لطفا منتظر باشید

 سيماى محمد صلى الله عليه و آله در نگاه على عليه السلام‏

  • تاریخ انتشار:   13 تير 1394
  • تعداد بازدید:   560

 

على عليه السلام در معرفى رسول گرامى اسلام مى‏فرمايد:

«قامتش متوسط، محاسن انبوه، چهره برجسته و ارغوانى و آثار قدرت از ظاهرش آشكار بود. چيزى كه بيش از همه قابل توجه است، صفات روحى و مزاياى اخلاقى آن رادمرد بزرگ بود كه وى را از همه عالم، برتر و بالاتر قرار داده است.

بر اثر كثرت عبادت، از زيادى كلام متنفر و غالباً خاموش مى‏نشست. نشانه بالاترين درجه نيكوكارى و احسان از چهره‏اش پيدا بود و انصاف‏گويى جزء طبيعت او قرار داشت. بى‏حد خليق و منصف بود و دوست و بيگانه، قوى و ضعيف در نظرش يكسان بودند؛ ولى نسبت به فقرا محبتى خاص داشت، همانطور كه فقرا را به خاطر فقر، حقير نمى‏ديد؛ اغنيا را نيز به خاطر ثروت تنها احترام نمى‏كرد. نسبت به واردين و اصحاب اظهار محبت مى‏كرد و هيچ‏وقت جواب خشن و سختى به آنها نمى‏داد.

آن چنان در سياست و كياست برترى داشت، كه از افرادى ضعيف و پراكنده، ملتى قوى بنا نهاد كه با هيچ حادثه تاريخى از بين نخواهد رفت؛ زيرا از جسم و جان خويش در راه به ثمر نشستن نهال نوپاى اسلام مايه گذاشته بود.

كسانى كه به ملاقات وى شرفياب مى‏شدند، از آنها با چهره باز پذيرايى مى‏كرد و مطالب آنان را با كمال صبر و تحمل گوش مى‏داد، و تا برنمى‏خاستند حركت نمى‏كرد. هر كس با وى مصافحه مى‏كرد، تا دستش را رها نمى‏نمود، دست خود را نمى‏كشيد اگر با وى در موضوعى سخن مى‏گفتند، تا او سخنش را قطع نمى‏كرد، آن حضرت سخن خود را قطع نمى‏فرمود. بيشتر اوقات به ديدار اصحاب خود مى‏رفت، و آنچنان بى‏تكلّف زندگى مى‏كرد كه گوسفندان را خود مى‏دوشيد.

از طرف ديگر چنان قدرت در حل مشكلات داشت كه از متخصصين فن نيز داناتر و آگاه‏تر بود. چنان راه مى‏رفت كه گويى، در سراشيبى حركت مى‏كند و با اين كه وقار و آرامش زيادى داشت؛ هنگام قدم زدن گويى از زمين كنده مى‏شد، هنگام كار به گونه‏اى به كار مى‏پرداخت كه هركس مى‏ديد فكر مى‏كرد همه حواس و فكرش، در اطراف آن دور مى‏زند.

در هنگام جنگ آن چنان به فرمان خداى متعال حركت مى‏كرد، كه هيچ چيز نمى‏توانست جلوى او را بگيرد.»

در نقل ديگرى آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

«شجاع‏ترين و جنگاورترين ما، كسى بود كه در جنگ به او نزديك‏تر باشد».

آن حضرت مرد جنگ بود، خطوط و نقشه جبهه را دقيق ترسيم مى‏كرد و سپاه و لشكر را فرماندهى مى‏نمود و مى‏جنگيد؛ آنچنان كه گويى فرمانده جنگى است، كه تنها تخصصش آن فن است. نه تنها در جنگ بلكه در تمام رشته‏هايى كه وارد مى‏شد همينطور بود؛ يعنى تصور مى‏كردى متخصص آن كار است.

هم پدر بزرگوار بود و هم شوهرى نيك، خانواده بزرگى را با نفقه بسيار سرپرستى مى‏كرد، هم نفقه نفسانى، روحى و نفقه مالى، گويى والاترين و دلسوزترين پدرى است كه چشم روزگار به خود ديده است.

آن حضرت لباس و كفش خود را با دست خويش وصله مى‏كرد، و هميشه فقرا را نزد خود جمع مى‏نمود و آنها را محترم مى‏داشت.

تا زمانى كه از دنيا رفت، حتى براى يك مرتبه از نان جو غذاى سير تناول نكرد!. بيشتر اتفاق مى‏افتاد كه در منزل وى، به منظور پخت غذا آتشى روشن نمى‏شد، و در آن مدت غذاى وى و اهل خانه‏اش خرما و آب بود.

نبى بزرگ اسلام بر نفس خويش مسلط بود، سخن كم مى‏گفت، زياد فكر مى‏كرد و اراده‏اش در نهايت درجه قوت بود. اگر چه وارستگى و سادگى وى حيرت‏انگيز بود؛ ولى مقيد بود كه هميشه خود را تميز و پاكيزه نگاه دارد. در تمام مدت عمر، كارهاى شخصى خود را به ديگرى محول نكرد، و خود عهده‏دار كارهاى شخصى خويش بود. او سرمشق مردم در زندگى عملى بود.

در تحمل مشقت توانايى زيادى داشت، چنان كه يكى از غلامان وى نقل مى‏كند: مدت هيجده سال در خدمتش بودم، در تمام اين مدت يك حركت يا سخن ملال‏آور مشاهده نكردم. در جنگ شجاعت و دليرى از خود نشان مى‏داد و از هيچ خطرى فرار نمى‏كرد، با اين وصف هيچ وقت هم بدون جهت خود را در خطر نمى‏انداخت.

آن بزرگ مرد آسمانى، قبل از اين كه با گفتار خود راهنماى خلق باشد، با رفتار شخصى خود، بهترين تربيت كننده و رهبر بود، نخست از خويش نمونه عملى دستورات قرآن را نشان مى‏داد، آنگاه مردم را بدان دستورات دعوت مى‏نمود. گاهى از شدت گرسنگى، بر شكم مبارك سنگ مى‏بست و اگر بر سفره‏اى مى‏نشست، آنچه از غذا حاضر بود تناول مى‏فرمود و ايراد نمى‏گرفت، از غذاهاى حلال دورى نمى‏جست و از لباس آنچه فراهم بود مى‏پوشيد.

آن انسان كامل و جامع، در دورترين محل مدينه، از بيمار عيادت مى‏كرد، با محتاجان مى‏نشست و با فقرا هم غذا مى‏شد. مركب معينى براى سوارى نداشت، اسب، شتر يا الاغ سوار مى‏شد و گاهى نيز پياده به مقصد مى‏رفت، بوى خوش را دوست داشت و از بوى بد بيزارى مى‏جست. دانشمندان و آگاهان را گرامى مى‏داشت و بزرگان را با مهر، محبت، احسان به طرف خود جلب مى‏نمود. از خويشاوندان ديدن مى‏كرد، بدون اين كه يكى را بر ديگرى برترى دهد. بر احدى جفا و ستم روا نمى‏داشت و عذر عذرخواهان را مى‏پذيرفت. شوخى‏ مى‏كرد؛ اما حق مى‏گفت، مى‏خنديد ولى صداى خود را به خنده بلند نمى‏كرد. با او به درشتى سخن مى‏گفتند اما او حوصله مى‏كرد. بدى‏ها را به رخ اشخاص نمى‏آورد و بدى را به بدى تلافى نمى‏نمود و از بدكاران گذشت مى‏كرد.

كسى در سلام بر او پيشى نداشت. بيشتر اوقات دو زانو مى‏نشست و دست بر زانو مى‏گرفت. تازه واردين، او را در ميان جمع نمى‏شناختند؛ زيرا در هنگام نشستن جاى معينى نداشت. بيشتر به طرف قبله مى‏نشست و هر كس به ديدنش مى‏رفت، عباى مبارك خود را زير پايش قرار مى‏داد، در حالى كه با آن هيچ آشنايى نداشت. براى مهمان تكيه‏گاه قرار مى‏داد و اگر مهمان نمى‏پذيرفت، با اصرار به او مى‏قبولاند. دير غضب و زودگذر بود. با محبت و سودمندترين فرد براى مردم بود.

شيرين‏تر و گوياتر از همه سخن مى‏گفت؛ ولى كم مى‏گفت، در عين كم گفتن تمام كلام و خواسته‏اش را بازگو مى‏كرد. سكوتش طولانى و بدون احتياج سخن نمى‏گفت. هرگز از او سخن بد شنيده نشد. در حال خشم و رضا جز حق و حقيقت نمى‏فرمود.

بهترين غذاى او آن بود كه براى تمام مردم فراهم بود، غذاى خيلى گرم نمى‏خورد، از غذايى كه نزدش بود تناول مى‏كرد و براى خوردن طعام با سه يا چهار انگشت مقدسش غذا ميل مى‏كرد، نانش از آرد جو سبوس نگرفته بود و پياز، سير و پيازچه نمى‏خورد و از هيچ طعامى بدگويى نمى‏كرد، غذاى مانده بر انگشت را با دهان پاك مى‏كرد و مانده غذا را ميل مى‏فرمود و مى‏گفت: بركت غذا در آخر آن است.

لباسش تا روى پاى او را مى‏گرفت، در هنگام قدرت، مى‏بخشيد، هميشه خوش‏رو و ظاهر و باطنش يكى بود، خوشنودى و خشم از چهره‏اش آشكار بود، كريمترين و راستگوترين انسان‏ها بود، بدهكارى مالى خود را ادا مى‏كرد و كسى كه ناگهان او را مى‏ديد، بزرگيش را درك و مجذوب آن حضرت مى‏شد.

چيزى از او نمى‏خواستند مگر آن كه عنايت مى‏فرمود، بر كودكان مى‏گذشت و به آنان سلام مى‏كرد. در مرتبه اول هر كس با او ملاقات مى‏نمود، ابهت آن حضرت او را مى‏گرفت و از هيبت آن حضرت مضطرب مى‏شد، به او مى‏فرمود:

آرام و آسان باش، من نيز مانند شمايم. هرگز او را صدا نكردند مگر اين كه جواب داد. هرگاه با اصحاب خود مى‏نشست، اگر درباره آخرت سخن مى‏گفتند توجه مى‏كرد و اگر درباره غذا و آشاميدنى صحبت مى‏كردند، با آنان همگام مى‏شد و اگر در اطراف دنيا حرف مى‏زدند، براى آنكه از آنان دلجويى كند در اطراف همان مطلب گفتگو مى‏كرد .

 

 

منبع :
نظرات کاربران (0)
ارسال دیدگاه