نفس در وجود انسان عامل حيات و مرگ ظاهر و علت حيات و مرگ باطن است.
نفس تابلويى است كه در وقت ولادت هيچ نقشى جز استعدادهاى محض بر آن نيست، اگر از ابتدا به اين حقيقت توجه شود كه اين تابلو در برابر نقاش عادل و عالم و حكيم يعنى حضرت حق قرار بگيرد، عالى ترين محسنات اخلاقى از وجود و كرامت و فضيلت و شرف و حقيقت و سخا و درستى و مروت و مردانگى و تواضع و... بر آن نقش خواهد زد، در اين صورت انسان با آن محسنات اخلاقى، داراى سلامت نفس خواهد بود و به فرموده قول حضرت صادق عليه السلام به طور جدى براى حفظ آن سلامت كه به توفيق حق در ناحيه نفس بدست آمده، بايد بكوشد.
اما اگر به نفس توجهى نشود، در برابر قلم شياطين قرار خواهد گرفت، آن گاه هر نقش ضد حقى كه آنان بخواهند بر اين تابلو نقاشى خواهند كرد و از انسان در جهت اخلاق رذيله و ذمايم و رذايل هيولايى خواهند ساخت كه نمونه اش در هيچ صحرا و دريا و بيابان و جنگلى يافت نخواهد شد.
نفس، اگر بى نقش خدايى بماند، زحمت و كوشش انسان نسبت به او در حقيقت پروراندن گرگ خطرناكى است.
نفس را بايد از حالت نفسى يعنى حالت حكومت غرايز و شهوات و اميال به سوى عالم معنى و ملكوت وجود، سير داد كه در اين مسافرت، آنچه نصيب انسان مى شود، گوشى نشنيده و چشمى نديده و زبانى قدرت وصف آن را پيدا نكرده است.
در حالت اولى نفس نمانيد كه اين حالت، در ارتباط با حالت حيوانات است.
عارف بزرگوار مرحوم شاه آبادى صاحب كتاب «رشحات» مى گويد:
آدمى، در مرحله نفس تمام همتش مصروف به تدبير امور ظاهر بدن و زندگانى عالم دنيا و ظواهر و مظاهر طبيعت است.
چنانچه خداى تعالى در آيه شريفه اشاره فرموده:
[زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ].
محبت و عشق به خواستنى ها [كه عبارت است ] از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چهارپايان و كشت و زراعت، براى مردم آراسته شده است؛ اين ها كالاى زندگىِ [زودگذرِ] دنياست و خداست كه بازگشت نيكو نزد اوست.
كسانى كه شهوات عالم دنيا از زن و فرزند و زيورآلات و وسايل سوارى و دامدارى و كشاورزى در نظر آنان جلوه كرده است و هم چون پيره زالى كه چهره كريه خود را آرايش نموده و چين و چروك هاى صورتش را در زير خميرهاى آرايشى از چشم بيننده ها پنهان مى دارد، دنيا نيز مظاهر شهوات خود را با آرايش هاى ساختگى در چشم آنان جلوه داده و از آنهمه نعمت ها و بهجت هاى ابدى دائمى به اين لذت هاى فانى زودگذر قانعشان ساخته است.
چنين افرادى هنوز از مرتبه نفس پا فراتر نگذاشته اند و هم چون چهارپايان در چراگاه دنيا مى چرند.
[يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ ] .
و مى خورند، همان گونه كه چهارپايان مى خورند.
و زبان حالشان گوياى اين دعاست:
[رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ ].
پروردگارا! به ما در دنيا [كالاى زندگى ] عطا كن. و آنان را در آخرت هيچ بهره اى نيست.
پس اى سالك مجاهد بر توست كه در حالات اين گونه افراد تأمل نموده و خود را هم رديف آنان نكنى و به هر زحمتى هست خود را از اين مرحله نجات بخشى.
اى دل زغير دوست تبرا نكرده اى |
جز آرزوى نفس تمنا نكرده اى |
|
در جستجوى طلعت چون آفتاب او |
خود را چو ذره بى سر و بى پا نكرده اى |
|
هر تيره شب به خون جگر رو نشسته اى |
هر صبحدم زيارت دل ها نكرده اى |
|
در هر ديار خيمه عزت زدى ولى |
در خاطر شكسته دلى جا نكرده اى |
|
هرگز به ذكر و فكر و تقرب نجسته اى |
هرگز به صبر و شكر تولا نكرده اى |
|
هر صبح در خصومت و هر شام در بلا |
يك روز ميل صلح و مدارا نكرده اى |
|
در صورتى كه عجايب معنى نديده اى |
در خانه اى تفرج صحرا نكرده اى |
|
امروز لاف زنده دلى مى زنى عماد |
ليكن به عمر خود شبى احيا نكرده اى |
|
يا رب كدام جرم كه از ما نيامدست |
يا رب كدام فضل كه با ما نكرده اى |
|
منبع : پایگاه عرفان