يحيى بن بسطام مىگويد:
شاهد مجلس شعوانه- آن زنى كه به حقيقت توبه كرده بود- بودم، گريه و نالهاش شنيده مىشد، به دوستم گفتم: او را تنها ببينم و بگويم: به خود رحم كن و اين قدر نفس را آزار مده! گفت: اين تو و اينهم اين زن عابده. به نزد او آمديم، من به او گفتم: اگر با نفس مدارا مىكردى و از گريهات مىكاستى بهتر بود. گريه كرد و گفت: دوست دارم آن قدر گريه كنم تا اشكم تمام شود، آن گاه خون بگريم تا حدّى كه قطرهاى خون در جوارحم نماند، من كجا و گريه؟ من كجا و گريه؟ آن قدر گفت تا غش كرد!
منبع : پایگاه عرفان