
دعای چه کسی مستجاب است؟

- تاریخ انتشار: 16 دى 1391
- تعداد بازدید: 2334
عَنْ عيسىَ بْنِ عَبْدِاللّهِ الْقُمّى قالَ: سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّه عليه السلام يَقُولُ: ثَلاثَةٌ دَعْوَتُهُمْ مُسْتَجابَةٌ: ألْحاجُّ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونَهُ، وَالْغازى فى سَبيلِ اللّهِ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونَهُ، وَالْمَريضُ فَلا تُغيظُوهُ وَلا تُضْجِرُوهُ «1».
عيسى بن عبداللّه قمى از حضرت صادق عليه السلام روايت مىكند: سه دستهاند كه دعايشان مستجاب است:
آن كس كه به حج رود، پس دقت كنيد كه با بازماندگانش چگونه رفتار مىكنيد، آن كه به جهاد در راه خدا رود، پس مواظب رفتارتان با بازماندگانش در غياب او باشيد، سوم بيمار و مريض، پس او را به خشم نياوريد و دلتنگش نكنيد «مبادا به شما نفرين كند».
و نيز حضرت مىفرمايد:
پدرم فرمود: پنج دعا است كه از پيشگاه حضرت حق برنگردد؛ دعاى رهبر و پيشواى عادل، دعاى ستمديده كه خدا در حقش فرموده، هر آينه انتقامت را مىگيرم اگر چه پس از زمانى باشد، دعاى فرزند صالح براى پدر و مادر، دعاى پدر صالح براى فرزند، دعاى مؤمن براى برادر مؤمن در پشت سر او كه خدا فرمايد:
براى تو باد مانند آن «2».
چه كسى دعايش مستجاب نمىشود؟
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
چهار كس هستند كه دعايشان به اجابت نرسد.
1- مردى كه در خانه خود نشسته و مىگويد: خدايا! به من روزى برسان، به وى گفته مىشود: آيا به تو دستور ندادهام كه دنبال روزى بروى؟
2- مردى كه زنى دارد و براى راحت شدن از آزار غير قابل تحمل زن به زن نفرين كند كه به او گفته شود: اختيار طلاق و رها كردن او به دست توست، اينجا جاى دعا نيست.
3- مردى كه مالى روزى او شده و او آن را از بين برده و فاسد كرده و اكنون مىگويد: خدايا! به من روزى ارزانى ده. به او گفته مىشود: آيا به تو دستور ميانهروى ندادم؟ آيا به تو دستور اصلاح مالت را ندادم؟ سپس حضرت به آيه 67 سوره فرقان «3» استشهاد كرد «4».
4- مردى كه مالى را بدون شاهد و گواه به ديگرى وام دهد، سپس به انكار مديون برخورد كند و براى دريافت طلب از مديون منكر به درگاه خدا رد كند و از او استمداد جويد كه به او گفته شود: آيا به تو دستور ندادم به هنگام دادن وام شاهد بگير «5»؟
اين بود مسائلى در آداب دعا كه بر دعا كنندگان رعايتش لازم است و اگر انسانى در رعايت اين مسائل كوتاهى كند، به راستى نبايد توقع استجابت دعايش را از حضرت حق داشته باشد.
امام صادق عليه السلام در جمله اول روايت باب دعا مىفرمايد:
شرايط و آداب دعا را توجه كن و دقت داشته باش كه از پيشگاه كه مىخواهى و چگونه مىخواهى و براى چه مىخواهى؟
دعا كننده در درجه اول بايد نسبت به حضرت او داراى معرفت باشد و ثانياً به كيفيت دعا آگاهى داشته و بداند براى چه دعا مىكند، آيا براى چيزى كه به مصلحت دنيا و آخرت اوست، يا چيزى كه خيرى برايش ندارد.
[وَحَقِّقْ عَظَمَةَ اللّهِ وَكِبْرِيائَهُ وَعايِنْ بِقَلْبِكَ عِلْمَهُ بِما فى ضَميرِكَ وَإطِّلاعِهِ عَلى سِرِّكَ وَما تَكُنُّ فيهِ مِنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ]
رابطه اهل معرفت با خدا
با توجه عقل و قلب به قرآن و آثار با عظمتى كه حضرت او در صفحه پهناور گيتى قرار داده، عظمت و كبريايى او را در وجودت محقق كن و با چشم دلت آگاهى او را بر آنچه در ضميرت هست ببين و به طور حتم بدان كه وجود مقدس او بر سرّ باطن تو و آنچه در آن از حق و باطل مىگذرد عالم و دانا است، چون به اين مقام رسيدى، برايت حالت انس و معاينه عظمت مىآيد و در اينجاست كه با اطمينان مىتوانى دعا كنى و به اجابت دعايت اميدوار باشى، بدون معرفت و تحقق عظمت چگونه دعا خواهى كرد، آيا عبادت در برابر آنچه براى تو مجهول است و از كبريايى و عظمتش خبر ندارى عبادت است و دعا در پيشگاه مقدسى كه از او خبر ندارى دعا است و انس با وجود مقدسى كه هنوز از او غايبى انس است.
كلام اميرالمؤمنين عليه السلام
امام على عليه السلام در «نهج البلاغة» رابطه صحيح اهل معرفت و عشق را با حضرت حق شرح داده كه لازم است به دو قسمت از فرمايش آن عارف بىنظير و عاشق وارسته اشاره رود:
1- در آن زمان كه ذِعْلِبْ يمانى از حضرت مىپرسد؟
هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ.
آيا پروردگارت را ديدهاى؟
و حضرت پاسخ داد: آيا عبادت كنم چيزى را كه نمىبينم؟ ذعلب پرسيد:
چگونه خدا را مىبينى؟ فرمود: خدا را چشمها با مشاهده عينى نمىبينند، ولى دلها با حقايق ايمان او را درمىيابند «6».
آرى، وقتى انسان در وادى معرفت قدم گذاشت و آن معرفت را با تمام اعضا و جوارح به عمل كشيد و راه تقوا پيشه كرد و تمام محرمات الهيه را ترك نمود، عظمت و كبريايى او در دلش محقق مىشود و حضرتش را با تمام اسما و صفات، با ديده دل معاينه مىبيند.
2- امام على عليه السلام مىفرمايد:
خداوندا، تويى مأنوسترين مأنوسها با اوليائت و تويى حاضرترين حاضران براى كفايت به امور توكل كنندگان بر تو، تويى كه نهانى درون آنان را مىبينى و به حال آنان در درونشان آگاهى، اندازه بينايىهاى آنان را مىدانى، اسرار پوشيده آنان براى تو آشكار و دلهاشان شيفته و بىقرار توست، اگر تنهايى در اين دنيا به وحشتشان اندازد، بياد تو انس مىگيرند و اگر مصائب روزگار بر سر آنان فرو ريزد پناه به سوى تو مىبرند؛ زيرا آنان مىدانند كه زمام همه امور به دست توست و مبانى آنها مستند به قضاى توست «7».
شارح بزرگوار «نهج البلاغة»، علامه جعفرى در توضيح اين كلمات مسائلى دارند كه از كل آن مسائل به نقل توضيح جمله اول كه شاهد بحث است اكتفا مىشود:
هر اندازه كه بر رشد شخصيت آدمى بيفزايد، انس وى با خدا بيشتر و سازندهتر مىگردد؛ زيرا اين يك قاعده كلى است كه:
عقل گردى عقل را دانى كمال |
عشق گردى عشق را يابى جمال «8» |
|
انس با عقل و عظمت و شكوه آن، بدون به فعليت درآوردن تعقل امكانپذير نيست، درك زيبايى و لذت عشق، بدون ورود به جاذبه معشوق محال است.
هيچ رابطهاى براى انس با خداوند متعال جز برخوردارى از اوصاف عاليه انسانى كه نمونههايى از اوصاف خداوندى مىباشد، وجود ندارد، در حقيقت وقتى مىگوييم: انسان بايد با خدا انس بگيرد يعنى انسان بايد عادل باشد، صادق و راستگو و راست كردار باشد، بردبار و حقبين و ناظر بر اعمال خويشتن و ايفاكننده به تعهدها باشد، علم و جهانبينى را جزء حيات معقول براى تلاش تا آخرين لحظات زندگى بداند.
با توجه كافى به اين مبناى رابطه انس است كه پوچ بودن پندار بعضى از متفكران غربى كه مىگويند: تكيه بر خدا دليل ناتوانى است، به خوبى آشكار مىگردد، اينان نه خدا را به طور صحيح دريافتهاند و نه عظمت انسانى را مىشناسند، اينان نمىفهمند يا نمىخواهند بفهمند كه خدا مانند آن كانون نور و جاذبه است كه اشعههاى آن، نيروها و ابعاد والاى انسانى را روشن مىسازد و با به فعليت رسيدن آنها در منطقه جاذبيت الهى پيش مىرود و با او انس و الفت مىگيرد.
پس انس با خدا يعنى به فعليت رسيدن امتيازات عالى انسانى مانند، علم و قدرت و عدل و صدق و احساس تعهد كه همه آنها عامل جذب شدن به كمال مىباشند.
آنان كه در اين دنيا در جستجوى انس و الفت با خدا نيستند، همان كسانى هستند كه اگر از آنان بپرسيد آيا شما به حيات معقول كه زندگى شما و هدف آن را از روى منطق واقعى مىتواند تفسير كند، انس و الفت داريد؟
پاسخى براى شما جز اين نخواهند داد كه كجاست آن تيمارستانى كه بدون معالجه كامل تو را رها كرده است كه امروز بيايى و سؤالى از ما بكنى كه زندگى انتخاب شده ما را مشكوك جلوه بدهى!
اينان هرگز نمىتوانند به فكر امكان انس با موجود برتر از جماد و نبات و حيوان و انسانهايى مانند خودشان بيفتند؛ زيرا هرگز درباره خودشان نينديشيدهاند تا بفهمند كه آشناى قابل انس و الفت آن، خود كيست و بيگانه از آن خود كدام است؟
اين يك قاعده كلى است كه هر اندازه شخصيت «خود» رشد پيدا مىكند، قوه دافعه پستىها و رذالتها و مردم پست و رذل او را از خود دفع نموده و بيگانگى خود را براى شخصيت رشد يافته بيشتر اثبات مىكنند، چنانكه جاذبه عظمتها و كمالات و انسانهاى با عظمت و كمال، او را بيشتر به خود جذب مىنمايند.
يك قاعده كلى ديگر اين است كه انسان موجودى است كه نمىتواند، از پستىها و رذالتها بريده و عمرى را از عظمتها و كمالات انسانى مهجور و دور زندگى كند؛ زيرا اگر اين بريدن از پستىها روى آگاهى و نفرت از آنها بوده باشد، خود كاشف از آن است كه جاذبيت عظمتها و كمالات او را به سوى خود تحريك مىكند و مىكشاند.
حافظ كه مىگويد:
سينه مالا مال درد است اى دريغا مرهمى |
جان زتنهايى به لب آمد خدايا همدمى |
|
بريدگى او را از پستىها و رذالتها و مردم پست و رذل به خوبى نشان مىدهد، لذا در صدد قرار گرفتن در جاذبه عظمتها و كمالات و انسانهاى رشد يافته برآمده و مىگويد:
آدمى در عالم خاكى نمىآيد به دست |
عالمى ديگر ببايد ساخت و ز نو آدمى |
|
انسان چون با طى مراحل معرفت و عبوديت به مقام انس برسد، عظمت و كبريايى در سراسر وجودش محقق مىگردد و اوصاف و صفات و اسما حضرت او را در خود و همه عالم به معاينه مىنگرد، آن وقت است كه دعا مىكند اما دعاى همراه با آداب و شرايط و دعاى بر وفق مصلحت دنيا و آخرت و دعاى بر اساس آگاهى و معرفت كه اينگونه دعا دستور داده شده به فرموده حضرت صادق عليه السلام:
[وَاعْرِفْ طُرُقَ نَجاتِكَ وَهَلاكِكَ كَيْلا تَدْعُواللّهَ بِشَىْءٍ عَسى فيهِ هَلاكُكَ وَأنْتَ تَظُنَّ أنَّ فيهِ نَجاتَكَ قالَ اللّهُ عَزّوَجَلَ [وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا] «9» وَتَفَكَّرْ ماذا تَسْئَلُ وَلِماذا تَسْئَلُ]
راههاى نجات و هلاك خود را قبل از دعا، با سير در وادى معرفت بشناس تا خدا را به چيزى كه هلاك تو در آن است و تو گمان مىكنى راه نجات توست نخوانى و به دعايى بر عليه خودت برنخيزى.
خداوند مىفرمايد: انسان با شوق و رغبتى كه خير خود را مىجويد، چه بسا به نادانى با همان شوق و رغبت شر و زيان خود را دعا كند و انسان بسيار بىطاقت و شتابكار است.
بنابراين در آنچه از حضرت او مىخواهى فكر كن كه مشروع است و فكر كن از جهت مشروع طلب مىكنى، مثلًا اگر مال يا قدرت يا علم خواستى، تأمل كن كه اينها را از جهت توسعه زندگى و اداى حق مىخواهى يا از براى شهوت و شهرت و زورگويى و دنياطلبى؟
[وَالدُّعاءُ إسْتِجابَةٌ لِلْكُلِّ مِنْكَ لِلْحَقِّ وَتَذْويبُ الْمُهْجَةِ فى مُشاهَدَةِ الرَّبِّ وَتَرْكُ الْإخْتِيارِ جَميعاً وَتَسْليمُ الْأمُورِ كُلِّها ظاهِرِها وَباطِنِها إلىَ اللّهِ]
حقيقت دعا
حقيقت و واقعيت دعا، پاسخ گفتن به تمام نداهاى حضرت الهى است كه در قرآن مجيد و فرمايشهاى پيامبر و امامان عليهم السلام منعكس مىباشد.
حقيقت دعا گداختن دل در آتش محبت او براى مشاهده اوست، واقعيت دعا ترك هوا، اراده، اختيار، شهوات در راه او و تسليم تمام امور ظاهر و باطن به حضرت حق است.
آرى، اين است دعا و آن عبادتى كه قرآن بر آن دستور دارد، دعا و عبادت عبارت از اجراى مشتى الفاظ بىجان و خشك نيست.
عدهاى گمان مىبرند عبادت عبارت است از مقدارى الفاظ و حركاتى معين كه با شرايطى خاص و در اوقات مشخصى بايد انجام بگيرند.
اينان فكر نمىكنند كه آيا اين كارهاى ناچيز مخصوصاً در آن مواقع كه جنبه حرفهاى يا اعتيادى يا ريايى به خود مىگيرند، مىتوانند هدف خلقت جهان هستى و انسان با آن همه اسرار و عظمت بوده باشند؟
چگونه مىتوان تصور كرد كه به كار افتادن گردونه هستى و ميليونها كهكشانها و به وجود آمدن ميلياردها ميليارد حقايق و واقعيتهاى با يك نظم بهتانگيز و ظهور انسان در روى زمين با آن همه ابعاد و استعدادها و تكاپوها و جريان لذايذ و آلام و ستم و جورهاى رقتانگيز و دانش و بينش و خوشىها و عدالتها و آرمانها و هدفگيرىهاى والا فقط و فقط براى اين بوده است كه عدهاى معدود الفاظ و حركات و سكنات ناچيزى را انجام بدهند كه يك صدم انگيزههاى آنان الهى و واقعى نمىباشد.
عبادت كه در آيه:
[وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ] «10».
و جن و انس را جز براى اين كه مرا بپرستند نيافريديم.
به طور صريح هدف آفرينش جن و انس معرفى شده است، آگاهى و گرايش به كمال مطلق است كه صفت خداوندى است، اين آگاهى و گرايش مىتواند همه روابط انسان را با همنوعان خود و با جهان و همه گفتار و كردار و فعاليتهاى مغزى و روانى آدمى را، معناى عبادت ببخشد، اين بيت زير را دقت فرمائيد:
چيست دين برخاستن از روى خاك |
تا زخود آگاه گردد جان پاك «11» |
|
آغاز عبادت آگاهى از جان پاك است كه شعاعى از اشعه خداوندى است و پايان آن رسانيدن اين جان به جاذبه ربوبى.
دوام اين آگاهى اساسىترين عامل كمال آدمى است، خواه در محراب عبادت باشد، خواه در ميدان جنگ با تبهكاران ضد انسان، چه در تفريح و خوشىهاى معقول باشد و چه در ناگوارىها و تلاش براى نجات زندگى، خواه در خندهها، خواه در گريهها.
آگاهى از جان پاك، مغز عبادت است، اين آگاهى چه به طور آگاهانه و چه به طور ناآگاه و ارتكازى در روان، همه لحظات عمر آدمى را كه در جريان قانون معقول حيات سپرى مىشود عبادت مىنمايد.
بنابراين از ناچيزترين حركت علمى تا فوق دانشگاهها عبادت و جاهايى كه تكاپوى علمى در آنها صورت مىگيرد خود معبدى است.
از ناچيزترين كارى كه براى آسايش مادى و معنوى انسانى صورت مىگيرد، تا منظمترين كارهاى عضلانى و فكرى عبادت و كارگاهى كه كار در آن به وجود مىآيد خود معبدى است.
همچنين جايگاههايى كه براى رابطه مستقيم با خدا ساخته شده است و مساجد ناميده مىشوند، همه اينها معابدى هستند كه كره خاكى ما را به صورت معبد كل يعنى رصدگاهى كه براى نظارت و انجذاب به بىنهايت نصب شدهاند درآوردهاند.
يك دانشآموز ابتدايى همان مقدار كه بفهمد براى آگاهى از واقعيت در كلاس درس حاضر شده، مانند آن محقق بزرگ است كه مشغول خواندن كتاب هستى براى شناخت راه حيات معقول است كه دو ركوع انجام مىدهد، ركوع يكم- خم شدن در حال نماز است، ركوع دوم- خم شدن به روى كتاب است. چه شبيه است خيره شدن يك دانش پژوه به دهان استاد كه چه خبرى از واقعيت براى او مىدهد، با خيره شدن يك نمازگزار راستين در نمازگاهش به عالم ملكوت.
بنابراين معناى عبادت خيلى والاتر از آن است كه عاميان گمان مىبرند و خيلى با معناتر از آن است كه متفكران سطحنگر و بىخبر از آب حيات جان آدمى مىپندارند «12».
هر كه در راه حقيقت از حقيقت بىنشان شد |
مقتداى عالم آمد پيشواى انس و جان شد |
|
هر كه مويى آگه است از خويشتن يا از حقيقت |
او زخود بر سر نيامد در پى او كى توان شد |
|
او خبر دارد از او كو در حقيقت بىخبر گشت |
وان اثر دارد كه او در بىنشانى بىنشان شد |
|
تا تو در اثبات و محوى مبتلايى فرخ آن كس |
كو از اين هر دو كنارى جست و ناگه از ميان شد |
|
گم شدن از محو پيدا گشتن از اثبات تا كى |
مرد آن را دان كه چون مردان وراى اين و آن شد |
|
هر كه از اثبات آزاد آمد و از محو فارغ |
هر چه بودش آرزو تا چشم برهم زد عيان شد «13» |
|
------------------------------------------------------
(1)- الكافى: 2/ 509، باب من تستجاب دعوته، حديث 1؛ بحار الأنوار: 78/ 225، باب 4، حديث 34.
(2)- الكافى: 2/ 509، باب من تستجاب دعوته، حديث 2؛ بحار الأنوار: 90/ 358، باب 22، حديث 16.
(3)- «وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً» فرقان (25): 67.
(4)- «وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً» «و آنان كه وقتى انفاق مىكنند، نه از حدّ معمول [و متعارف] مىگذرند و نه تنگ مىگيرند و [انفاقشان] همواره ميان اين دو در حدّ اعتدال است».
(5)- الكافى: 2/ 511، باب من لا تستجاب دعوته، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 7/ 124، باب 50، حديث 8908.
(6)- نهج البلاغة: خطبه 179؛ الكافى: 1/ 138، حديث 4.
(7)- نهج البلاغة: خطبه 227.
(8)- مولوى.
(9)- اسراء (17): 11.
(10)- ذاريات (51): 56.
(11)- جاويد نامه، اقبال لاهورى.
(12)- يادنامه هزاره نهج البلاغة: 44.
(13)- عطار نيشابورى.
برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، نوشته استاد حسین انصاریان