نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان.
امام صادق عليه السلام در دنباله روايت مى فرمايد:
هر كس با امور مادى و ظاهرى و به تعبير حضرت با دنيا بر اساس هوا و هوس رابطه داشته باشد، هر نوع رابطه اش و هر شكل ارتباطش، علّت گناه و عصيان و خطا است و چون از طريق روابط غلط، گناه فراوان كسب شد، قرارگاه آدمى آتش دوزخ مى شود.
عشق به دنيا مورث كبر، نيكو دانستن آن برخلاف قواعد الهيه علت حرص، خواستن آن باعث طمع، مدح آن سازنده ريا، اراده آن به وجود آوردنده عجب، اطمينان به آن فراهم كننده غفلت، خوش آيند آن مفتون كننده و سپس از دست رونده است و هر كس برخلاف دستورهاى حق به جمع مال بپردازد و نسبت به آن بخل ورزد به قرارگاهش كه آتش است درافتد.
حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَبِالْغَدْرِ مَوْصُوفَةٌ لا تَدُومُ أحْوالُها وَلا يَسْلَمُ نُزّالُها «1».
دنيا سرايى است پيچيده به گرفتارى ها و موصوف به مكر و بى وفايى، احوالش يك نواخت نمى ماند و منزل داران در آن از غم و اندوه مرگ، جان به سلامت نمى برند.
دارٌ هانَتْ عَلى رَبِّها فَخُلِطَ حَلالُها بِحَرامِها وَخَيْرُها بِشَرِّها وَحُلْوُها بِمُرِّها «2».
دنيا خانه اى است كه نزد پروردگارش بسى بى ارزش و خوار و حلالش به حرام و خيرش به شرّ و شيرينش به تلخش آميخته است. از پس هر خنده اش، گريه و به دنبال هر راحتش، رنج و پس حياتش، مرگ است.
دارُ الْفَناءِ مَقيلُ الْعاصينَ وَمَحَلُّ الْأشْقِياءِ وَالْمُعْتَدينَ «3».
اين سراى ناپايدار، منزل گنهكاران و جاى تيره بختان و مركز زندگى گردنكشان است، محلى نيست كه بر آن دل ببندند و به امورش دل خوش كنند.
دنيا در كلام عبدالرزاق لاهيجى
ملا عبدالرزاق لاهيجى در توضيح بسيار مختصرى كه به جملات پايانى اين حديث، درباره ظاهر فريباى امور مادى و مغرور شدگان به آن دارد، مى گويد:
حاصل آن كه: اين خبيثه دنيّه كه از صفت او از هزار يكى و از بسيار اندكى به قلم آمد، هر كه را در حبايل غرور خود، دانه خوار حرص و امل گردانيد و مكايد و شرور او، هر كه را به مكر و تزوير مبتلا و اسير شهوت و شره ساخت، يقين ببايد دانست كه طريق خير و صلاح دينى بر او مسدود شد و اميد سعادت و فلاح اخروى از او منقطع گشت، چنان كه خالق عالم فرموده كه:
[ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ ]* «4».
و آنان را در آخرت هيچ بهره اى نيست.
اين محروم بى نصيب از آخرت كه اراده دنيا در ضميرش متمكن است و حبّ دنيا و خواهش وى در خاطرش ثابت و راسخ، موافق خواهش و رغبت او مراد او را در كنارش مى نهند چنان كه فرموده:
[مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ] «5».
هر كس [همواره ] دنياى زودگذر را بخواهد [چنين نيست كه هر چه بخواهد بيابد بلكه ] هر چه را ما براى هر كه بخواهيم، به سرعت در همين دنيا به او عطا مى كنيم، آن گاه دوزخ را در حالى كه نكوهيده و رانده شده از رحمت خدا وارد آن مى شود، براى او قرار مى دهيم.
با آن كه در حقيقت اين دنيا كه با زحمت بسيار در كف مرادش مى گذارند، به مثابه خيالى است سريع السير، چنان كه خفته در خواب بيند و معانى و صورت چند كه به رسم از شدت كوفت و استيلاى مرض مشاهده نمايد، خداوند عزيز در كلام مجيد از حال بندگان خود خبر داده و فرموده:
[مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ] «6».
برخى از شما دنيا را مى خواست و برخى از شما خواهان آخرت بود.
و در اين آيه شريفه اراده خاص و عام را بيان فرموده و قصه نيك و بد را شرح داده، دشمن را از دوست جدا كرده و دور و نزديك را پيغام فرستاده، طالب دنيا به نزد طالب عقبى كافر است و طالب عقبى به نزد طالب مولا مشرك.
آدمى، بايد در صحيفه احوال و در مرآت اعمال خود تأملى و تدبرى واجب داند و به نور بصيرت در دايره فكر طوفى كند، تا مشاهده كند كه اراده كدام طرف از نهاد او سر مى زند و به علم خود قياس برگيرد كه از كدام طايفه است. جهد كن تا از آن قوم نباشى كه حق سبحانه و تعالى خبر مى دهد:
[مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ] «7».
منافقان ميان كفر و ايمان متحيّر و سرگردانند، نه [با تمام وجود] با مؤمنانند و نا با كافران.
طلّاب دنيا را صفت مى نمايد كه:
[وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ ] «8».
و آنان از آخرت [كه سراى ابدى و داراى نعمت هاى جاودانى و حيات سرمدى است ] بى خبرند.
و سعى كن كه از اهل آخرت بلكه از طلاب مولا باشى كه در نعت اول مى فرمايد كه:
و سعى كن كه از اهل آخرت بلكه از طلاب مولا باشى كه در نعت اول مى فرمايد:
[وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ] «9».
و به آخرت يقين دارند.
و در صفت ثانى فرموده:
[وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ ] «10».
و آنان كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند.
حديث است كه:
شيرينى دنيا تلخى آخرت است و تلخى دنيا شيرينى آخرت «11».
و نيز حديث است كه:
دنيا مانند مار و افعى است، ظاهرش نرم است و باطنش زهر قاتل «12».
حكايتى عجيب از دنيا
از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه:
روزى حضرت داود عليه السلام از منزل خود بيرون رفت و زبور مى خواند و چنان بود كه هرگاه آن حضرت زبور مى خواند از حسن صوت او جميع وحوش و طيور و جبال وصخور حاضر مى شدند و گوش مى كردند و هم چنان مى رفت تا به دامنه كوهى رسيد كه به بالاى آن كوه پيغمبرى بود حزقيل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود.
چون آن پيغمبر صداى مرغان و وحوش و حركت كوه ها و سنگ ها ديد و شنيد، دانست كه داود است كه زبور مى خواند.
حضرت داود به او گفت: اى حزقيل! اجازه مى دهى كه بيايم پيش تو؟ عابد گفت: نه، حضرت داود به گريه افتاد، از جانب حضرت بارى به او وحى رسيد:
داود را اجازه ده، پس حزقيل دست داود را گرفت و پيش خود كشيد.
حضرت داود از او پرسيد: هرگز قصد خطيئه و گناهى كرده اى؟ گفت: نه، گفت: هرگز عجب كرده اى؟ گفت: نه، گفت: هرگز تو را ميل به دنيا و لذات دنيا به هم مى رسد؟ گفت: به هم مى رسد، گفت: چه مى كنى كه اين را از خود سلب مى كنى و اين خواهش را از خود سرد مى نمايى؟ گفت: هرگاه مرا اين خواهش مى شود، داخل اين غار مى شوم كه مى بينى و به آنچه در آنجاست نظر مى كنم، اين ميل از من برطرف مى شود.
حضرت داود به رفاقت او داخل آن غار شد، ديد كه يك تختى در آنجا گذاشته است و در روى آن تخت، كلّه آدمى و پاره اى استخوان هاى نرم شده گذاشته و در پهلوى او لوحى ديد از فولاد و در آنجا نقش است كه من فلان پادشاهم كه هزار سال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا كردم و چندين بواكر ازاله بكارت كردم و آخر عمر من اين است كه مى بينى كه خاك فراش من است و سنگ بالش من و كرمان و مارها همسايه منند، پس هر كه زيارت من مى كند، بايد فريفته دنيا نشود، گول او نخورد «13»!!
شير خدا رهبر اهل يقين |
حيدر صفدر شه دنيا و دين |
|
سوى قبورش بفتادى گذار |
گفت كه اى معتكفات مزار |
|
باغ و سرا سيم و زر و خانمان |
آنچه نهاديد شد از ديگران |
|
اين خبر خانه و مال و شما |
چيست در آن مرحله حال شما |
|
بهر اجابت زشه ارجمند |
از طرفى گشت ندايى بلند |
|
كآنچه كه خورديم از آن خورده بيش |
سود نبرديم از اموال خويش |
|
وآنچه نهاديم به ملك جهان |
حاصل ما زان نشد الّا زيان |
|
وآنچه از آن روى طمع يافتيم |
پيش فرستاده كنون يافتيم |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- غرر الحكم: 131، حديث 2248.
(2)- غرر الحكم: 131، حديث 2249.
(3)- غرر الحكم: 128، حديث 2179.
(4)- بقره (2): 102 و 200.
(5)- اسراء (17): 18.
(6)- آل عمران (3): 152.
(7)- نساء (4): 143.
(8)- روم (30): 7.
(9)- بقره (2): 4.
(10)- مؤمنون (23): 59.
(11)- روضة الواعظين: 2/ 441؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: 19/ 85.
(12)- الكافى: 2/ 136، باب ذم الدنيا والزهد فيها.
(13)- الأمالى، صدوق: 99، المجلس الحادى والعشرون، حديث 8؛ كمال الدين: 2/ 524، باب 46، حديث 6؛ بحار الأنوار: 14/ 25، باب 2، حديث 3.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : عرفان اسلامی جلد هشتم
منبع : پایگاه عرفان