نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان
الْزُّهْدُ مِفْتاحُ بابِ الْآخِرَةِ وَالْبَراءَةُ مِنَ النّارِ
داستان زهد، داستان عجيبى است؛ زهد حقيقتى است كه هر كس به آن آراسته شود، برنده خير دنيا و آخرت شده است.
تحصيل زهد از مشكل ترين امورى است كه انسان با آن روبروست و چون حاصل شود، به فرموده حضرت صادق عليه السلام: درب آخرت و تمام نعيمش به روى انسان باز شده و برات آزادى از آتش جهنم براى ابد به جهت انسان صادر گشته است!
زهد، صفت عاشق، خصلت عارف، رنگ عابد و نشان حقيقت بر پيشانى سالك است.
زاهد، انسانى وارسته و عبدى پيراسته و شخصيّتى ممتاز و نيرويى الهى و پروانه اى گرد شمع جمال و عاشقى بينا و مجاهدى تواناست.
حقيقت زهد را بايد از زبان زاهدان حقيقى و عرفاى واقعى شنيد، چرا كه آن ها شيرينى اين واقعيت را چشيده اند و از نسيم جان بخش اين خصلت ملكوتى بهره برده اند، بيان حقيقت زهد، كار ما گرفتاران و اسيران بندهاى شهوات و طبايع نيست، ما را كجا رسد كه به ترجمه عالى ترين خصلت وارستگان تاريخ برخيزيم و از آنان كه از دوست نشان دارند، نشان در اختيار بگذاريم.
كسى كاندر صف گبران به بتخانه كمر بندد |
برابر كى بود با آن كه دل در خير و شر بندد |
|
ز دى هرگز نيارد ياد و از فردا ندارد غم |
دل اندر دل فريب نقد و اندر ما حضر بندد |
|
حقيقت بت پرست است آن كه در خود هست پندارش |
برست از بت پرستى چون در پندار در بندد |
|
نه فرعونى شود آن كس كه او دست قوى دارد |
نه قارونى شود هر كس كه دل در سيم و زر بندد |
|
نه موسى اى شود هر كس كه او گيرد عصا بركف |
نه يعقوبى شود آن كس كه دل اندر پسر بندد |
|
بسا پير مناجاتى كه بر موكب فرو ماند |
بسا رند خراباتى كه زين بر شير نر بندد |
|
زمعنى بى خبر باشى چو از دعوى كمربندى |
چه داند قدر معنى آن كه از دعوى كمر بندد |
|
به تخت و بخت چون نازى كه روزى رخت بربندى |
به تخت و بخت چون نازد كسى كاو رخت بربندد |
|
غلام خاطر آنم كه او همت قوى دارد |
كه دارد هر دو عالم را و دل در يك نظر بندد «1» |
|
زهد، قبل از اين كه مرحله عملى باشد حقيقت قلبى است، به اين معنى كه هر كس به فرموده قرآن مجيد، بود و نبود امور ظاهر براى وى مساوى باشد زاهد است.
چون به دست آوردن اين حالت قلبى كارى بس مشكل و مدت مديدى رياضت مى خواهد و طالب مقدماتى چون علم و معرفت و بينايى و بصيرت و همنشينى با اولياى خداست، از اين نظر زهد را از اعلا منازل سالكان و از والاترين مقامات عارفان و از بهترين حالات سايران شمرده اند.
اين حالت عالى قلبى، يعنى بى تفاوت بودن دل، در برابر بود و نبود ظاهر دنيا و زر و زينت آن، موجب راحت انسان و دور بودن از گناهان باطنى و ظاهرى است.
تمام روايات معتبر و محكم كه در بهترين كتب حديث نقل شده، وقتى مى خواهند زهد را معنا كنند به آيه بيست و سوّم سوره مباركه حديد كه ريشه زهد را قلبى مى داند، متوسل مى شوند؛ چرا كه وقتى قلب داراى اين حالت عالى باشد اگر همه دنيا به انسان رو كند. انسان آن را ملك خود نمى داند، بلكه گنجينه اى در خزانه حق مى نگرد كه انسان براى صرف آن در راه خدا انتخاب شده و چون همه دنيا از دستش برود گويى هيچ پيش آمدى نكرده، چون چيزى كه ملك خود نمى دانسته از برابر چشمش غايب شده و علّتى منطقى وجود ندارد كه به خاطر غيبت و يا از دست رفتن غير ملك باعث اسف گردد.
چيزى كه از دست برود، اگر از دست رفتنش مخصوصاً به قضا و حكم الهى باشد و ذاتاً از دست رفتنش به قدر حق صورت گيرد، مگر تأسف قلب قدرت بازگرداندن آن را دارد؟ و مگر شادى و حرص در راه به دست آوردن از دست رفته، قدرت برگرداندن از دست رفته را دارد؟!
تأسف بر از دست رفته، موجب جزع و خروج از مدار صبر و علّت اعتراض و شكايت به دستگاه منظم آفرينش و به خصوص صاحب حكيم و عادل آن است و اين گونه جزع مقدمه اى براى مغضوب شدن انسان و مستحق شدن آدمى به عذاب الهى است.
فرح و خوشحالى نسبت به ظاهر دنيا و زر و زينت به دست آمده آن، موجب بد مستى و طغيان و تجاوز و به فرموده آيه شريفه تفاخر و تكاثر و علّت كبر و تكبر و خودبينى است كه همه اين خصلت ها، شيطانى و گرفتار آن منفور حق و از رحمت مطرود و مستحق لعنت حق و خزى دنيا و عذاب آخرت است و اين غير از فرح به نعمت است كه موجب شكر و كمك و عون بر عبادت و طاعت است كه دنيا را نعمت حق ديدن و از آن نعمت در راه صاحب نعمت استفاده كردن، غير از دنيا را دنيا ديدن است، متن آيه شريفه چنين است:
[لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ] «2».
بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخوريد، و بر آنچه به شما عطا كرده است، شادمان و دلخوش نشويد، و خدا هيچ گردنكش خودستا را [كه به نعمت ها مغرور شده است ] دوست ندارد.
با توجه به اين آيه به خصوص دو كلمه «تأسوا و تفرحوا» معلوم مى شود كه زهد در درجه اول و در مرحله حقيقت امرى قلبى است، چون قلب در روى آوردن دنيا خوشحال نشود و حالى به حالى نگردد و دچار فرح نشود، فرحى كه عاقبتش تكبر و فخر و دورى از خداست و در از دست رفتن دنيا بدحال نگردد، آن حالتى كه باعث جزع و فزع و بى صبرى و بى طاقتى و شكايت از دوست است، صاحب آن قلب زاهد است، روزِ داشتن و روزِ نداشتن زاهد است.
اما اگر قلبى در بود دنيا و زينت آن فرح موصل به كبر و فخر داشته باشد، وبه وقت از دست رفتن ظاهر دنيا به اسف دچار شود، صاحبش اهل دنيا و به دور از حقيقت است، چنين انسانى اگر دستش به تمام معنى از دنيا خالى باشد، ولى قلبش به اميد روز به دست آمدن در فرح قرار داشته باشد، اهل دنياست و اگر به وقت داشتن براى روز مبادا در اسف باشد، انسانى مادى و بيچاره است، چنانچه قلب با بودن ثروت مادى اگر اهل فرح به ثروت نباشد، صاحبش زاهد و مورد توجه خداست.
موسى بن جعفر عليه السلام در تاريكى زندان بغداد هيچ اسفى نداشت و سليمان بر تخت حكومت فلسطين، ذره اى فرح در دلش نبود.
يوسف عزيز در قعر چاه و در زندان مصر تأسف نمى خورد و بر تخت سلطنت مصر دچار فرح نبود.
حضرت على عليه السلام آن يگانه تاريخ پس از مرگ پيامبر از خانه نشينى و به خاطر از دست رفتن حكومت ظاهرى اسف نداشت و روز حكومت، آن را بى ارزش تر از كفش پاره خود مى دانست و بر حكومت فرحناك نبود.
چون قلب، اين گونه حركت الهى و معنوى و ملكوتى پيدا كند، حقيقت زهد تحقق پيدا كرده و نور زهد در اعمال و حركات و اخلاق و معاملات و معاشرت انسان تجلى خواهد كرد.
حد زهد در دنيا
عَنْ حَفْصِ بْنِ غِياثٍ قالَ: قُلْتُ لِأبى عَبْدِاللّهِ عليه السلام جُعِلْتُ فِداكَ فَما حَدُّ الزُّهْدِ فِى الدُّنيا؟ فَقالَ: قَدْ حَدَّ اللّهُ فى كِتابِهِ «3» فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: [لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ ] «4».
حفص بن غياث مى گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرضه داشتم: قربانت گردم حدّ زهد در دنيا چيست؟ فرمود: خداوند، حدّ زهد نسبت به دنيا را در كتابش بيان فرموده، در آيه اى كه مى فرمايد: تا بر از دست رفته حسرت نخوريد و بر به دست آمده فرحناك نگرديد.
قالَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام: إنَّ النّاسَ ثَلاثَةٌ: زاهِدٌ وَصابِرٌ وَراغِبٌ، فَأمَّا الزّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الْأحْزانُ وَالْأفْراحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلا يَفْرَحُ بِشَى ءٍ مِنَ الدُّنيا وَلا يَأسى عَلى شَى ءٍ مِنْها فاتَهُ فَهُوَ مُستَرِيحٌ... «5».
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مردم به سه دسته اند: زاهد و صابر و راغب، زاهد كسى است كه غصه ها و خوشحالى ها را از قلب به در كرده، بر چيزى از دنيا كه به دست مى آيد خوشحال نمى شود و به خاطر چيزى كه از دستش مى رود غصه دار نمى گردد و او راحت است.
راستى، اگر انسان بخواهد تأسف بخورد چرا بر يك سلسله امور كم ارزش و فانى و امانتى تأسف بخورد و اگر بخواهد خوشحال شود، چرا بر سنگ و خاك رنگارنگ و بر يك سلسله خوراكى و پوشاكى و بر جاه و مقام پوشالى و از دست رفتنى خوشحال شود؟ تأسف بايد بر عمر از دست رفته، عمرى كه به طاعت و عبادت نگذشته، باشد، تا اين تأسف عامل حركت براى جبران مافات شود، خوشحالى بايد خوشحالى بر ايمان و عمل صالح باشد كه وسيله خير دنيا و آخرت است.
آرى، در اتصال به حضرت محبوب شاد و بر فراق آن جمال مطلق رنجيده و ناراحت باشيم.
شناخت زهد
شناختن حقيقت زهد با مراجعه به آيات و آثار و معارف اسلامى، به خصوص آنچه از ائمه طاهرين عليهم السلام رسيده، كار مشكلى نيست و چه نيكوست انسان حقيقت اين مسئله الهيه را بشناسد و از حضرت رب العزه، آراسته شدن به آن را بخواهد كه هر كس آراسته به اين حقيقت گردد، به عالى ترين درجه معنوى آراسته شده و باب خير دنيا و آخرت را به روى خود باز كرده است.
زهد، يعنى بى رغبتى به ظاهر دنيا به خاطر به دست آوردن آخرت و درجه بالاترش يعنى بى رغبتى به ما سوى اللّه، جهت جلب رضا و خشنودى و رضوان حضرت حق.
زهد، به معناى ضايع كردن مال و حرام كردن حلال بر خود و از كسب و كار دست كشيدن نيست.
ضايع كردن مال حرام و حرام كردن حلال، ممنوع و بيكارى و بيعارى و كَلّ بر مردم شدن جايز نيست.
زهد، به معناى قناعت ورزيدن به حلال مالى و شهوانى و ساختن آخرتى آباد با حيات دنياست.
زهد، يعنى تمام علايق را تابع علاقه حق قرار دادن و به معناى حكومت الهى قلب، بر ظاهر امور دنيايى است.
آن كس كه در برابر متاع حيات مادى و آرايش ظاهر دنيا، فريب نمى خورد و مقام با عظمت خلافت اللهى را با مشتى خاك و با چند روز مقام و با قليلى درهم و دينار معامله نمى كند زاهد است.
عرفان به واقعيت ها و معرفت به حقايق و بصيرت به امور ظاهر و باطن، مورث زهد است.
چون واقف شدى، عمر هزار ساله در برابر عمر ابد آخرت لحظه اى بيش نيست، به حقيقت زاهد خواهى شد.
چون آگاه شدى، آنچه هست رفتنى است و تنها وجود باقى خداست و هر تكيه گاهى موقتى است، تنها تكيه گاه ابدى حضرت رب العزه است، از ماسوى اللّه زاهد شده و تنها به حضرت او رغبت كنى، با توجه به اين حقايق است كه دنيا برايت مسجد و جمال محبوب برايت قبله و ذكر دائم برايت نماز و خدمت به خلق برايت عبادت مى گردد.
قدر خود بشناس و به آنچه بايد واقف گردى واقف شو، در مقام كسب آگاهى و بصيرت و معرفت و عرفان برآى كه در تمام وجود از نظر قوه و استعداد همتا ندارى و به اين خاطر از ميان تمام ممكنات و موجودات تو را به مقام نيابت و خلافت از خود برگزيده اند.
آرى، معرفت به حقايق، مقدمه حركت به سوى حقايق و عشق به حقايق مقدمه آراسته شدن به واقعيت هاست كه عارف: صابر، متقى، متوكل، عاشق، خاضع، خاشع، صامت، مجاهد، عابد، عالم، حليم، حكيم و زاهد است و طى اين همه راه در گرو حكمت نظرى و عملى است و آن دو عبارت از شناخت قرآن با كمك اهل قرآن و آراسته شدن به حقايق اين كتاب است.
پرهيز از چهار عامل خطر
يكى از پيران معرفت را پرسيدند: عارف را چگونه بايد كه باشد؟
گفت: چنان بايد كه از ميان خويش و آن خداوند خويش، چهار چيز بردارد:
يكى: ابليس را و هر چه او خواهد و خواست وى معصيت بُوَد كه اندر وى زوال ايمان بُوَد و اندر زوال ايمان دوزخ جاودان بود.
[كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ* فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ ] «6».
[داستان منافقان كه كافران از اهل كتاب را با وعده هاى دروغ فريفتند] چون داستان شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو. هنگامى كه كافر شد، گفت:
من از تو بيزارم، من از خدا كه پروردگار جهانيان است، مى ترسم.*
سرانجامشان اين شد كه هر دو در آتش اند و در آن جاودانه اند و اين است كيفر ستمكاران.
دوم: نفس و آنچه خواهد كه نفس بدان كارى كند بد و بد كردارى را جاى آتش بود، چنان كه گفت در قصه يوسف صديق:
[وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ ] «7».
من خود را از گناه تبرئه نمى كنم؛ زيرا نفس طغيان گر، بسيار به بدى فرمان مى دهد مگر زمانى كه پروردگارم رحم كند؛ زيرا پروردگارم بسيار آمرزنده و مهربان است.
سوم: هواى تن را و آنچه او خواهد و اندرين جهان هر كه به راحت بود بدان جهان رنج برد چنان كه گفت حق تعالى:
[أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ ] «8».
آيا كسى كه هواى [نفسش ] را معبود خود گرفته ديدى؟
چهارم: دنيا را و آنچه او خواهد دست بازدارى كه دنيا از تو خدمت خواهد و فراموشى آخرت خواهد، قوله تعالى:
[فَأَمَّا مَنْ طَغى * وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا* فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى ] «9».
و اما كسى كه طغيان و سركشى كرده* و زندگى دنيا را [بر زندگى ابد و جاويد آخرت ] ترجيح داده،* پس بى ترديد جايگاهش دوزخ است.
پس چون بنده عارف، اين چيزها را از ميان برداشت، حلاوت معرفت يافت، پس هر كه با ابليس صحبت كند از هاويه نرهد كه با خداوند صحبت كند از اين همه برهد.
نظر سالكان راه در مسئله زهد
در اين مسئله بسيارى از حقيقت دانان و واقع بينان، نظريات پر ارزشى دارند، نقل نظر همه آنان از حوصله اين نوشتار بيرون است، تنها تلفيقى از نظريات غزالى از عامه و فيلسوف فقيه ملا محسن فيض كاشانى و اخلاقى بزرگ ملا مهدى نراقى و شهيد مطهرى در توضيح بر زهد نقل مى شود.
جايى كه در خانه دل، ضد حب دنيا، حبى كه روى وجود را از حق برمى گرداند و رغبت و ميل به سوى آن مى باشد، زهد است.
زهد اين است كه قلب از پى دنيا نفرستى و با جوارحت دو دستى به اين پيره زال نچسبى و معامله ات با آن به اندازه ضرورت باشد. و به عبارت ديگر زهد اعراض قلبى از متاع دنيا و پاكيزه هاى آن از اموال و مناصب و ساير چيزهايى است كه با مرگ از دستت مى رود. و به تقرير ديگر روى گرداندن از دنيا و روى آوردن به آخرت است، يا روى گرداندن از غير خدا، براى رو كردن به خداست كه اين مرتبه بالاترين مرتبه زهد است.
كسى كه از كل ما سوى اللّه حتى جنات دل ببرد و جز خدا عشقى نداشته باشد، زاهد مطلق است.
و هر كس به خاطر ترس از جهنم از لذات دنيا دست بردارد و به خاطر رسيدن به بهشت، اعراض از نعيم فانى، جز به اندازه ضرورت كند او نيز زاهد است، ولى زهدش در درجه زهد اول نيست.
البته زهد وقتى تحقق پيدا مى كند كه انسان قدرت دست يافتن بر دنيا را داشته باشد و در عين قدرت به ترك برخيزد و باعث ترك هم، درك حقارت دنيا و پستى آن نسبت به خدا و دار آخرت باشد.
اگر ترك به خاطر عدم دست يافتن به دنيا باشد، يا غرض از ترك به چنگ آوردن آخرت نباشد، يا هدف از ترك خوش نامى و جلب قلوب يا شهرت به جوانمردى وجود و سخا، يا سبك بالى از كثرت مال و نجات از رنج و تعب حفظ ثروت باشد، اين ترك، زهد نيست اين ترك شرك و رياكارى و نفاق و دورويى است.
ترك بايد از نظر معنى به صورت اعراض و بى رغبتى قلب و از نظر ظاهر بايد به صورت ساده زيستى و آسان گذراندن زندگى باشد.
برحسب تفسير «نهج البلاغة» از زهد استفاده مى شود، زهد حالتى است روحى، زاهد از آن نظر كه دلبستگى هاى معنوى و اخروى دارد، به مظاهر مادى زندگى بى اعتناست، اين بى اعتنايى و بى توجهى، تنها در فكر و انديشه و احساس و تعلق قلبى نيست و در مرحله ضمير پايان نمى يابد.
زاهد، در زندگى عملى خويش سادگى و قناعت را پيشه مى سازد و از تنعم و تجمل و لذت گرايى پرهيز مى نمايد، زندگى زاهدانه آن نيست كه شخص فقط در ناحيه انديشه و ضمير، وابستگى زيادى به امور مادى نداشته باشد، بلكه اين است كه زاهد عملًا از تنعم و تجمل و لذت گرايى پرهيز داشته باشد.
زهد يا رهبانيت
زهّاد جهان آن ها هستند كه به حداقل تمتع و بهره گيرى از ماديات اكتفا كرده اند، امام على عليه السلام از آن جهت زاهد است كه نه تنها دل به دنيا نداشت، بلكه عملًا نيز از تمتع و لذت گرايى ابا داشت و به اصطلاح تارك دنيا بود.
و اين غير از رهبانيتى است كه اسلام و روح معنويت با آن مخالف است كه رهبانيت، بدعت است و زهد حقيقت است.
رهبانيت، بريدن از مردم و رو آوردن به عبادت است، بر اساس اين انديشه كه كار دنيا و آخرت از يكديگر جدا است، دو نوع كار بيگانه از هم است، از دو كار يكى را بايد انتخاب كرد، يا بايد به عبادت و رياضت پرداخت تا در آن جهان به كار آيد و يا بايد متوجه زندگى و معاش بود تا در اين جهان به كار آيد، اين رهبانيت بر ضد زندگى و بر ضد جامعه گرايى است و مستلزم كناره گيرى از خلق و بريدن از مردم و سلب هر گونه مسؤوليت و تعهد از خود است.
اما زهد اسلامى، در عين اين كه مستلزم انتخاب زندگى ساده و بى تكلف است و بر اساس پرهيز از تنعم و تجمل و لذت گرايى است، در متن زندگى و در بطن روابط اجتماعى قرار دارد و عين جامعه گرايى است، براى خوب از عهده مسؤوليت برآمدن است و از مسؤوليت ها و تعهدهاى اجتماعى سرچشمه مى گيرد.
در اسلام، مسئله جدا بودن حساب اين جهان با آن جهان مطرح نيست، از نظر اسلام نه آن جهان و اين جهان، از يكديگر جدا و بيگانه هستند و نه كار اين جهان با كار آن جهان بيگانه است.
ارتباط دو جهان با يكديگر از قبيل ارتباط و باطن، شيئى واحد است، يعنى:
آنچه بر ضد مصلحت آن جهان است بر ضد مصلحت اين جهان نيز هست و هر چه بر وفق مصالح عاليه زندگى اين جهان است بر وفق مصالح عاليه آن جهان نيز هست، لهذا يك كار معين كه بر وفق مصالح عاليه اين جهان است، اگر از انگيزه هاى عالى و ديدهاى ما فوق طبيعى و هدف هاى ماوراى مادى خالى باشد، آن كار صرفاً دنيايى تلقى مى شود و به تعبير قرآن به سوى خدا بالا نمى رود، اما اگر جنبه انسانى كار از هدف ها و انگيزه ها و ديدهاى برتر و بالاتر از زندگى محدود دنيايى بهره مند باشد، همان كار، كار آخرتى شمرده مى شود.
زهد اسلامى، چنان كه گفتيم در متن زندگى قرار دارد، كيفيت خاص بخشيدن به زندگى است و از دخالت دادن پاره اى ارزش ها براى زندگى ناشى مى شود.
زهد، از روشن ترين صفات انبيا و اولياست، پيامبرى مبعوث نگشت، مگر آن كه به زهد سفارش داشت و اگر تقرب به حق و نجات روز قيامت بستگى به آن نداشت، هرگز بزرگان از انسان ها و اهل معرفت برخود سخت نمى گرفتند و بريده از شهوات و لذات دنيا زندگى نمى كردند!
بمير اى حكيم از چنين زندگانى |
ازين زندگانى چو مردى بمانى |
|
از اين زندگى زندگانى نخيزد |
كه گرگ است و نايد زگرگان شبانى |
|
بر اين خاكدان پر از گرگ تا كى |
كنى چون سگان رايگان پاسبانى |
|
از اين مرگ صورت نگر تا نترسى |
از اين زندگى ترس كاكنون درآنى «10» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- سنايى غزنوى.
(2)- حديد (57): 23.
(3)- نور الثقلين: 5/ 248؛ تفسير القمى: 2/ 146؛ بحار الأنوار: 75/ 193، باب 23، حديث 7.
(4)- حديد (57): 23.
(5)- الكافى: 2/ 455، باب محاسبة العمل، حديث 13؛ مجموعة ورام: 2/ 161؛ نور الثقلين: 5/ 248.
(6)- حشر (59): 16- 17.
(7)- يوسف (12): 53.
(8)- فرقان (25): 43.
(9)- نازعات (79): 37- 39.
(10)- سنايى غزنوى.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : عرفان اسلامی جلد هشتم
منبع : پایگاه عرفان