از عرفات و عرفان چه ميداني؟ با تو هستم، تو كه به دنبال درياي معرفت ميگردي تو كه كوي به كوي آمدهاي تا مفهوم عرفه را دريابي. به من خرده نگير، نگو در كربلا، پي عرفات ميگردي! حاجي اين ره كه تو ميروي به تركستان است...
اما شايد باور نكني، اولين بار است كه احساس ميكنم به جايي كه ميخواستم، رسيدهام. سراغ مروه و صفا از من ميگيري، از مشعر سؤال ميپرسي؟ فقط كافي است نيمنگاهي به اطرافت بياندازي تا دريابي كه منزل درست است.
مگر نه اينكه فاصلة صفا و مروه سيصد متر است. دو طرف بينالحرمين را كه بنگري دو كوه ميبيني كه هر كدام سمبل تمامي صفات انسانياند. اصلاً اين دو به كوه معنا بخشيدهاند، و كوه را مظهر ايستادگي و صلابت نمودهاند، كوه، همة اين عناوين را از نام و نگاه آنان به عاريت گرفته است.
ميگويي قبل از رسيدن به عرفات بايد توقفي در مشعر نموده باشي. ديده بگشا تا مشعري به تو بنمايم به وسعت محشر. آن طرف، همان سو، سمت باب القبلة حرم آقا اباعبداللهالحسين(ع) گشته و خود در حال عروج است. درست فهميدي، «تل زينبيه» را ميگويم. به راستي در كجا ميخواهي به شعور برسي جز اينجا... آن كسي كه از بلنداي تل به نظاره ايستاده، مقسم شعور است.
در مشعر بايد به اين نكته برسي كه عاشق شوي و همراه و مطيع و تمامي وجودت فقط مملو از عشق و اطاعت از امام زمانت باشد. دريابي كه، تويي كه حجاب ظهور مولايي، تويي كه با اعمال نسنجيدهات، او را به يكروز غيبت بيشتر مجبور مينمايي. نامة حضرت را به شيخ مفيد به ياد داري؟ جز اين بود كه مولايمان فرموده بودند: ما هميشه مراعات حال شيعيان خود را ميكنيم، حال آنكه آنان با گناهان خويش ما را ميآزارند... .
بيا با هم سعي صفا و مروه كنيم، بيا فاصلة بينالحرمين را هروله نماييم، بيا بارها اين فاصله را با نگاه جان طي كنيم، بيا در عرفات به اين معرفت برسيم كه ما مولايي داريم كريم و بزرگوار، كه اكنون در اثر غفلتهاي ما، پردهنشين شده، بيا ما هم صدايش كنيم و نام زيبايش را فرياد زنيم، بيا با هم بخوانيم حديث عشق مهدي(ع) را.
به گفتة بزرگي: «جز اين نيست كه حقيقت حج، پيروي از امام حي و زنده است و دل دادن به او» تا تو را به ساحل ياد و ذكر خدا رهنمون سازد، آمده تا ما را با خود به ديار معشوق برد، آمده تا همراهمان باشد و بَلَدِ راهمان، آمده ياور و يارمان باشد،آمده تا گرد شمع وجودش به آن حقيقت واحد برسيم و غرق در وجود بيبديلش گرديم، آمده تا راه بندگي را به ما بنماياند، آمده تا هادي ما شود اين مهدي زهرا(س)، آمده ناجي ما شود تا با يوسف رخسارش به مصر وجود رويم، آنجا كه چشمان بيسوي ما با ياد صباي يادش دوباره بينايي يابند.
يا أيّها العزيز مسّنا و أهلنا الضّرّ و جئنا ببضاعةٍ مزجاةٍ فأوف لنا الكيل و تصدّق علينا إنّ الله يجزي المتصدّقين.1
حال ما آمدهايم اي يوسف كريم، آمدهايم و دست گدايي به پيشگاه با كرامتت دراز نمودهايم، سهمي نيز از درياي عرفان خويش در ظرف وجود ما ريز و مس وجودمان را به لطف و كرامت خويش زر كن.
اصل حج تويي، ما در هر كجا كه باشيم به دنبال تو ميگرديم، حالِ كسي را كه گمشدهاي دارد، فقط گم كرده ميداند.
از چه كسي بپرسيم ياري داريم بلند بالا كه سرو در برابر او سر خجلت فرود آورده، رخسار مهگونش شرمساري را نصيب ماه نموده و تناسب اندامش، باعث گرديد، كه ميان انس و جن، نمونه باشد. چشمان زيبا و نرگس گونهاش بينظير، با كمان ابروان خويش به شكار دلهاي شيدا مي رود، ريزهاي مُشك بر گونة راست خويش نشانده كه همگان را مست و واله نموده... آري، چنين كسي را كه در جهان يكي است را نديدهاي؟ بارها ديدهايم و نشناختيمش.
نوميد نشو، اينجا ديار اميد است، امروز، روزي است كه خداوند سبحان به بندهاش، نه نميگويد. حال چه ميخواهي؟ آن كس را طلب كن كه وجودش سرشار از نعمات و دافع جميع بليّات است. براي فرج يوسفي كه با دستان خويش به چاه غيبتش انداختيم، دعا كنيم،دعا كنيم به درآيد و عزيزمان شود، بر ما حكمراني كند تا دريابيم معناي زندگي را...
مولاي من، تو را در عرفات ميجويند و ما تو را در كربلا يافتيم، تو را در حرم عموي بزرگوارتان عباس(روحي فداه)، در بينالحرمين، كنار ضريح شش گوشه، تل زينبيه و خيمهگاه، در كفالعباس و مقام حضرت علياكبر و علياصغر، تو را در كنار علقمه و در همه جا و همة لحظهها يافتم، زيرا، تو جدا از ما نيستي. تو هوايي هستي كه در آسمان تو، نفس ميكشيم، تو زلال جاري هستي كه به حياتمان آب جاويد ارزاني ميداري، مگر ميتوان بي تو زيست؟...
با حاجيان سخني دارم، با شما كه طعنه بر زائران حريم حسين(ع) ميزنيد، شهد زيارت و طاعت حق تعالي گواراي وجودتان، اما بدانيد كه:
خداوند پيش از عنايت به زائران و سائلان عرفات به دياري نظر ميافكند كه زيباترين و عاشقانهترين صحنة هستي را حسين(ع) خلق نمود و حسين و عاشورا را از سال 61 تا ابد جاودانه ساخت. عشق خداوندبه حسين و زائر او در وصف نميگنجد. به سعي ات نناز كه اگر در صفا و مروة كربلا نباشي، هرگز شور و حال اين فضا را در نمييابي.
به دنبال صاحب عصر و زمان در خيمههاي عرفات ميگردي، غافل از آنكه، آن دلستان دلربا را بايد نزد عموي بزرگوارشان يابي و شرط ديدار يار، عبور ازحريمي است به نام عباس.
حاجي تا به عرفات نيايد و در زمين عرفات استغفار، توبه و انابه ننمايد، شايد بخشودگي برايش حاصل نشود، ولي تو آنگاه كه زائر حسين ميشوي، خداوند به احترام اباعبدالله، تو را به يكباره ميبخشد و تو بسان كسي ميشوي كه از مادر متولد شده است. هزاران فرشته بال گستردهاند تا پذيراي زائر و عاشق حسين باشند و همراهش در سفر و حضر و سلامت...
اي نفس دون اينقدر شاد مباش، تو خود ارزشي نداري و در اين ميانه، تمام عزت و آبروي زائر كربلا، به واسطة اميري است كه وجودش به اين زمين، اعتبار بخشيد، حال دانستي كه شرف المكان بالمكين يعني چه؟
عرفه، روز تفكر است و انديشيدن دربارة خودت، نميخواهد دربارة ديگران بيانديشي، جهان را كنار بگذار، بيا امروز با خود صادق باش و به اين فكر كن كه تو در اين جهان چه كارهاي؟...
امروز روزي است كه حاجات خويش را اجابت شده مييابي، دقت كن كه حاجات بزرگ و براي آمدن آن مردي دعا كن كه بودنش مفهوم عدل و داد و تمامي خوبيهاست.
منبع : پايگاه موعود(عج)