اول: آنچه «ابوسعيد خُدْرى» روايت كرده است كه: چون بنىآدم بامداد برخيزد، تمام اعضاى او به نزد زبان او بگريند و گويند به خدا تو را سوگند مىدهم كه راست باشى كه اگر تو راست باشى ما همه راست شويم و اگر تو كژ روى ما كژ شويم، و معناى اين نشانه آن است كه نطق زبان در اعضاى آدمى اثر مىكند، چه به توفيق و چه به خذلان، و مؤكد اين معنى حكايت «مالك بن دينار» است كه گفت: چون در دل خود قساوتى و در تن سستى و در روزى حرمان بينى بدان كه سخن بيهوده گفته باشى.
دوم: آنكه حفظ وقت خويش كنى، كه بيشترين سخنى كه آدمى بر زبان آورد، به غير ذكر خداى تعالى، لغو باشد و وقت بدان ضايع گردد.
«حسان بن ابى سنان» به غرفهاى گذشت كه نوساخته بودند، پرسيد كه چند روز است كه اين بنا نهادهاند؟ پس روى به نفس خود كرد و گفت: اى نفس مغرور! تو را به اين چكار، چرا سئوال بى معنا مىكنى؟ و نفس را با يك سال روزه گرفتن عقوبت كرد.
مىگويند: فقيه بزرگ، حضرت آيتالعظمى بروجردى يك روز در هنگام بحث در يك مسئله فقهى درباره يكى از شاگردان خود عصبانى شد و سخن تندى به او گفت، پس از درس او را خواست و سخت از او دلجويى كرد، آنگاه با خداى خود پيمان بست كه يك سال تمام روزه بگيرد تا با جريمه شدن نفس با يك سال روزه، از چنان عملى براى هميشه مصون بماند.
سوم: حفظ اعمال صالحه است كه هر كه زبان نگه ندارد و سخن بسيار گويد، به ناچار در غيبت مردمان افتد و سخن بيهوده و غيبت، خود صاعقهاى است هلاك كننده كه گفتهاند: مَثَل غيبت كننده، چون كسى است كه با منجنيقى حسنات خويش را به شرق و غرب دراندازد، و ديگر از حسنات تهى و خالى گردد.
نقل مىكنند كه به يكى از عرفا گفتند: فلان كس غيبت تو را كرد. آن عارف طبقى رطب نزد او فرستاد و گفت: شنيدم كه تو حسنات خود را به هديه نزد من فرستادى، خواستم كه آن را تلافى كرده باشم.
چهارم: ترك سخن كه ترك آن سلامت از آفتهاى دنيا است، و به تعبير ديگر حفظ كردن زبان از گفتارى كه خدايى نيست و ضربه از پى دارد.
بزرگان مىگويند: با زبان سخن مگو تا دندانهايت نشكند.
و ديگرى گفته: سفره زبان را پهن مكن، تا قدر و قيمتت از دست نرود.
زبانا ز دستت به رنج اندرم |
ببرّم سرت تا بزى سرم |
|
پنجم: ذكر آفات آخرت وعاقبت آن است و در اين باب يك نكته بگويم: بدان كه آنچه گويى يا سخن حرام باشد يا مباح، اگر حرام باشد و محظور، خود عذاب خداى در زير آن است كه طاقت آن ندارى كه در حديث است كه: رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه عليه فرمود كه:
«آن شب كه مرا به آسمان بردند، قومى را ديدم كه مردار مىخوردند گفتم: اى جبرئيل ايشان كيستند؟ گفت: كسانى هستند كه گوشت مردگان خورند».
و «معاذ» را گفتند: زبان خود را از حمله به قرآن و طالبان علم بريدهدار، و مردمان را به زبان خود مدر كه سگان دوزخ تو را بدرند.
«ابوقلابه» مىگويد:
«در غيبت كردن خرابى دل است از هدى، تا فرا راه راست نبيند اين سخن است كه حرام است».
منبع : پایگاه عرفان