ای یاد تو قد قامت «قول» است و «قصیده»!
نام تو تجلّای عقیق است و عقیده
عنوان تو نور است که از نور میآید
تصویر تو «ماه» است که از «مِهر» دمیده
ای وصف تو دریا به کفِ دست گرفتن!
ای دیدن رویِ تو «ملاقات دو دیده»!
توفان به نگاه تو اماننامه گرفته
ای خشم تو زانوی زمینلرزه بریده!
هنگام اذان است و تو ناموس اذانی
نام تو بلند است در این عرش خمیده
مثل تو کسی جانب حق را نگرفته
مثل تو کسی «دار اَناالحق» نخریده
مثل تو کسی مَحرم اسرار نگشته
مثل تو کسی میوهی ممنوعه نچیده
مثل تو کسی « دَم» نزد از «خونِ» سرِ نور
مثل تو کسی سر نزد از سمت سپیده
مثل تو کسی در جلووِ مرگ ناِستاد
مثل تو کسی پشتِ سرِ خون ندویده
در حادثه تنها سفرِ عشق، دمشق است
بر جادهی بارانزده از خونِ چکیده
با قافلهای از سر و با پای برهنه
با روح پُر از آبله با جسم تکیده
یک سلسله کوه از کمر و ریشه میانداخت
توفان بلایی که به سمتِ تو وزیده
دلها همه دستِ تو اسیرند و در این دشت
جانها همه پایِ تو شهیدند، شهیده!
خون ریخته در صحنهی چشمان تو که انگار
مَی ریخته در صحن مصلّای سپیده
یک چلّه به اشک آمد و یک چلّه به خون خفت
«چشمی که تو را دیده و چشمی که ندیده»
شامات غریبانهی ما با تو سحر شد
در سینهی ما دل به هوای تو تپیده
ای پاکتر از پاکتر از پاکتر از پاک!
ای صبحتر از صبحتر از صبحِ رسیده!
ما را چه به توفیق ملاقات تو خاتون!؟
با چشم در آورده و با نای بریده
زینبیهی دمشق
منبع : طراوت پور