شب سراسر مدينه را فرا گرفته و چشمان مردم به خواب رفته است. صداي در خانه، زينب را بيدار ميكند. پيغام سبط اكبر را ميشنود كه او را به خانة خويش طلبيده است.
سراسيمه به خانه حسن (ع) راهي ميگردد و در كنار بستر امام خويش، حسين خود را مشاهده ميكند. آنها نشستهاند و منتظر آمدن خواهرشان هستند.
چهره ي حسن(ع) از شدت زهر، زرد گشته است و سيدالشهدا بر اين درد، اشك غم از ديده روان ميكند. زينب براين رخداد سخت، گريان ميگردد؛ به حدّي كه برادرش امام مجتبي (ع) براو حديث آينده را ميخواند. سپس ميفرمايد: «برايم تشت بياور كه جگرم ميسوزد.» زينب به عجله امر امامش را اجرا ميكند كه ناگهان مشاهده ميكند لختههاي جگر حجت خدا درميان تشت قرار ميگيرد . درهمان حال صداي برادرش به گوش ميرسد كه «جگرم از تشنگي مي سوزد!» حسن (ع) برخواهر وبرادرش شروع به خواندن حديث فراق ميكند: «حسينم! گريه را كم كن كه لايوم كيومك يا ابا عبدالله: هيچ روزي سخت تر از روز تو نيست. زينبم! بايد صبر وتحمل نمايي.
توكربلا درپيش داري؛
تومصايب عديدهاي درپيش داري؛
بعداز كربلا، مصايب سخت تري برايت وجوددارد؛
تواسارت رفتن رادرپيش داري؛
توسيلي خوردن...
توتازيانه...»
ناگهان عقيله بني هاشم مشاهده ميكند كه برادرش شروع به سلام دادن نموده است:
السلام عليك يا رسول الله! السلام عليك يا اميرالمومنين!
السلام عليك يا فاطمه الزهرا!
السلام عليك يا امين الله (جبرئيل)!
السلام عليك يا...!
منبع : سایت عاشورا