منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد هفتم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
راه به دست آوردن سلامت و حفظ آن، تحمل جفا و آزار همنوعان از مسلمان و مؤمن بر اساس قواعد الهى است، به اين معنا كه آزار و جفا را به آزار و جفا پاسخ ندهى و فحش و ناسزا و جهالت ديگران را به مانند آنان تلافى ننمايى، بلكه كينه توزى ها، حسدها، تعصبات و ناروايى ها و آزارهايى كه از مردم به تو مى رسد، بر مبناى امور شرعى با آن ها روبرو شوى، گر چه اينگونه برخورد با مردم بسيار تلخ و سنگين است، ولى چاره اى نيست، اگر بخواهى سلامت يابى، يا حفظ سلامت كنى، بايد بر آزار مردم، بر اساس شرع تحمل كنى.
ديگر راه رسيدن به سلامت و حفظ آن، استقامت در حوادث است، حوادثى كه اگر انسان در برابر آن ها صبر و استقامت نورزد، به ايمان و ارزش او لطمه مى خورد، صبر باعث سلامت و حفظ دين و عدم سازش با بيگانه و شكست دشمن است.
ديگر راه رسيدن به سلامت و حفظ آن دست برداشتن از ولخرجى در زندگى، اعم از خواركى ها و نوشيدنى ها و زر و زيور و مركب و لباس است كه اگر در اين زمينه ها به نفس و غرايز آن ميدان داده شود، انسان را به اسفل سافلين هلاكت و بدبختى خواهد كشيد.
ديگر از طرق رسيدن به سلامت و حفظ آن، ترك عادات و تعارفاتى است كه عرفاً از آن ناچارى، ولى چيزى جز ضايع كردن عمر و از بين بردن وقت نيست و گاهى انسان را از نظر دينى به خسارت و ضرر مى كشد.
ديگر راه رسيدن به سلامت و حفظ آن، قناعت به حلال خداست گر چه خيلى كم باشد.
[فَإنْ لَمْ تَكُنْ فَالْعُزْلَةُ وَإنْ لَمْ تَقْدِرْ فَالصَّمْتُ وَلَيْسَ كَالْعُزْلَةِ وَإنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَالْكَلامِ بِما يَنْفَعُكَ وَلَيْسَ كَالصُّمْتِ وَإنْ لَمْ تَجِدِ السَّبيلَ إلَيْهِ فَالْإنْقِلابُ فِى الأسْفارِ مِنْ بَلَدٍ إلى بَلَدٍ وَطَرْحُ النَّفْسِ فى بَوادِى التَّلَفِ بِسِرٍّ صافٍ وَقَلْبٍ خاشِعٍ وَبَدَنٍ صابِرٍ، قالَ اللّهُ تَعالى : [إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها] «1»]
سلامتى دين در عزلت
اگر با مراتبى كه در جملات گذشته بيان شد، نتوانى سلامتى بدست آرى و در مقام حفظش برآيى، پس معاشرت و اختلاط و آميزش خود را با اكثر مردم كه از گناه و آزار و ظلم و اذيت به ديگران و كشاندن انسان به گناه و بدحالى و بى حالى و كسالت از عبادت خوددارى ندارند قطع كن و به سنگر پر قيمت كناره گيرى از اينگونه مردم پناهنده شو.
و اگر قدرت بر چنين ترك رابطه اى را نداشتى، رفيق سكوت شو و نگفتن و كم گفتن را شعار خود قرار ده، هر چند منافع سكوت با عزلت از بدان قابل مقايسه نيست، چرا كه در سكوت، انسان حرف ديگران را ممكن است نزند، ولى ممكن نيست حرف ديگران را نشنود، ولى در عزلت هم حرف نمى زند و هم حرف نمى شنود.
و اگر نتوانى ملازم با سكوت شوى، پس به اندازه ضرورت و به طريقى كه منجر به خسران معنوى نشود حرف بزن، گر چه اين حرف زدن از نظر ارزش به سكوت نمى رسد، چرا كه هر كس ناچار به حرف باشد، پرهيزش از سخن لغو، بسيار مشكل است.
و اگر با اين مراتب، به سربردنت مشكل است و نتوانى از اين طرق به سلامت واقعى برسى و قدرت حفظ آن را نداشته باشى، لاعلاج تن به مسافرت بده و از شهرى به شهرى برو، نفس را در وادى تمام شدن قرار بده كه با سفرهاى متعدد عمر و وقت تمام شود، بهتر از آن است كه دين و ايمان ضايع گردد.
در سفر مواظب باش كه نفس ميل به بدى و تيرگى و كدورت نكند و پاكى آيينه دل از دست نرود و احوال درونت از خشوع و صبر منحرف نشود، آرى سفر گاهى علاج گناه و بدبختى است و اگر راه سلامت و نجات از وساوس و اغواهاى شياطين درونى و برونى سفر باشد، بايد سفر رفت و طريق عالى مهاجرت پيش گرفت ورنه بر اساس آيات قرآن مسؤول ماندن در محل و از دست دادن دين، خود انسان است و به اين خاطر به عذاب الهى دچار خواهد شد چنانچه در آيه شريفه آمده «2»:
آنان كه به ترك هجرت ظالم برخود بودند، فرشتگان به وقت جان گرفتن از آنان به آنان مى گويند: شما در كار دين و سعادت خود در چه چيز بوديد؟ و با چه طايفه اى و در كجا به سر برديد؟ اينان بر طريق اقامه عذر مى گويند ما در زمين و در شهر خود جزء عاجزان و ناتوانان بوديم، در حدى كه كفر و شرك و عصيان بر ما غلبه كرد!! فرشتگان مى گويند: آيا زمين الهى، زمين با وسعتى نبود كه شما از وطن خود به جاى ديگر زمين رويد تا ايمان و دينتان سالم بماند؟
[وَانْتَهِزْ مَغْنَمَ عِبادِ اللّهِ الصالِحينَ وَلا تُنافِسِ الأَشْكالَ وَلا تُنازِعِ الأضْدادَ وَمَنْ قالَ لَكَ أنا فَقُلْ أنْتَ وَلا تَدَّعِ شَيْئاً وَإنْ أحاطَ بِهِ عِلْمُكَ وَتَحَقَّقَتْ بِهِ مَعْرِفَتُكَ وَلا تَكْشِفْ سِرَّكَ إلّالِمَنْ هُوَ أشْرَفُ مِنْكَ فِى الدّينِ فَتَجِدُ الشَّرَفَ وَإذا فَعَلْتَ ذلِكَ أصَبْتَ السّلامَةَ وَبَقيتَ مَعَ اللّهِ بِلا عَلاقَةٍ]
چه در سفر، چه در حضر و چه در هر وقتى از اوقات، نشست و برخاست با عباد صالح حضرت حق را غنيمت بدان كه معاشرت با اينان عامل انتقال علوم و آداب و احوالات ايشان به وجود توست و با كسانى كه به ظاهر انسانند ولى در باطن و در حالات از انسانيت دورند، هم صحبت مباش و با آنان كه راهشان و اخلاقشان با تو يكى نيست به منازعه و جدال و جار و جنجال بر نخيز و سعى داشته باش با اين گونه ديو صفتان به مدارا و مماشات رفتار كنى. به هر چه كه به آن علم دارى نسبت به آن ادعاى قطعيت مكن، چرا كه علم قطعى، فقط علم خدا و انبيا و امامان است ولى علوم بشرى علوم حتمى و قطعى نيست و جايى براى ادعاى قطعيت در علوم انسانى كه هر لحظه با پيشرفت دانش قابل تغيير است، نمى باشد.
سرّ و ضمير خود را به كسى جز به آن انسانى كه در ديندارى قوى تر از توست مگو كه با سير اين طريق به شرف و مجد دست خواهى يافت، چون اين برنامه ها را بكار بردى به سلامت رسيده اى و بدون حاجب و مانع به دوست حقيقى خود، حضرت رب العزه متصل شده اى.
در فضاى سلامت و درستى، قلب منبع واردات الهى مى گردد و نفس به مقام قدس ميل پيدا مى كند و روح براى پرواز در اوج ملكوت آماده مى شود و انسان لذت خلوت با دوست را به كام جان خواهد چشيد و در اين هنگام ساقى، جام مى عشق و محبت به كام عاشق خواهد ريخت، به نحوى كه انسان به شور و مستى دائم دست يابد و هر لحظه با زبان حال به پيشگاه محبوب حقيقى خواهد گفت:
اى رشته جانم را با وصل تو پيوندى |
وز سلسله زلفت بر پاى دلم بندى |
|
نى كشور خوبى را باشد چو تو سلطانى |
نى در همه عالم باشد به تو مانندى |
|
دل را نبود در بر بى عشق تو آرامى |
جان را نبود با تن بى مهر تو پيوندى |
|
از بندگيت دارم صد شكر عجب نبود |
گر بنده اى آزادى دارد زخداوندى |
|
در عشق نصيحت ها گويند چرا ليكن |
مشنو كه شود عاقل ديوانه هر پندى |
|
سر دل عاشق را انكار كند عاقل |
كين نكته نمى گنجد در فهم خردمندى |
|
هم سرو قدت فارغ از نسبت هم تايى |
هم ماه رخت ايمن از تهمت مانندى |
|
گر اهل دلى وقتى دل داد به جانانى |
ما جان گرامى را داديم به دل بندى |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نساء (4): 97.
(2)- النساء (4): 97.
منبع : پایگاه عرفان