا كه پناه دهنده هر پناهنده اى است و قدرتش نسبت به هر چيز فراگير است پناه ميبرم.
نسبت دادن بازى گرفتن ديگران و مسخره كردن انسان به يك پيامبر آن هم سومين پيامبر اولوالعزم و دارنده مقام كليم اللهى و بنده صالح و خالص و مخلص پروردگار كه منبع كرامت و بزرگى و شرف و عزت و اصالت و صداقت بود از هر نسبت ناروائى نارواتر و نابجاتر است!
به بازى گرفتن ديگران و مسخره كردن آنان كار مردم پست و فرومايه و بى ادب است، اينانند كه ديگران را ملعبه هوا و هوس خود مى سازند و ارزش خويش و ديگران را نمى شناسند.
پيامبران مى دانند كه انسان مقامى مادون حق و مافوق همه موجودات است.
پيامبران مى دانند كه انسان بنيان الله و خليفه خدا روى زمين است.
پيامبران مى دانند كه انسان سرّ خدا و خدا سرّ انسان است، پيامبران همه استعدادها و ارزش هاى معنوى انسان را مى شناسند، آن بزرگواران هدفى در مقام تعليم جز شناساندن اين استعدادها و ارزش ها و از قوه به فعليت رسانيدن آنها ندارند، و با دستوراتى كه از جانب خدا و خود ابلاغ مى كنند مى خواهند اين استعدادها و ارزش ها را بالا ببرند و از سقوط نگاه دارند.
آنان مى دانند كه استهزاء به انسان و به مسخره گرفتن او كارى بسيار ناروا و ناشايست است و استهزاء كردن ديگران از گناهان محسوب شده، و مقام بلند عصمت آنان امتناع از اين كار داشت.
ابن عباس در ذيل آيه 49 سوره كهف:
«يا ويلتنا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها» مى گويد:
«الصغيرة التبسّم بالاستهزاء بالمؤمن والكبيرة القهقهة بذلك «1» و هو اشارة الى ان الضحك على الناس من الجرائم و الذنوب:»
صغيره تبسم مسخره آميز به مؤمن و كبيره خنده قهقه استهزائى به اوست از گفتار ابن عباس كه شاگرد امام معصوم بوده استفاده مى شود كه خنده مسخره نسبت به مردم از جرائم و گناهان است.
مسخره كردن مردم در حقيقت كوچك شمردن آنان و سبك انگاشتن ايشان و فرومايه ديدن آنان است.
آيا چنين كارى آنهم بر پيامبرى معصوم و دلسوز و علاقه مند به هدايت همه انسان ها سزاوار است؟!
ولى بنى اسرائيل بى تربيت، و آلوده به ترديد و شك در نبوت موسى، با توجه به حسّ گرائى و سبك مغزى كه حاكم بر آنان بود مقام موسى را كه مقامى عرشى و الهى بود تا حد يك دلقك و بازى گر پائين آوردند و در ارتباط با فرمانى كه موسى از جانب خدا به آنان ابلاغ كرد گفتند:
أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً؟!!
منبع : پایگاه عرفان