
تحلیلی پیرامون عارف و عرفان(2)

انبیا و امامان علیهم السلام عظیم القدر، ابتدا انسان را به مسئله توحید توجّه داده و در صدد پاک کردن قلب انسان از کدورت شرک برآمده و براى خاطر زدودن زنگ کفر از عمق دل او کوشیدند و پس از فراهم آوردن زمینه تزکیه نفس، به ارائه نقشه و طرح و راه رسیدن انسان به خدا قیام کردند.
انبیا براى اجرا شدن مسائل اخلاقى و عملى، ضامنى چون ایمان به خدا و روز قیامت قرار دادند و در تمام شوون حیات و زندگى، انسان را تشویق به پیاده کردن دستورهاى الهى، به خصوص مقررات روحى و اخلاقى نمودند.
در زمینه تعالیم وحى و سنن انبیا، هر کس بیشتر دنبال فهم حقایق و واقعیّتها برآمد، بیشتر تشنه حرکت و عاشق رسیدن به مقام قرب شد.
گروهى آن چنان عاشقانه این راه را پیمودند که صاحب سرّ و دارنده علم بلایا و منایا شده و لیاقت یافتن اسم اعظم را پیدا کردند:
«اَرْواحُ الاَحْبابِ فى قَبْضَهِ الْعِزَّهِ یُکاشِفُهُمْ بِذاتِهِ وَیُلاطِفُهُم بِصِفاتِهِ(15)».
روح عاشقان در قبضه عزّت معشوق است، با ذاتش بر آنان تجلّى مىکند و با صفاتش با آنان ملاطفت مىنماید.
عزیزى را دیدند در آن وقت که حال بر وى تنگ شده بود، طرب و شادى مىکرد، گفتند: این چه طرب است ؛ گفت: در این طرب چه عجب است ؛
«وَقَدْ قَرُبَ وِصالُ الحبیبِ وَفِراقُ الْعَدّوِّ(16)».
«وصال محبوب نزدیک شد و نقطه جدایى از دشمن که نفس امّاره است رسید».
با رسیدن به مقامى که وحى براى انسان مقرّر نموده، همه شوون آدمى خدایى مىشود:
حرکت به دستور خدا و براى خدا و از خدا و به خدا و این است عاقبت خلوص و متابعت از روش انبیا.
] اِنَّا للّهِِ واِنّا اِلَیهِ رَاجِعُونَ (17)].
ما مملوک خداییم و یقیناً به سوى او بازمىگردیم.
هنگامى که انسان با کمک حق و با پیروى از تعالیم انبیا و امامان علیهم السلام، با همّتى والا و ارادهاى قوى، به حرکت در راه مستقیم الهى موفّق شد و به فهم این حقیقت رسید که آن چه در میدان وجود خودنمایى مىکند و همه علل و اسباب و ابزارى است که براى رسیدن به مقام قرب در اختیار انسان نهاده شده، دیگر چیزى را به عنوان هدف انتخاب نمىکند و درگیر برنامههاى ظاهرى نمىشود بلکه از تمام وسائل براى رسیدن به قرب معشوق بهره مىگیرد و بالاتر این که از تماشاى علل و اسباب هم چشم پوشیده جز به حق نظرى براى او نمىماند.
حق جلّ جلاله اسما و صفات خود را بر عالم جلوه کرد تا عاشقان در کار آمدند، مشتاقان در طلب دیدار آمدند، به حکم عزّت پرده کبریا ببست، علم عظمت بزد، نعمت تعزّز سراپرده جلال خود گردانید تا دلهاى عزیزان کباب گشت و دیدههاى محبّان معدن آب.
هر بار که در اهتزاز آیند و در طلب راز آیند از ستّارات جمال صمدیّت نداى احدیّت مىآید که «بُعْدَاً بُعْداً».
اى مشتى خاک! تو را چه یاراى آن بود که گرد ساحت فردانیّت گردى و هر بار که کاس یاس بنوشند و قرطه افلاس بپوشند و سر در گریبان حیرت کشند و از یافت نومید شوند، از سرادقات جمال الهیّت نداى لطفآمیز مىآید که «صبراً صبراً» هم بر درگاه جلال ما به هر امید مشاهده جمال ما روزگار مىگذارید و در میان آتش خوش مىباشید، اگر چه شب و تاریک است، دل قوى دارید که طلوع صبح نزدیک است.
او جلّ جلاله شمشیر قهر خود بر فرشتگان به کار نداشت، بر شما به کار داشت ؛ زیرا که حیات حقیقت شما راست:
] وَلِیُبْلِىَ الْمُوْمِنِینَ مِنْهُ بَلاَءً حَسَناً (18)].
و مومنان را از سوى خود به آزمایشى نیکو بیازماید ؛ زیرا خدا شنوا و داناست.
اى فرشتگان، شما خزائن تسبیح و تقدیس آباد مىکنید و «سبحان اللّه» و «الحمد للّه» مىگویید که آدمیان گاه گداخته بلاى مااند و گاه نواخت عطاى مااند، گاهشان به شمشیر قهر بسمل مىکنیم و گاهشان به نظر لطف مرهم مىنهیم.
اهلدلى عاجز راه گشته بود و عمر در رنج بسر برده، به آخر روزى چند جان مىکند، پس سپرى شد، بر سینه وى دیدند نبشته که «هذا قَتیلُ اللّه» (19)!!
این نکته را نباید ناگفته گذاشت که پس از رشد حالت عرفانى، توقّف در هیچ یک از منازل آن جایز نیست بلکه تمام وجود انسان باید به طرف محبوب تا رسیدن به اوج وصال در حرکت باشد و لحظه به لحظه باید از خطراتى که به وسیله هواى نفس متوجّه انسان است برحذر بود و ایمنى، خروج از دنیا همراه با ایمان و حالت تسلیم به حق است.
مکتبهاى مدّعى عرفان
در سطور گذشته بیان شد که عرفان واقعیّتى است الهى که به صورت جذبه و حال در نهاد انسان ریشه دارد و سرچشمه آن رحمت و عنایت خداست و رشد دهندهاش نبوّت انبیا و امامت امامان علیهم السلام و نصایح و مواعظ عالمان ربّانى است، عالمانى که شاگردان مخلص مکتب نبوّت و امامتاند.
متاسّفانه در تاریخ حیات گروهى از این جذبه و کشش و حال درونى انسان سوء استفاده کرده و جداى از قواعد الهى و حکمت ربّانى، قواعد و دستورها و مسائلى از پیش خود ساخته و بشر جستجوگر را به سوى خود دعوت نموده و او را به راهى غیر از راه حضرت محبوب انداختند و از حریم نبوّت و امامت دور کرده، به ضلالت و گمراهى کشیده و بین آنان و حقیقت تفرقه ایجاد کردند.
من فکر نمىکنم مدّعیان عرفان در یونان و هند و ایران قدیم از انبیاى الهى خبر نداشتند، چنان چه روساى صوفیّه اهل تسنّن در عصر بنى امیّه و بنى عبّاس بى خبر از امامت امامان معصوم شیعه نبودند.
ولى هواى نفس مدّعیان مکاتب عرفانى اجازه نداد مردم نیازهاى باطنى خود را به وسیله وحى برطرف کنند، چنان چه سردمداران صوفى گرى در عصر ائمه علیهم السلام اجازه ندادند مردم متوسّل به ولایت شده و از آن منبع تغذیه کنند.
تاسّف بارتر این که هر روز در گوشهاى هوى پرستى، با علم به نبوّت انبیا، ادّعایى سر داد و در نتیجه گرایش گروهى به او مکتبى به وجود آمد.
تعداد این مکتبها به اندازهاى است که تا کنون شماره دقیقى از آنها به دست نیامده.
در یک مجلّه علمى خواندم که در هندوستان فعلى بیش از پانزده میلیون مکتب که قسمت عمدهاى از آن مدّعى عرفان است وجود دارد!!
اگر مکاتب قدیم یونان و اسکندریّه و ایران را هم به آنها اضافه کنیم معلوم نیست چه عددى شود.
قواعد آن مکتبها از آن جا که ساخته و پرداخته فکر محدود بشرى است نه این که سود چندانى براى دنیا و آخرت مردم نداشت بلکه از جهاتى براى انسان و انسانیّت ضرر به بار آورد.
آگاهان راه، علماى عامل، سالکان طریق، عارفان عاشق و خلاصه آنان که صد در صد مورد قبول شرع مطهّرند، اگر از عرفان دم مىزنند، اگر به عارفان دعوات مىکنند، مقصود عرفان محصول یونان و هند و ایران و اسکندریّه نیست، بلکه عرفانى که آنان مىگویند حقایق قرآنیّه و دعاهاى ملکوتیّه و روایات باب معارف است که از هر جهت کامل و جامع و قابل عمل و مهذّب نفس و تضمین کننده سعادت دنیا و آخرت و رشد دهنده انسان در تمام امور ظاهرى و باطنى است.
این عارفان بر مبناى الهیّت اللّه و نبوّت انبیا و امامت امامان علیهم السلام است.
کتاب این مدرسه قرآن، معلّمش عالم ربّانى و مکانش مسجد و حاصلش بندگى خالصانه انسان در تمام شوون حیات در برابر حضرت ربّ العزّه است.
در این مدرسه عارف حقیقى کسى است که آگاه از مسائل الهى و عامل به آنها و متخلّق به اخلاق حق و مجرى سنن انبیا و ائمه علیهم السلام است.
برادران مومن و علماى دین و خدمت گزاران به اسلام نباید از اسم عارف و مسئله عرفان وحشت داشته باشند و نباید تصوّر کنند که منظور از عرفان، یافتههاى یونانیان و مصریان و هندیان و ایرانیان قدیم است که قسمتى از آنها با رنگ و آب اسلامى وارد حوزه دین شده!
بلکه منظور از عرفان در زبان پاکان و عارفان حقیقى، حال باطنى انسان نسبت به مبدا هستى و عشق و علاقه او به حضرت محبوب و قرآن و نهج البلاغه و دعاهاى مهم از قبیل کمیل، عرفه، ابوحمزه، خمس عشر، امین اللّه و مناجات حضرت مولا در مسجد کوفه است.
عارف در مکتب اسلام کسى است که از هر جهت تسلیم حق و راضى به قضاى الهى است.
عارف کسى است که از تمام پیشامدهاى روزگار براساس قواعد الهى استفاده کرده و خود را در حوادث ایّام، انسانى مىداند که حضرت حق وى را در معرض امتحان آورده است.
آنان که در طلب طهارت قلب و جان و روح و نفس و روانند، آنان که در جستجوى عالىترین مراحل اخلاقند، آنان که مشتاق تخلّق به اخلاق حقّند، آنان که مىخواهند به حقیقت خلیفه اللّه باشند و علاقهمندند تمام حرکات و سکنات آنان برابر با دستورهاى مولا باشد و عاشق این حقیقتند که معنا و معنویّت بر تمام وجودشان حکومت داشته باشد و براى رسیدن به تمام این حقایق متوسّل به قرآن و انبیا و امامان علیهم السلام و دعاهاى وارده مىشوند و از مناجات نیمه شب و استغفار در سحر غفلت ندارند، عارفند.
کسى که مىخواهد دلش از همه قیود مادّى آزاد شود و دنیا و عناصرش او را محکوم خود نکنند بلکه در زندگى وسیلهاى براى رسیدن به مقام قرب باشد، کسى که نمىخواهد به هیچ چیز دنیا به عنوان هدف بنگرد، آن که عاشق بهره گرفتن از تمام نعمتها براى رسیدن به حق است و از هیچ مجاهدهاى در این راه دریغ ندارد، کسى که مىخواهد در همه زمینهها تسلیم حق باشد و قلبش آراسته به مقام رضا گردد و جز به پروردگار تکیه نکند، عارف و آراسته به عرفان است.
جلوه توحید در قلب بدان گونه است که تردید و شکّ و وسوسه و شیطنت و نفاق و شرک در آن راه نداشته باشد، بدان صورت که اگر صاحبش با ارّه او را ذرّه ذرّه کند و با آتش بسوزاند، در عشقش به خدا خلل وارد نشود و هم چنین مسائلى از قبیل: تسلیم، رضا، توکّل، زهد، ورع، تقوا، تضرّع، انابه، توبه، اتّصال به نبوّت، پیوند با ولایت، طهارت باطن، خشوع، خضوع، بندگى خالصانه، خدمت به خلق، رعایت حقوق همه و... از پایهها و مسائل اصیل عرفان و آراسته به این واقعیّتها عارف است.
عنایت دارید که اینها مسائلى نیست که از آنها به عنوان مسائل وارداتى یاد کرد.
شناخت واقعى حق، آگاهى به اهداف انبیا و امامان علیهم السلام، اجراى فرامین الهى و آراسته شدن به حسنات اخلاقى محض عرفان و عرفان محض است.
باید دانست که توجّه به این برنامهها و سیر به سوى این واقعیّتها فقط بستگى به حال خالص و احوالات الهى درون دارد، آن حالى است که سراسر جذبه و کشش و خواستن و عشق و محبّت است.
از آن جا که حال براى تمام این امور به منزله ریشه است، انبیا و امامان علیهم السلام قسمت عمدهاى از همّ خود را در جهت تزکیه باطن مصروف داشتند.
سر خیل انبیا و قافله سالار هادیان راه فرمودهاند:
بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الْاَخْلاقْ.
برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را به پایان کار رسانده و تکمیل نمایم.
بنابراین سیر عارفانه، از تزکیه درون و تصفیه نفس و تحقق دادن حال و آراستن دل به جذبه و محبّت و عشق شروع مىشود و با انجام تکالیف شرعیّه و سپس اتّصال به ملکوت و رسیدن به مقام حاکمیّت بر نفس و منزل قرب و لقاى حق در پایان زندگى و شروع حیات آخرتى خاتمه پیدا مىکند.