به موازات رشد عقلى انسان، علم در همه جوانبش در حال پيشرفت بود، عقلا و دانشمندان، براى كشف حقايق به تكاپو افتاده بودند؛ اروپا طبق نظريه محقّقين خود آنها با اثرگيرى از علوم اسلامى، در راه تحقيق مسائل علمى افتاده بود، ولى پيشرفت دانش به صلاح كليسا و اربابانش نبود؛ زيرا بيدارى ملّتها، به حكومت شيطانىشان- كه زير پرده دين پنهان شده بود- خاتمه مىداد. پاپها و كشيشان چندى پس از عيسى به كتمان حق عادت كرده بودند و تحريف حقايق طبيعت دوّم آنان شده بود، اينان به هنگام ظهور اسلام هم، از اين دو جنايت فروگذار نبودند، به وقت حركت علمى اروپا، بنا گذاشتند با علم و عالم به مخالفت برخيزند و هرچه را مطابق كتب دينى تحريف شده خود نديدند نابود كنند؛ اگر كتمان حق و تحريف حقايق در كار نبود، مخالفت با علم هم پيش نمىآمد و وضع تاريخ غير از اين بود، آنها باعث شدند كه چهره دين به طور مطلق مورد نفرت قرار بگيرد، آنها اكثريّت مردم روى زمين را به مسئله خدا و قيامت و اخلاق بدبين كردند و اسلام هم در بين مسلمانان از خطر و جنايت آنان درامان نماند؛ آنها كارى كردند كه در دنيا وانمود شد دين با علم و پيشرفت و تمدّن مخالف است؛ اين عقيده كه محصول مظالم كليسا بود به ممالك اسلامى هم سرايت كرد و جامعه اسلامى را از اسلام دور كرد، مسلمانان هم تصوّر كردند راه رسيدن به تمدّن جدايى از دين است؛ گرمى و حرارت اين عقيده به آنان اجازه نداد كه فكر كنند، كدام دين مانع علم و پيشرفت است، دين خالص يا دين تحريف شده.
اسلام-/ كه به طور خالص در قرآن و روايات صحيح منعكس است-/ علّت بيدارى، علم، استقلال، آزادى، شرف، آبرو، خير دنيا و آخرت است، ولى دين تحريف شده به طور صددرصد مانع ترقّى و پيشرفت و بلكه علّت بدبختى است!!
ولى پاپها و كشيشها به غارت، شهوت، حكومت، خيانت و پليدى خو كرده بودند، هوى بر آنان حاكم بود، هوسپرستى دين آنان بود و به فرموده قرآن معبود، معشوقى جز هوى نداشتند، با اين كه عالم به بعضى از حقايق بودند، ولى هوى مانع از اين بود كه بتوانند به علم خود عمل كنند!!
به خاطر هوى و هوس به برپا شدن محاكم تفتيش عقايد دستور دادند و به عنوان نماينده خدا و مالك رقاب عباد الهى، بيداران و صاحبان علم را به محاكمه كشيده و به خاطر اين كه علومشان با كتب مذهبى تحريفى و عقايد كليسا موافق نبود محاكمه و محكوم كردند.
در كتاب «رويدادهاى مهمّ تاريخ» جهان آمده است:
بزرگترين بدبختى در آن روزگار غمآلود و ترسناك اين بود كه انسان از شكنجه انسان غرق شور و شعف و نشاط مىشد، انسان عطشى فوقالعاده براى كشتن انسان در وجود خود احساس مىكرد.
آيا انسان ممكن است اسير و گرفتار شادىها باشد و آيا ممكن است اين شادىها را با ديدن انسان ديگرى در غل و زنجير دو چندان كند؟
آيا ممكن است آيين (به اصطلاح) مذهبى طريق كشتار و خونريزى را به بشريّت بياموزد و دانشمندان و متفكّران را در ميان شعلههاى سوزان آتش با تشريفات خاصّى بسوزاند؟
خميرمايه نانى كه پاپ در دوره انگيزيسيون به مردم پيشنهاد كرده بود اين بود كه افكار آنها مانند موم بايد در دست كشيشان كليسا باشد.
مارسل كاشن مىنويسد:
در دوره انگيزيسيون پنج ميليون تن انسان را به اتّهام فكر كردن و نپذيرفتن فرمان پاپ به صليب كشيدند، تنها سالهاى 1481- 1499 به دستور دادگاههاى تفتيش عقايد 1020 نفر را زنده در آتش افكندند و 6860 تن را شقّه كردند و 97023 نفر را آن قدر زجر دادند تا زير ضربات شكنجه شلّاق، دنيا را وداع گفتند؛ مردم را دسته دسته به اتّهامات واهى دستگير و سنگسار مىكردند.
ولتر نويسنده فرانسوى حق داشت كه بگويد:
آيين اسلام وجود خود را به حدّ اعلاى انسانيّت و جوانمردىهاى بنيانگذارش مديون است، در صورتى كه مسيحيان با شمشير و زجر و آتش، دين خود را تحميل كردهاند!!
كاس مينسكى در كتاب «تاريخ قرون وسطى» نوشته است:
در اسپانيا اعدام رافضيان (مخالفان كليسا) به جشن رسمى مبدّل مىشد و نام (آوت دافه) يعنى كار عقيده به خود گرفت. سوزاندن رافضيان در ميدانهاى شهر و در حضور دربار پادشاه اشراف و شهريان انجام مىگرفت، در اين مراسم روحانيون كليسايى در حالى كه آوازهاى مذهبى مىخواندند، به صحنه مىآمدند و محكومين را به سوى جايگاه اعدام مىبردند.
غالباً اعدام دستهجمعى صورت مىگرفت. ترك مادام مفتّش عقايد كه به هنگام رياست بر كرسى انگيزيسيون هشت هزار نفر از كفّار و مرتدّان را به آتش انداخت، شهرت مخوفى كسب كرده است.
ديوان تفتيش عقايد در فرانسه به فرمان پاپ گرگوار نهم، شروع به كار كرد و مدّت هيجده سال مردم جنوب فرانسه در ترس و وحشت زندگى مىكردند.
پاپ مأمورانى به نواحى مختلف جنوب اعزام كرد و به آنها اختيارات تام عطا كرد تا هركس را مظنون بدانند به حبس محكوم كنند، اگر متّهم انكار مىكرد، از او با شكنجههاى مخوف و طاقتفرسا اعتراف مىگرفتند، اگر در پايان اعتراف، متّهم توبه مىكرد، به مجازات محكوم مىشد؛ ولى اگر حاضر به انجام مراسم توبه نمىشد، يا آن كه قبلًا توبه كرده و توبه را شكسته بود، به دستور نمايندگان پاپ زنده در آتش مىسوخت.
در زمان سنلويى يكى از كسانى كه در شامپانى مأمور تعقيب مظنونين بود، دستور داد كه در يك جلسه 183 نفر كافر را سوزاندند.
شب بارتولومى يكى از شبهاى بسيار آشفته تاريخ است، در اين شب هزاران زن و مرد و كودك به خاك و خون غلتيدند، تصوير زندهاى از اين شب وحشتناك در نوشتههاى مورّخان نقش بسته است.
در اين شب مخوف، كاتوليكهاى فرانسه عزم جزم كردند به زندگى مخالفان خود (كالوينيزمها) خاتمه دهند. آنان در اين شب به ناله پيرهزنان، گريه كودكان و استغاثه مادران گوش نمىدادند، حكم تكفير و كشتار مخالفان صادر شده بود و انسان وقتى فجايع آن شب را مطالعه مىكند بىاختيار با خود مىگويد:
قلب بشر از چه جنون وحشيانهاى آكنده است؟ و اين است ماجراى مخوف در شب بيست و سوّم و بيست و چهارم اوت در عرفه، روز سن بارتلمى نواى شوم مصيبت از تمام ناقوسهاى پاريس طنين افكند؛ با اين علامت قتل عام هوگنوها كه در خواب غافلگير شده بودند آغاز شد، جنگ در روزهاى بعد ادامه يافت و به ولايات كشيده شد، بنا به تخمين معاصران در اين واقعه بيش از سىهزار تن كشته شدند.
قتل عام هوگنوها و سوختن خانههاى آنها و غارت اموال سه روز ادامه داشت، كوچهها از اجساد مردان، زنان و كودكان پوشيده بود!!
پاپ رم از شوق به هيجان آمد و دستور داد به شكرانه پيروزى بر كافران، رم را آذين بندند و چراغان كنند!!
منبع : پایگاه عرفان