منابع مقاله:
کتاب : تفسير حكيم جلد پنجم
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
حضرت صادق (ع) از پدران بزرگوارش از رسول خدا روايت ميكند كه آن حضرت فرمود:
«من لم يحسن الوصية عند موته كان نقصاً فى عقله و مروته» كسى كه هنگام مرگش نيكو وصيت نكند، در عقل و جوانمردياش كمبود وجود دارد، به پيامبر گفتند: وصيت چگونه است؟ فرمود: چون زمان مرگش برسد و مردم گرداگردش جمع باشد بگويد:
«اللهم فاطرالسماوات والارض، عالم الغيب والشهادة الرحمن [الرحيم ] انى اعهد اليك انى اشهد ان لا اله الا انت وحدك لاشريك لك، وان محمداً عبدك و رسولك، و ان الساعة آتية لاريب فيها، وانك تبعث من فى القبور، وان الحساب حق، وان الجنة حق، وما وعدالله فيها من النعيم و من المأكل والمشرب والنكاح حق، وان النار حق، وان الايمان [حق ] وان الدين كما وصفت وان الاسلام كما شرعت، وان القول كما قلت، وان القرآن كما انزلت وانك انت الله الحق المبين.
وانى اعهد اليك فى دارالدنيا انى رضيت بك ربا وبالاسلام دنيا و بمحمد صلى الله عليه وآله نبيا و بعلى (ع) اماما، وبالقرآن كتابا وان اهل بيت نبيك عليه و عليهم السلام ائمتى، اللهم انت ثقتى عند شدتى، و رجائى عند كربتى و عدتى عند الامور التى تنزل بى وانت ولييى فى نعمتى والهى و آله آبائى صل على محمد وآله، ولاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابداً وآنس فى قبرى وحشتى واجعل لى عندك عهداً يوم القاك منشوراً.»
اين است عهديت روزى كه به خاطر نيازش به اين حقايق وصيت ميكند، و وصيت حق هر مسلمانى است.
پيامبر به اميرمؤمنان فرمود: اين وصيت را فراگير، و به اهل بيت و شيعيانت بياموز كه اين متن را جبرئيل به من آموخته است. «1» رسول خدا فرمود:
«ماينبغى لامرء مسلم ان يبيت ليلة الا و وصيته تحت رأسه.» «2»
براى هيچ مسلمانى سزاوار نيست كه شبى بخوابد جز اين كه وصيت مكتوبش زير سرش باشد.
از حضرت صادق (ع) روايت شده:
«ما من ميت تحضره الوفاة الاردّالله عليه من سمعه وبصره وعقله للوصيته، اخذالوصية او ترك، وهى الراحة التى يقال لها: راحة الموت، فهى حق على كل مسلم:» «3»
هيچ ميتى نيست جز اين كه وقتى مرگش فرا ميرسد، خداوند تا اندازهاى گوش و چشم و عقلش را براى وصيت به او باز ميگرداند، چه وصيت كند، چه وصيت نكند، اين مهلت همان چيزى است كه ميگويند مرگ راحت، وصيت حق هر مسلمانى است.
و نيز از آن حضرت روايت شده است:
«من عدل فى وصيته كان منزلة من تصدق بها فى حياته، ومن جار فى وصيته لقى الله يوم القيامة وهو عنه معرض:» «4»
كسى كه در وصيتش نسبت به ما تركش عدالت و انصاف به خرج دهد، مانند كسى است كه همه مالش را در حياتش صدقه داده باشد، و كسى كه در وصيتش ستم ورزد، خدا را در قيامت در حالى كه از او روى گردان است ملاقات كند.
پذيرفتن وصايت از طرف وصيت كننده كارى بس نيكو، و در حقيقت يارى دادن به برادر دينى و خوشحال كردن اوست، چه كارى از اين بهتر كه انسان به شخصى اطمينان دهد كه پس از مرگ او از جانب او به انجام وظايف لازم و عمل به وصيت، و تمشيت دادن به امور ورثه بپردازد و همه امورش را به صورتى كه از او خواسته شده سر و سامان دهد.
وصى بر اساس آيات و روايات بايد بداند كه به عهده گرفتن وصيت برادر مؤمن، و اجراى مفاد آن از ثواب عظيمى برخوردار است، و معطل گزاردن وصيت، و شانه خالى كردن از عمل كردن به آن، و انحراف در مسائل وصيت گناه پس بزرگى است، در اين زمينه به روايت بسيار مهمى كه از رسول خدا روايت شده دقت نمائيد:
«من ضمن وصية الميت ثم عجز عنها من غير عذر لايقبل منه صرف ولاعدل، ولعنه كل ملك بين السماء والارض، ويصبح ويمسى فى سخط الله، وكلما قال يا رب نزلت عليه اللعنة وكتب الله ثواب حسناته كله كذلك الميت فان مات على حاله دخل النار، فان قام به كتب له كل يوم وليلة عتق رقبة، وله عندالله بكل درهم مدينة وستون حوراء ويمسى ويصبح وله بابان مفتوحتان الى الجنة فان مات بينه وبين القابل مات مغفوراً له واعطاه الله يوم القيامة مثل ثواب من حج واعتمر ويكون فى الجنة رفيق يحيى بن زكريا:» «5»
كسى كه اجراى وصيت ميتى را ضامن شود، سپس بدون عذر از عمل به وصيت دست بردارد، خداوند واجب و مستحبى را از او نخواهد پذيرفت، و همه فرشتگان ميان آسمان او را لعنت كنند، و روز و شب را در خشم خدا بسر ميبرد، و هر وقت بگويد: يا رب، لعنت بر او نازل ميشود، و خدا همه حسناتش را براى آن ميت مينويسد، و اگر بر آن حال بميرد وارد دوزخ ميشود، ولى اگر به انجام وصيت قيام كند به هر روز و شبى ثواب آزاد كردن يك برده براى او ثبت ميشود، و به هر درهمى كه از وصيت هزينه ميكند شهرى در بهشت به او ميدهند، و شصت حوريه در اختيارش ميگذارند، و شب را به روز ميآورد و صبح را به شب، در حاليكه دو در به سوى بهشت به رويش باز ميشود، و اگر ميان عمل به وصيت و آينده از زمان بميرد آمرزيده از دنيا ميرود، و خدا در قيامت مانند ثواب كسى كه حج و عمره بجا آورده به او عنايت مينمايد، و فرداى قيامت در بهشت رفيق يحيى بن زكريا خواهد بود.
از حضرت باقر (ع) روايت شده است:
«ان الله تبارك وتعالى يقول: ابن آدم تطولت عليك بثلاث: سترت عليك مالو يعلم به اهلك ما واروك، واوسعت عليك فاستقرضت منك فلم تقدم خيراً، وجعلت لك نظرة عند موتك فى ثلثك فلم تقدم خيراً:» «6»
خداوند ميفرمايد: اى فرزند آدم با سه چيز به تو احسان و محبت كردم: گناهانى را بر تو پوشاندم كه اگر خاندانت از آن آگاه ميشدند بر تو نميپوشانيدند، در ثروت و مال به تو گشايش و وسعت دادم، و از تو خواستم بخشى از آن را به قرض دهى، ولى تو به اين كار خير برنخاستى، و به تو هنگام مرگ براى وصيت به ثلث مال و ثروتت مهلت دادم ولى تو براى خود خيرى پيش نفرستادى.
از حضرت صادق (ع) روايت شده:
«ان رجلا من الانصار توفى وله صبية صغار وله ستة من الرقيق فاعتقهم عند موته وليس له مال غيرهم فاتى النبى فاخبر، فقال: ما صنعتم بصاحبكم؟ قالو: دفنّاه قال: لو علمت مادفتنه مع اهل الاسلام، ترك ولده يتكفنون الناس:» «7»
مردى از انصار كه داراى دخترانى كوچك بود و از دارائى دنيا جز شش غلام نداشت، هنگام مرگش همه غلامان را آزاد كرد و مرد، نزد پيامبر آمدند و حضرت را از اين داستان خبر دادند، فرمود با دوستتان چه كرديد؟ گفتند: او را دفن كرديم، فرمود اگر خبر مرگش به من ميرسيد او را در ميان مسلمانان دفن نميكردم فرزندانش را بدون مال و منال رها كرد، تا ديگر از مردم متكفل مخارج آنان شوند.
از رسول خدا روايت شده:
«من مات على وصيته حسنة مات شهيداً وقال: من لم يحسن الوصية عند موته كان ذلك نقصا فى عقله و مروته و الوصية حق على كل مسلم:» «8»
كسى كه بر وصيت خوب و نيكوئى بميرد، شهيد از دنيا رفته، و كسى كه هنگام مرگش وصيت خوبى نكند، دليل بر نقص عقل و جوانمردى اوست، وصيت حق هر مسلمانى است.
از نكات بسيار جالبى كه در پايان اين فصل به نظرم رسيد، و دريغ كردن از آن را ابداً بر خود نميبخشم اين است: كه پيامبر بزرگ اسلام همه امت را از مرد و زن تا قيامت نسبت به ماترك خود كه قرآن و اهل بيت است وصى خود قرار داد، و از آنان مصراً خواست كه حق ماتركش را با جان و دل رعايت كنند، تا با انجام اين وصيت، هرگز روى گمراهى و ضلالت را نبينند، و با عمل كردن به اين وصيت براى هميشه از رضاى خدا و پيامبر و حيات طيبه و بهشت جاويدان بهره مند گردند.
ماترك معنوى پيامبر كه در كتب حديث به عنوان ثقلين ذكر شده با سندهاى گوناگون و عبارات مختلف و در مهمترين كتابهاى اهل سنت و شيعه روايت شده، به حدى كه از مرز تواتر گذشته و در صدور آن از پيامبر هيچ شك و ترديدى نيست.
شما براى اسناد اين حديث، و رجالى كه آن را ذكر كردهاند ميتوانيد به كتابهاى بسيار باارزش «احقاق الحق، عبقات الانوار، الغدير، المراجعات، حلية الاولياء، كفاية الطالب، نصرة الصحاح، كنزالعمال، الدر المنثور، فيض القدير، صواعق، مشكل الآثار، مستدرك صحيحيين، خصائص نسائى و ...» مراجعه كنيد.
مسلم در كتاب صحيح خود كه يكى از معتبرترين صحاح سته و مورد اعتماد همه اهل تسنن است حديث ثقلين را در بخش فضائل الصحابة به شماره 4425 از يزيد بن حيان به اتفاق حُصَين بن سَبرَة و عمربن مسلم از صحابى معروف زيد بن ارقم روايت ميكند كه پيامبر در آخرين سفر حج در منطقه غدير خم فرمود:
«... انا تارك فيكم ثقلين اولهما كتاب الله فيه الهدى والنور فخذوا بكتاب الله واستمسكوا به فحث على كتاب الله و رغب فيه ثم قال: و اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى ...»
من پس از خود دو چيز گران قدر و باارزش در ميان شما باقى ميگذارم، كه اولين آن دو كتاب خداست، كتابى كه در آن هدايت و نور است، آن را با عمل به آياتش برگيريد و به آن با قلب و اجراى برنامه هايش تمسك جوئيد، آن گاه به روى آوردن به قرآن و عمل به آن تحريص و ترغيب كرد، سپس فرمود: و اهل بيتم، خدا را نسبت به رعايت حق اهل بيتم به شما يادآورى ميكنم، خدا را نسبت به رعايت حق اهل بيتم به شما يادآورى ميكنم، خدا را نسبت به رعايت حق اهل بيتم به شما يادآورى ميكنم!!
حصين از زيد بن ارقم ميپرسد كه منظور از اهل بيت چه كسانى هستند و آيا زنان پيامبر هم از اهل بيت به شمار ميآيند؟ زيد پاسخ ميدهد نه زيرا زنان ممكن است پس از مدتى مطلّقه شوند و به اهل و قبيله خود بازگردند، ولى اهل بيت رسول خدا اصل و نسب اويند كه صدقه پس از پيامبر بر آنان حرام است.
خوانندگان محترم انصاف دهيد امت جز قليلى از آنان پس از پيامبر با اهل بيت او چه كردند، اگر پيامبر مؤكداً سفارش و وصيت ميفرمود كه پس از من از هيچ شكنجه و آزارى نسبت به آنان نيز، و قتل اهل بيت من و غارت اموالشان و پايمال كردن حقشان، و گرفتن حكومت و بيت المال از آنان، و رها كردن ايشان و اقتداى به ديگران، و حاكم قرار دادن مشتى بيسواد و ستمكار تا قيامت بر امت ابداً دريغ نورزيد، بيش از آنچه پس از مرگ پيامبر تا امروز نسبت به اهل بيت او انجام دادند، انجام ميدادند، و جائى براى بيشتر ستم كردن به آنان باقى مانده تا ستم نمايند؟!!
با وجود اين روايت و بيش از هشتاد روايت در كتب اهل سنت كه بر جانشينى و خلافت بلافصل اميرمؤمنان پس از پيامبر دلالت دارد، شوراى سقيفه در حالى كه بدن مطهر پيامبر دفن نشده بود، بدون حضور همه مردم مدينه، و حضور مسلمانان نواحى ديگر كه هيچ كدام به اصحاب سقيفه براى تعيين حاكم وكالت نداده بودند، حاكمى را كه به ادعاى خوش بهترين نبود، و قدرت اجراى سنت پيامبر را نداشت، و شيطانى او را احاطه كرده بود، با كنار زدن خليفه واقعى
پيامبر و پشت كردن به وصيت آن حضرت به حكومت انتخاب نمودند، و زمينه انحراف امت را از مفاهيم واقعى قرآن و فرهنگ اهل بيت فراهم آوردند، و موج آن انحراف تا به امروز امت را به فرقههاى مختلف و مكتبهاى گوناگون، و رواج مادى گرى، و دچار شدن به انواع مفاسد، و خوارى و ذلت در برابر حكومتهاى داخلى اموى مسلك و عباسى مذهب، و سر تعظيم خم كردن در برابر طاغوتهاى اروپا و آمريكا، و دچار شدن به فرزند حرام زاده آنان اسرائيل و زخمهاى غير قابل علاج، دچار كرده، و در آينده هم جريان خواهد داشت، و معلوم است كه فرداى قيامت در دادگاه عدل الهى نسبت به ظلمى كه به قرآن و اهل بيت و امت شده چه كسانى بايد پاسخ گو باشند، و بدون شك پاسخى نخواهند داشت، و عذر قابل توجهى براى آنان نخواهد بود.
حاكمى كه شوراى سقيفه بدون حضور امت در آن روز، و حضور چهرههاى ايمانى بر امت مسلط نمود نسبت به وضع خودش در كمال آزادى و اختيار، و بدون مجامله، و بدون توسل به دروغ، بلكه در اوج راستگوئى و صداقت همان گونه كه پيروانش او را صدّيق ميخوانند به اين صورت با سوگند با لفظ جلاله اقرار مينمايد:
«اما والله ما انا بخيركم، ولقد كنت لمقامى هذا كارها ولوددت ان فيكم من يكفينى، افتظنون انى اعمل فيكم بسنة رسول الله؟ اذن لا اقوم بها ان رسول الله كان يعصم بالوحى وكان معه ملك وان لى شيطاناً يعترينى فاذا غضبت فاجتنبونى» «9»
آگاه باشيد به والله سوگند! من بهترين شما نيستم و به دست آوردن حكومت بر شما را خوش نداشتم.
به حقيقت دوست داشتم كه در ميان شما كسى بود كه كار مرا به جاى من كفايت ميكرد، آيا گمان ميكنيد كه من بتوانم در اين حكومتى كه به عهده گرفتهام به روش و سنت رسول خدا عمل كنم؟ اگر چنين فكر ميكنيد بدانيد كه من تاب و توان آن را ندارم، بدون شك رسول خدا به پشتيبانى وحى كار ميكرد و پيوسته فرشتهاى براى يارى دادن به او همراهش بود، ولى مرا شيطانى است كه احاطهام نموده، پس هرگاه در كارم خشمگين شدم از من دور شويد، تا زيانى متوجه شما نگردد.
مرتبه كسى كه ميگويد: من بهترين شما نيستم، من قدرت اجراى سنت پيامبر را ندارم، شيطانى بر من محيط و مسلط است، اهل خشم و هيجان روحى و عدم تعادل روانى هستم كجا؟ و مرتبه خليفه واقعى پيامبر، مفسر قرآن، درياى دانش و بصيرت، عدل قرآن اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه طالب (ع) كجا كه معتبرترين كتب اهل سنت درباره او روايت كرده اند:
قتيبة بن سعيد بلخى و هشام بن عمار دمشقى ميگويند ما را حاتم از بكير بن مسمار، از عامر بن سعد بن ابى وقّاص روايت كرده كه معاويه به سعد فرمان داد اميرمؤمنان را را سبّ كند به او گفت:
«مايمنعك ان تسب ابا تراب؟ قال: ذكرت ثلاثا قالهن له رسول الله (عليهما السلام) فلن اسبّه لان تكون لى واحدة منها احب الى من حمرالنعم:
سمعت رسول الله يقول له وقد خلفه فى بعض مفازيه فقال له على يا رسول الله اتخلفى مع النساء والصبيان؟ فقال له رسول الله اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبوة بعدى.
وسمعته يقول فى يوم خيبر: لاعطين الراية غداً رجلا يحب الله و رسوله ويحبه الله و رسوله فتطاولنا اليها فقال: ادعوا لى عليا فأتى به ارمد فبصق فى عينيه ودفع الراية اليه.
ولما نزلت: انما يريدالله ليذهب عنك الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيراً «10» دعا رسول الله (عليهما السلام) عليا وفاطمة و حسنا و حسيناً فقال اللهم هؤلاء اهل بيتى.»
پيش از آن كه به ترجمه روايت توجه كنيد به مدارك آن از طريق اهل سنت بنگريد. «11» اى سعد تو را از سبّ و ناسزاى به ابوتراب چه چيزى منع نموده است، سعد به معاويه گفت: سه حقيقت را به ياد ميآورم كه هر سه را پيامبر درباره على فرمود، و من هرگز چنين وجود شايستهاى را سب نميكنم، اگر يكى از آنها اختصاص به من داشت از اشتران سرخ موى گران قيمت برايم محبوب تر بود.
از رسول خدا زمانى كه او را در برخى از غزوات به جاى خود در مدينه جانشين كرد و او به پيامبر گفت: مرا در كنار زنان و كودكان جانشين خود قرار ميدهى شنيدم به او فرمود: آيا خوشحال نيستى كه نسبت به من بمنزله هارون از جانب موسى باشى، جز اين كه پس از من براى كسى مقام نبوت نيست.
و روز خيبر شنيدم فرمود: فردا پرچم را به دست كسى ميدهم كه خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول هم او را دوست دارند، ما به جانب رسول خدا سركشيديم، حضرت فرمود على را به نزد من بخوانيد، على با چشم درد سختى آمد، پيامبر آب دهان به دو چشمش كشيد و پرچم را پس از رفع چشم دردش به او داد.
و هنگامى كه آيه تطهير كه دلالت بر پاكى همه جانبه افرادى كه آيه بخاطر آنان نازل شد به پيامبر وحى شد، پيامبر على و فاطمه و حسن و حسين را خواست و گفت: خداوندا اينان اهل بيت من هستند.
رسول خدا درباره اميرمؤمنان فرمود:
«ان تولّوا عليا تجدوه هاديا مهديا يسلك بكم الطريق المستقيم:» «12»
اگر على را سرپرست و حاكم خود بپذيريد، او را راهنما، راه يافته و هدايتگر شما امت به راه راست خواهيد يافت.
و نيز آن حضرت فرمود:
«مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح، من ركبها نجا ومن تخلّف عنها غرق:» «13»
جايگاه اهل بيت من در ميان شما هم چون كشتى نوح است كه هر كس آن را وسيله نجات خود قرار داد از طوفان نجات يافت و هر كس از آن كناره گرفت و به آن پناهنده نشد در گرداب هلاكت غرق شد.
جابر بن عبدالله انصارى از رسول خدا روايت ميكند كه فرمود: على بهترين بشر است و هر كه در اين حقيقت شك كند كافر است. «14»
و نيز از رسول خدا روايت شده:
«الائمة من بعدى اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين و التاسع مهديّهم:» «15»
پيشوايان پس از من دوازده نفرند، كه نُه نفر آنان از نسل حسين و نهمين آنان مهدى است.
ابو نعيم از علماى مشهور اهل سنت در كتاب حلية الاولياء از ابن عباس از پيامبر اسلام روايت ميكند:
«من سره ان يحيى حياتى و يموت مماتى و يسكن جنة عدن فرسها ربى فليوال عليا من بعدى، و ليوال و ليسه و ليقتد بالائمة من بعدى، فانهم عترتى، خلقوا من طينتى رزقوا فهما و علماً و ويل للمكذبين بفضلهم من امتى، القاطعين فيهم صلتى لا انا لهم الله شفاعتى:» «16»
هر كس خوش دارد چون من زندگى كند و همانند من بميرد، و در بهشت هميشگى كه پروردگارم آن را غرس كرده مسكن گيرد، بايد پيشوائى و ولايت على را پس از من «نه پس از سه حاكم» بپذيرد، و دوستى دوستانش را قبول كند، و به امامن بعد از من اقتدا نمايد و از آنان پيروى كند زيرا آنان عترت من هستند، و از طينت من آفريده شدهاند و فهم و دانش نصيب آنان گشفته، و عذاب و ويل بر تكذيب كنندگان فضايلشان و برتريشان در امت من باد، كه قطع رحم ميكنند، خدا تكذيب كنندگان حق آنان را به شفاعت من نميرساند.
با كمال تأسف و با نهايت تأثر، و با هزاران افسوس و اندوه، با كارگردانى گروهى كه ريشههاى جاهليت، و عصبيتهاى قومى جان و قلبشان را تسخير كرده بود و در اسارت هوا به سر مپردند و با داروهاى قرآن و سنت پيامبر درمان نشدند، بلافاصله پس از مرگ پيامبر وصيت او را نسبت به قرآن و اهل بيت پشت سر انداختند و مردم را از فهم حقايق كتاب خدا باز داشتند، و از روى آوردن به اهل بيت منع نمودند، و حق امير مؤمنان و امامان پس از او را غصب و راه ضلالت را بر كثيرى از امت تا قيامت باز گذاشتند، و امتى كه با زحمات پيامبر و با وصاياى راه گشايش ميرفت كه فوق همه امتها در علم و دانش و تمدن و بينش قرار گيرد، و ديگر ملتها را تحت تأثير بگيرد و همه آنان را در گردونه اسلام ناب الهى درآورد و از روى زمين بهشتى چون بهشت عدن بسازد، به تفرقه و جدائى و گروه گروه شدن، و دشمن يكديگر گشتند، و آلوده شدن به فساد اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى، سياسى و مهجور ماندن از حقايق، و به اسارت درآمدن در دست استعمار گران غارت گر و دزد و ظالم و آدم كش و كينه وز دچار نمودند!!
به گوشهاى از درد دل اميرمؤمنان ازدست اصحاب سقيفه و پيروان پس از آنان توجه كنيد تا به جاى اشك ريختن بر آنچه به سر او و امت آمد خون گريه كنيد.
براى بازپس گيرى حق به غارت رفتهام نظر كردم و ديدم ياورى جز خاندانم ندارم، به مرگ آنان كه يقيناً به دست غارت گران حق صورت ميگرفت راضى نشدم، چشمهاى پر از خاشاك را فرو بستم و با همان گلوئى كه گويا استخوانى در آن مانده بود جرعه تلخ حادثه را نوشيدم، با اين كه تحمل در برابر گرفتگى راه گلو و نوشيدن جرعهاى كه تلخ تر از حنظل است كار طاقت فرسايى بود صبر و شكيبائى نشان دادم. «17» خداوند قريش را به كيفر اعمالش برساند، آنان پيوند خويشاونديام را بريدند، و حكومت فرزند مادرم «پيامبر» را از من غارت كردند. «18»
در غصب حق و مبارزه با من هم دست و هماهنگ شدند، كسى به من گفت: اى پس ابوطالب تو نسبت به امر خلافت اهتمام دارى در پاسخش گفتم: به خدا سوگند شما با اين كه از پيامبر دورتر هستيد اهتمام بيشترى داريد، من شايسته تر و نزديك ترم و فقط حق خود را مطالبه ميكنم، شما ميان من و حق من حايل و مانع شديد، والله قسم از آن روزى كه پيامبر از دنيا رفت حق من به غارت رفت. «19» اميرمؤمنان با توجه به اوضاع زمان و جوان بودن اسلام چارهاى جز دفاع از حق خود در مسئله خلافت و اعتراض به كسانى كه اين حق مسلم را غصب كرده بودند، و از او گرفته در ميان خود دست به دست ميگرداندند نداشت آن هم به گونهاى كه اتحاد ظاهرى مسلمانان از ميان نرود و در فضاى زندگى شان فتنهاى كه دشمن از آن بهره بردارى كند برپا نگردد، روى اين حساب در خانه خود غريبانه نشست، و مظلومانه زانوى اندوه بر امت را بغل گرفت تا اين كه اصحاب سقيفه او را با هجوم به خانهاش به زور و اجبار از خانه بيرون آوردند و به جانب سازش با حكومت كه ابداً نسبت به آن راضى نبود بردند، و اگر خود به ميل و اختيار خويش ميرفت، ديگر نميتوانست دليلى بر حقانيت خود بياورد و آن همه درد دل كند و پيروان او نيز برهانى در اختيار نداشتند.
اميرمؤمنان اين درياى بصيرت و دانش و عالم به حقايق و مطلع از آينده زمان، هنگامى كه دريافت حفظ اصل اسلام و خنثى كردن نقشهاى دشمنان دين در آن موقعيت خطير موقوف به سازش ظاهرى و قبول صلح تحميلى و مسالمت با حاكمان است بالاجبار دست به سازش زد و براى حفظ امت و مصلحت ملت و براى نگاهدارى دين و اقدام براى انجام واجب شرعى و عقلى در تعارض ميان دو امر، مسئله اهمّ را بر مهم مقدم داشت و با حاكمان زمان كه به هيچ عنوان حاضر به برگرداندن حق او نبودند و بر همه اوضاع هم تسلط داشتند به ظاهر موافقت كرد.
بى شك اگر موافقت و سازش او از روى اختيار و رضايت بود، و كمترين رغبتى به آن داشت هرگز زمينهاى براى گلايه و شكايت از اصحاب سقيفه و قريش و كارگردانان حكومت وجود نداشت درحالى كه در آثار اهل سنت و شيعه گلايهها و درد دلهاى پرسوز و نالههاى جگرسوز از وضعى كه پيش آمد نقل شده و كسى در نقل آنها ترديدى ندارد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار، ج 103، ص 193.
(2)- روضة الواعظين، ص.
(3)- بحار، ج 103، ص 195.
(4)- قرب الاسناد، ص 30.
(5)- جامع الاخبار، ص 90.
(6)- بحار، ج 103، ص 198.
(7)- علل الشرايع 566.
(8)- بحار، ج 103، ص 200.
(9)- مدارك اين روايت از كتب اهل تسنن: مسند احمد حنبل ج 1، ص 14؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 183؛ الامامة والسياسة، ص 16؛ صفوة الصفوة ج 1، ص 99؛ عيون الاخبار ابن قتيبه، ج 2، ص 234؛ كنزالعمال، ج 3، ص 126 و 135 و 136؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 203 و 210؛ تاريخ ابن كثير، ج 5، ص 247؛ تاريخ الخلفاء، ص 47 و 48؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 134 و ج 3، ص 8 و 14 طبع چهار جلدى.
از منابع شيعه: الطرايف، ج 2، ص 402؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 294 و 296؛ كشف المحجة، ص 67؛ الغدير، ج 2، ص 42 و ج 7، ص 104 و 105.
(10)- احزاب 33.
(11)- صحيح مسلم، ج 4، ص 187؛ ترمذى، ج 5، ص 301؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 185؛ حاكم نيشابورى در مستدرك، ج 3، ص 180؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 21؛ مناقب خوارزمى، ص 59، فرائد السمطين، ج 1، ص 377؛ الغدير، ج 1، ص 38 و 50؛ فضائل الخمسه، ج 1، ص 220، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 30؛ حلية الاولياء، ج 4، ص 356؛ كفاية الطالب، ص 16؛ صحيح مسلم به سند ديگر، ص 175؛ ترمذى، ج 10، ص 228؛ ابن ابى عاصم فى السنة 1336؛ ابن بخار ذيل تاريخ بغداد، ج 2، ص 113؛ مسند بزاز، ج 1، ص 122؛ جامع الصحيح باب مناقب على، ج 5، ص 638، حديث 3724.
(12)- اسنى المطالب 74.
(13)- مناقب ابن مغازلى شافعى 132.
(14)- تاريخ بغداد، ج 7، ص 471- تهذيب التهذيب، ج 9، ص 419- الاصابة، ج 1 بخش 4، ص 217.
(15)- ينابيع الموده ج 3 ص 167، المهدى 104، كشف النعمه ج 3 ص 294.
(16)- حليه الاولياء ج 1 ص 86.
(17)- نهج البلاغه، خطبه 26.
(18)- نهج البلاغه، نامه 36.
(19)- نهج البلاغه، خطبه 172.
منبع : پایگاه عرفان