فارسی
سه شنبه 06 آذر 1403 - الثلاثاء 23 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

بردبارى پسر ادهم‏

 

نقل كرده اند:

ابراهيم بن ادهم رحمه الله وقتى به راهى مى رفت، سوارى پيش وى باز آمد و پرسيد از وى كه آبادانى كجاست؟ ابراهيم اشارت كرد به گورستان و گفت: آبادانى آن است.

ترك پنداشت كه وى افسوس مى دارد، در خشم شد و او را مى زد تا سر وى بشكست، چون از وى درگذشت با وى گفتند كه اين كس كه تو او را بزدى خواجه ابراهيم بن ادهم بود، ترك بيامد و عذر از وى مى خواست، ابراهيم گفت: آن وقت كه تو مرا مى زدى، من تو را از خداى عزوجل درخواستم تا تو را اهل بهشت گرداند.

گفت: از بهر چه چنين كردى با وجود چنين كارى كه من با تو كردم؟!

ابراهيم گفت: از بهر آن كه من دانستم كه بدين كه تو مرا مى زدى من ثواب يابم، پس نخواستم كه نصيب من از تو خير باشد و نصيب تو از من شر!!


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

هلاكت به خاطر حرص و حسد
سرانجام شاهد بى گناهى يوسف
داستان توبه یک زن نمونه‏
طلب رزق و روزی و عنایت امیرالمؤمنین علیه السلام
يوسف زيباتر بود يا تو ؟
شب اصحاب پيامبر
حکایت پیرمرد آتش‌پرست با حضرت موسی(ع)
نگاه انداختن به خانه همسایه
حضرت ابراهيم عليه السلام و نماز
حکایتی از خوف و محبّت نزد عارفان‏

بیشترین بازدید این مجموعه

سرانجام شاهد بى گناهى يوسف
يوسف زيباتر بود يا تو ؟
هلاكت به خاطر حرص و حسد
حكايت روباه و گرگ‏
حكايت گرگان و كرمان‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
حکایتی از خوف و محبّت نزد عارفان‏
حکایت خدمت به پدر و مادر
حضرت ابراهيم عليه السلام و نماز
نگاه انداختن به خانه همسایه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^